برادری شاهد شهادت برادر دیگر
محمدعلی، برادر بزرگ خانواده خود بسیجی است. خاطره تلخی از روزهای اغتشاش دارد. بهخصوص حالا که برادرش را در همین درگیریها از دست داده است. به شنبه شب ۱۶ مهر اشاره میکند؛ همان شبی که سلمان شهید شد. ماجرا را از زبان خودش میشنویم: «من و سلمان با یکی از دوستان رفته بودیم برای آرام کردن. وارد محله امامزادهحسن که شدیم ۱۵ نفری میشدیم. جاهایی را که آتش زده بودند پاکسازی میکردیم.
تابلوهای زیادی را کنده و در مسیر رفتوآمد مردم گذاشته بودند، جمعآوری کردیم تا راه باز شود. کار که تمام شد خواستیم برگردیم اما اطلاع دادند که خیابانی که به سمت بازار مبل میرود درگیری است. آنجا رفتیم تا بتوانیم راه را باز کنیم. وقتی رسیدیم اغتشاشگران با سنگ میزدند. هر چه سرراهشان بود را خراب میکردند. من و سلمان به کوچهای رفتیم که شلوغ بود. اغتشاشگران بلوایی به پا کرده بودند. هم سنگ پرتاب میکردند و هم فحاشی میکردند.
ناگهان یکی از بالای بام با سلاح ساچمهای شلیک کرد و سلمان روی زمین افتاد.» صورتش غرق خون شد. محمدعلی خود را به او رساند. سلمان سلمان... نمیدانست چه باید بکند. زخم بزرگی روی گلویش بود. صورتش پر از ساچمه. ۵۲ تایی میشد. سلمان را سریع به بیمارستان ضیاییان بردند. قلبش هنوز میزد. تیم پزشکی خود را بالای سرش رساند. اما کار از کار گذشته و سلمان شهید شده بود.
سلمان به برادر شهیدش پیوست
روحالله امیراحمدی سال ۱۳۸۵ به شهادت رسید. آن روز سلمان شاهد شهادت برادرش بود. مدتی بود چند اوباش جلوی مسجد میایستادند و برای خانمها مزاحمت ایجاد میکردند. متولیان مسجد به این نتیجه رسیدند که هر شب تعدادی از بچههای بسیج نگهبانی دهند. آن شب هم نوبت سلمان و روحالله بود. باز هم مثل همیشه تعدادی از جوانهای لاابالی شروع به گفتن الفاظ نادرست کردند.
روحالله تذکر داد اما به جای عذرخواهی درگیری بینشان رخ داد. با پا درمیانی بزرگان مسجد غائله ختم شد. روحالله و سلمان بهسوی خانه رفتند و در این حین یکیشان با چاقو از پشت حمله کرد. چاقو بدن روحالله را درید و او را روانه بیمارستان چمران کرد اما شهید شد.
مبارزه با نفاق و پاسداری از وطن؛ میراث پدر
در ابتدای گفتگو از مادر میخواهیم تا از خودش و پدر سلمان بگوید؛ تا ندانیم پدر و مادر شهید که بودند و که هستند و شهید در چه محیطی بزرگ شده است، نخواهیم دانست که سلمان کیست و که بود؟
معصومه پس از ازدواج با حسینعلی به تهران آمد. آن روزها تهران آبستن حوادث مهمی بود. 30 خرداد 1360 و همزمان با اینکه دشمن به مرزهای کشورمان حمله کرده بود، منافقین اقدام به شورش مسلحانه در تهران و چند شهر کشور کردند. درگیریها و ترورهای خیابانی ادامه داشت و منافقین هر روز تعدادی از مردم کوچه و بازار، متدینین و جوانان مدافع وطن و اسلام را به شهادت میرساندند و مجروح میکردند.
در یکی از همین روزها معصومه باخبر شد که همسرش توسط منافقین به شدت مجروح شده است. حسینعلی مدتی در بیمارستان بود و سپس برای گذراندن دوره نقاهت به خانه رفت. حال و روزش که بهتر شد، لباس رزم به تن کرد و به همسرش گفت که برای دفاع از مرزهای کشور به جبهههای جنگ میرود. در جبهه نیز از تیرهای دشمن در امان نماند و چند باری مجروح شد؛ حتی گازهای شیمیایی نیز به او امان ندادند و به ریههایش آسیب رساندند. به نظر میرسد همین نیز پاشنه آشیلش شد تا در دوره شیوع ویروس کرونا جانش را از دست بدهد و به یاران شهیدش بپیوندد. دورهای که سلمان به عنوان مدافع سلامت در کنار بیماران کرونایی بود و به آنها یاری میرساند.
زندگی معصومه با حسینعلی، زندگی سخت و پر فراز و نشیبی بوده است؛ چراکه حسینعلی پس از جنگ هم میدان جهاد و مبارزه را ترک نکرد. گاهی اوقات یک هفته یا 10 روز به ماموریت میرفت و معصومه خبری از همسرش نداشت. او باید در غیاب همسر چهار فرزند را بزرگ میکرد. فرزندها که بیتابی میکردند و بهانه میگرفتند، جمعشان میکرد و دستهجمعی زیارت عاشورا میخواندند. برای پدر نیز دعا میکردند تا به سلامت به خانه بازگردد.
حسینعلی و معصومه، فرزندهایشان را به مسجد و حسینیه میبردند. هر مناسبتی هم بود مانند راهپیمایی 22 بهمن، راهپیمایی روز قدس و تشییع پیکرهای شهدا شرکت میکردند. مادرش میگوید به خاطر ندارم در یک راهپیمایی شرکت نکرده باشم، فقط امسال روز قدس فراموش کردم به راهپیمایی بروم. وقتی در تلویزیون حضور مردم را دیدم، خیلی ناراحت شدم و افسوس خوردم.
پدر و مادر تلاش میکردند تا فرزندانشان با اندیشههای اسلامی آشنا و برخوردار از بینش سیاسی شوند. کتابهایی هم که در قفسه کتابخانه این خانه چیده شده بود، نشان از همین تلاش داشت. بخش زیادی از کتابها درباره اندیشه اسلامی و تعداد زیادی هم درباره تاریخ اسلام و تاریخ ایران معاصر بود. مادر میگوید علاوه بر اینکه در جلسات سخنرانی حضور پیدا میکردیم، پدر نیز هر وقت فرصت پیدا میکرد درباره اتفاقات و جریانهای سیاسی برای بچهها میگفت و تاکید میکرد که نباید گذاشت انقلاب به دست نااهلان بیافتد.
احتمالاً همین صحبتها و تربیت پدر و مادر موجب شده بود تا سلمان علاقه زیادی به مشارکت در انتخاباتها داشته باشد. مادرش میگوید سلمان علاوه بر اینکه خودش ناظر بود و پای صندوق رای حضور پیدا میکرد، دوستان و خویشاوندان را هم تشویق میکرد تا در انتخابات شرکت کنند و به کسی که اصلح است، رای بدهند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهادت شهید سلمان امر احمدی از زبان برادر بزرگوار شون، آقای محمدعلی امیر احمدی
💠 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
هدایت شده از ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
دعای مجیر سلحشور salahshur-shab-15-ramazan-1393-002_merged.mp3
11.08M
🤲 دعای مجیر 🔥
🎙 با صدای حاج مهدی سلحشور
https://daigo.ir/secret/43762692
صحبت کنیم؟
نظرتون درمورد فعالیت ها
انتقادی پیشنهادی و ....
اینجا میزارم جواب هارو👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/4239917534C3faea0dcb3
ولی هیچ عشقی به قشنگی عشق حسین نیست(:
💠 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
May 11
دعای موقع افطار
التماس دعا🙏🏻🌺
"قبول باشه یاصاحب الزمان❤️"
💠 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
هدایت شده از ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
https://daigo.ir/secret/43762692
صحبت کنیم؟
نظرتون درمورد فعالیت ها
انتقادی پیشنهادی و ....
اینجا میزارم جواب هارو👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/4239917534C3faea0dcb3
نام کتاب: خودسازی به سبک شهدا
قسمت ۱۸
صفحه ۱
آدرس سایت: hamasehyaran.ir
💠 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
نام کتاب: خودسازی به سبک شهدا
قسمت ۱۸
صفحه ۲
آدرس سایت: hamasehyaran.ir
💠 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🥀