دریا : پای اون خانم زخمی شده بود و گِلی ؛ همسرش دستشو کشید و گفت پاشو یالّا....من کشوندی اینجا که چی...به این گرما..
دریا : خدایا این خانم را از دست این مرد که شیطان وجودش اورا به منجلاب برده به هرشکلی حتی منقلب شدن این اقا نجات بده.
دریا : خانمش هیچی نمی گفت.بی ادبی این اقا تنم را لرزاند.
دریا: خدایا این آدمِ؟؟؟
دریا : خدایااااا به همه آرامش بده
.
دریا : اینا می رفتن ومن اشک میرختم و اومدم و خودمو انداخت روی قبر شهید محمد.
محمد جان کمکش کن.
دریا. : از اون لحظه به بعد تمام دعااام خلاصه شد برای این خانم
دریا : اینقدر که تصمیم دارم برایش نماز استغاثه به حضرت زهرا بخوانم تا نجات پیدا کند
.
خانم جوان که همسرش را زشت میدید.
شروع کرد به گریه...
دریا : اصلا اوضاعی شده بود.
منقلب شد..
خانمِ افتاد به قبر شهید و میگفت خدا من غلط کردم..منو ببخش..من بخاطر این نعمت و رحمت وفضلی که بمن دادی ازت ممنووووونم.خدا ممنووونم.
دریا : دستشو انداخت به گردنم و صورتمو بوسید...آقاش رسید .از حال منقلب همسرش تعجب کرد و نشست کنارش و با دستمالی اشکهایش را پاک میکرد
.
دریا : آن خانم دست همسرش را گرفت خیلی این صحنه ها را دوست داشتم ..
خانم دست همسرش را گرفت و شروع به بوسیدن دستش کرد..
دریا : یاد آیه قرآن افتادم که میگفت چه بسا از چیزی خوشت نیاد ولی به نفعت باشه
و حدیثی که میگفت هرکی دنبال زن و شوهر زیبا بگرده خدا واگذارش میکنه به همون زیباییش.
اما اگر بخاطر اخلاق و ایمانش بخواهیش خودم(خدا) تکفل خوشبختی شو بر عهده میگیرم و به آن زن زیبایی هم میدم...