eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
طـورۍ‌زِندگۍ‌ڪُن‌کِہ وَقتۍ‌صُبح‌پاھات‌زَمین‌رو‌لَمـس‌میڪُنِه... شیـطونِ‌بِگہ‌اوه‌لَعنَتۍ‌ باز‌این‌بیدار‌شُـد🕶✌️🏻!' 👀!- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @gordan_313
اللھُمَ‌الرزقنـٰا‌اربَعـین‌پاۍ‌پیـٰادِه🙂💔!'
گردان ۳۱۳
داستان #دایرکتی_ها 📵 قسمت ۱۳ بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم.. هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان
داستان 📵 قسمت آخر افسوس.. افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم.. نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..! برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان... باهاش حرف زدم.. گفتم منو ببخش! اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره... حالا من فقط یکبار خطا کردم! نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!! اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود.. ببخش کیوان..! دلم تنگ شده برا صدات.. دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات.. دلم تنگ شده برای جان گفتنات.. دلم برات تنگ شده کیوان.. تروخدا ببخش.. کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم.. گفت طلاق میخوای؟! باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی.. خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه! نمیدونستم چی توی سرش میگذره! میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!! بالاخره تقاضای طلاق داد.. یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه... از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم بالاخره روز موعود فرا رسید.. لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری.. رفتیم محضر.. بزور دو تا شاهد پیدا کردیم نشستیم تا نوبتمون بشه دل توی دلم نبود.. رنگ به رخ نداشتم!! همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه... و از خواب بیدار بشم.. اما خوابی وجود نداشت بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت.. اسممونو صدا زدن،رفتیم تو.. نشستیم روی صندلی کنار هم.. اول اسم منو صدا زدن چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید.. به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم... حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست! چه راحت زندگیمو باخته بودم.. چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم.. همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه.. پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!! نوبت کیوان شد.. رفت که امضا بزنه.. لرزش دستاشو حس میکردم خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..! یه نگاه به من.. یه نگاه به دفتر.. یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز... ازش پرسیدن _چی شد؟! امضا کنید لطفا! +نمیتونم.. _مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟ +چرا.. _خب پس امضا کن دیگه برادر من! +نمیتونم..! _چرا آقای محترم؟ +چون دوسش دارم.. زل زد تو چشمام و گفت: وقتی خدا گفته "باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ که این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار گر توبه شکستی باز آ " پس من چه کارم.. می بخشمش.. پایان🙃 📝 نویسنده : فاطمه_قاف
خب رفقاااا رمان تموم شد نظرتون راجبِ این رمان رو بهمون بگین 👇🏻🌺 https://harfeto.timefriend.net/16619394494814
هدایت شده از گردان ۳۱۳
جواب حرفاتون 👇🏾😍 https://eitaa.com/joinchat/2485911695Cf006c76ce1
گردان ۳۱۳
「@gordan_313 」
•♡•꙰⃟🚔🚨▿͜・˘ اعتراض با گلوله وظیفه مقاومت است درود بر آغوش خاموش جهاد @gordan_313
گردان ۳۱۳
#بیوگرافی‌شیطان‌ملعون(پارت اول)👿 🔻اول از همه بگم این حرفارو هرجایی نمیتونی پیدا کنی پس خوب دل بده ب
رفقا پیشنهاد میکنم این مبحث رو مطالعه کنید حتما👆🏻👌🏻 خیلی مفید و تاثیر گذاره🙂 برای خودم که یک تلنگر اساسی بود🙂👌🏻
موافقین دوباره رمان بزارم!؟ 🧐
بِسمِ اللّٰھ‌..🖤
تو ای خانم ! بہ شما بگوییم کہ جامعہما چنین وضعی را در محیط اجتماعیش تحمل نمیکند . 📓• 💡• @gordan_313
حرمت چادری که حفظ نشد/ ماجرای هتک حرمت به خانواده شهید خادم صادق در شیراز چه بود؟ همسر شهید خادم صادق:روز گذشته ششم شهریورماه با دخترم برای خرید وارد یکی از پاساژهای سینماسعدی شدیم. در حال دیدن مغازه‌ها بودیم که دیدیم دو خانم بدحجاب نزدیک‌مان در حال خرید هستند، به یکی از انها که شال از روی سرش افتاده بود گفتم " خانم شال‌تان را بپوشید" و همین یک جمله سبب شد تا رکیک‌ترین الفاظ را به من و دخترم بگویند و به ما فحاشی کنند. دخترم که بسیار ناراحت شده بود، خطاب به آنها گفت" این کار شما هنجارشکنی است" و همین یک جمله کافی بود تا مشت و لگد بر سرمان هوار شود. متاسفانه بوتیک‌داران و افراد عبوری هم روز گذشته فقط شاهد ماجرا بودند و هیچ‌یک واکنشی نشان ندادند و این دو بانوی جوان چادر و حجاب را از سر دخترم برداشتند تا در نهایت با وساطت یک مرد مسن ماجرا تمام شد‌./ فارس 🌹 شهدای مظلوم مدافع @gordan_313