eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
76 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسمِ اللّٰھ‌..🖤
گردان ۳۱۳
داستان #دایرکتی_ها 📵 قسمت ۴ کم کم داشت افشین و حرفاش یادم میرفت اما باز طاقت نیاوردم و سمت گوشی دو
داستان 📵 قسمت۵ کم کم داشتم بهش عادت میکردم مدام برام نحوه استفاده داروهای گیاهی رو میفرستاد.. اوایل با اکراه قبول میکردم اما بعدش با شوق و ذوق استقبال میکردم.. دیر اومدن های کیوان هم تقریبا دائمی شده بود چند باری باهاش بحث کردم.. گفتم خسته شدم از این وضعیت؛ تنهایی کلافه ام میکنه... اونم مدام میگفت خب چیکار کنم تو این اوضاع بیکاری و اقتصاد خراب.. توقع داری کارمو از دست بدم بیام بشینم تو خونه کنار تو؟! صد بار بهت گفتم بچه دار بشیم قبول نکردی.. گفتم چرا هر چی میشه پای بچه رو میکشی وسط؟! مگه برا فرار از تنهایی باید مادر بشم!!! همین بحثای بیخود و بی جهت من با کیوان،جرقه راحت حرف زدن با افشین رو روشن و روشن تر کرد! انگار مجوز درد و دل با افشین برام امضا شد! بحثایی که بین من و کیوان پیش میومد؛همه رو برا افشین تعریف میکردم اونم با حوصله تمام گوش میکرد.. و با حرفاش آرومم میکرد! این اولین بار بود با جنس مخالف به غیر از همسرم صحبت میکردم و انقدر راحت سبک میشدم! نه بحثی در کار بود.. نه تشری.. نه حرف بچه ای که من بهش آلرژی پیدا کرده بودم! متاسفانه ارتباطمون بیشتر شد.. ساعت ورود و خروج کیوان رو بهش گفته بودم،تا توی اون زمان پیام نده..! اونم زمانی که سرکار بود و بیرون از خونه بهم پی ام میداد.. همه چت ها رو هم قبل اومدن کیوان پاک میکردم. پیام خاصی بینمون نبود،اما خودم خوب میدونستم که کارم اشتباهه! برا همین چندین بار از ترسم چک میکردم تا خیالم راحت باشه که پیاما پاک شده..! رفته رفته پیامهای افشین از درد و دل و کمک فراتر رفت.. ادامه دارد... 📝 نویسنده: فاطمه_قاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. غصه ای تلخ تر از دوریِ دیدارِ تو نیست خوار و بیچاره هر آن دل که گرفتارِ تو نیست
‹ هَل‌اِلَیك یَابن‌احمدسَبیل‌فَتُلقی › می‌شود راهی نشانم بدهی که مرا به تو برساند.
💚🏴 「@gordan_313
گردان ۳۱۳
💚🏴 「@gordan_313 」
هرکس وسیله داشت برای هدایتش ما با نسیمِ روضه ي تو با شدیم..
از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را جان خود بدانید، حرمت او را مقدسات بدانید.
گردان ۳۱۳
••🇮🇷✨✌️🏼•• You must believe it, to receive it. بايد باورش ڪنى تا بدستش بياری. #دخترونه | #پسرونه #چریڪی|#پلیس 「@gordan_313 」
گردان ۳۱۳
داستان #دایرکتی_ها 📵 قسمت۵ کم کم داشتم بهش عادت میکردم مدام برام نحوه استفاده داروهای گیاهی رو میف
داستان 📵 قسمت ۶ افشین به من علاقه مند شده بود،چند باری بهم گفت.حتی اگه نمیگفتم با اون همه قربون صدقه رفتن و دلبری مشخص بود دوسم داره!هر چی بهش میگفتم قرارمون این نبود! میگفت گور بابای قرار و مدار.. دل که این حرفا رو نمیفهمه!!! من آدم محکمی بودم،همه سعیمو کرده بودم که دلم نلرزه؛اما بشدت وابسته شده بودم به کسی که بی چون و چرا گوش شنوا بود..! [به افشین گفتم:دست از عشق و علاقه بردار،چون من کیوان رو دوست دارم! اگرم باهات حرف زدم فقط و فقط بخاطر داروهای گیاهی بود و بعدشم شاید فرار از تنهایی.. الانم پشیمونم چون نمیخوام بهت وابسته تر بشم و زندگیمو از دست بدم! حرفامو که دید؛به غلط کردن افتاد.. گفت باشه فرشته خانوم!من غلط کردم! دیگه حرفی نمیزنم؛فقط تنهام نذار! باشه؟! قول میدم دیگه هیچ حرفی از حسم نزنم..] سخت بود برام دل کندن از مجازی و چت بیهوده... انگار معتاد شده بودم؛معتاد یه آدم مجازی که حتی چهرشو ندیده بودم.. برام شده بود دایه دلسوز تر از مادر! [گفتم باشه و خداحافظی کردم! گفت دمت گرم😍بعدشم استیکر خنده و خوشحالی فرستاد و خداحافظی کرد!] توی این مدت دست و دلم به زندگی نمیرفت.. مدام بهانه های الکی میگرفتم،سر مسائل جزئی و بی اهمیت با کیوان بحثم میشد.. کیوان میگفت چته؟!چرا عوض شدی؟ کو اون فرشته ای که ورد زبونش قربونت برم وفدات شم بود؟! همش دعوا راه میندازی؛اعصاب خودتو منو بهم میریزی!خب چته لعنتی.. بگو بذار بفهمم..؟! میگفت بگو بذار بفهمم!!! اما من خودم نمیدونیستم دقیقا چه مرگم شده!چی رو به کیوان میگفتم! من حرفی برا گفتن نداشتم.. کیوانم گاهی عصبی میشد و سمتم نمی اومد.. بعد از مشاجره ای که داشتیم،کیوانم کمی تغییر کرد.. دیگه به اندازه قبل قربون صدقه ام نمیرفت؛برام وقت نمیذاشت.. البته بیشتر من مقصر بودم؛چون بیخود و بی جهت دعوا راه مینداختم! از اون طرف افشین سنگ صبورم بود و آرومم میکرد! و من از لحاظ روحی و روانی تا حدودی از جانب افشین تامین میشدم! اگر کیوان باهام بدخلقی میکرد دیگه مهم نبود،چون یکی دیگه جاشو پر کرده بود.. ادامه دارد... 📝 نویسنده:فاطمه_قاف
هدایت شده از ‌‌شروط .
لــیــنــڪ نــاشــنــاس گــردان مــنــتــظــر نــظــرات و حــرفــاتــون هستیم...😍 https://harfeto.timefriend.net/16559130397074
هدایت شده از گردان ۳۱۳
جواب حرفاتون 👇🏾😍 https://eitaa.com/joinchat/2485911695Cf006c76ce1
بِسمِ اللّٰھ‌..🖤
مارا بخر ضرر بده اصلا... چه می‌شود؟ 💔 @gordan_313
enc_16284582120263393065246.mp3
5.31M
حسین جان ای آبروی دو عالم:)♥️😔
گردان ۳۱۳
داستان #دایرکتی_ها 📵 قسمت ۶ افشین به من علاقه مند شده بود،چند باری بهم گفت.حتی اگه نمیگفتم با اون
داستان 📵 قسمت ۷ روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم و به افشین نزدیکتر میشدم.. چند وقت بعد افشین دوباره ابراز علاقه کرد؛توقع داشت منم هم متقابلا اینکارو انجام بدم!!! نمیدونم چرا،اما اینبار ترسی وجودم روفراگرفت.. ترسیدم از این دوستت دارم های تایپ شده توی صفحه ی گوشی.. ترسیدم از اینکه دلم بی هوا بلرزه... ترسیدم از اینکه کسی بهم میگه دوستت دارم که نامحرمه و همسرم نیست!!! ترسیدم و لرزیدم... تمام تنم می لرزید... تا ساعات ها جواب افشین رو ندادم اون مدام پیام میفرستاد اما من گوشه خونه کز کرده بودم و زل زده بودم به نقطه ای نامعلوم... حس کردم سقوط کردم سقوط آزاد.. اما چطور نفهمیده بودم؟! تمام مکالمه روزای اول یادم بود همش گفته بودم درست نیست! یعنی چی درد و دل.. من همسر دارم!! وای من همسر د ا ر م😢 به اسم همسر که رسیدم بغضم ترکید های های گریه کردم😭 انقدر گریه کردم تا کمی آروم شدم توی آینه خودمو نگاه کردم،چشمام قرمز شده بود همش تو فکر بودم شب کیوان منو با این چشمهابینه،چی بهم میگه... به افشین گفتم اگر یه کلمه دیگه حرف از علاقه بزنه؛دیگه تو اینستا نمی مونم بزور قبول کرد! میخواستم همون شب از دنیای مجازی بیام بیرون.. اما وابستگی کار دستم داده بود!!! سخت بود یهو از کسی که 3ماه تمام برا دردودلام وقت گذاشته بود و گاهی کمکم کرده بود دل کند! مثل معتادی شده بودم که هی میگفتم از فردا، از فردا دیگه ترک میکنم آروم آروم روزای چت کردنمون رو کم کردم؛بعدش تایم چت ها رو.. دیگه استرس و اضطراب سراغم نمی اومد.. ترس چک شدن گوشیمو نداشتم.. حس میکردم یه پرنده ام.. پرنده ای که از قفس آزاد شده.. ادامه دارد... 📝 نویسنده: فاطمه_قاف
نظرتون راجبِ رمان چیه؟ اینجا بگین 👇🏻(: https://harfeto.timefriend.net/16559130397074
بِسمِ اللّٰھ‌..🖤
«💔🏴» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌-ارمنۍ بود؛ مۍخواست‌ زبـٰان‌ فارسۍ‌ رو یاد بگیره تصمیم‌ گرفـت‌ یه کتاب‌ فارسۍ رو انتخاب‌ کنه و براۍ تمرین بخونه! تصویر چھره‌ نورانۍ ابراهیم‌ روۍ جلدِ کتـٰاب‌،چشمش‌ رو گرفت👀💔 کتاب‌ سلام‌ بر ابراهیـم‌ رو خوند! مسلمون‌ شد..شیعه شد..طلبه شد ساکن‌ قم‌ شـد( :🖐🏻' این‌ داستـٰان‌ یک خانم‌ تازه‌ مسلمانه ... @gordan_313
[‌💙⃟🖇] دیـراَست‌دِلَـم‌چِشم‌بِہ‌رآهَـت‌دآرَد؛ اِ؎‌عِشـق‌،سر؎بِہ‌خـآنہ‌مآنـزد؎シ...! @gordan_313
<📻🎞> هـَر‌روز‌دَر‌دَفـتـَرم‌مـینویسـَم:) … تـٰافـَرامـوش‌نَڪُنـم‌ آرزوۍ‌بـُزرگ‌زنـدگیـَم‌راシ ✾ ┇↵ ✾ ┇↵ ـ ـ ـ ـــــــــ‹𖧷›ــــــــ ـ ـ ـ ‌‌‌‌ @gordan_313