eitaa logo
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
1.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
42 فایل
• . - رو بھ قبلھ مینشینمـ خستھ بٰا حالۍ عجـیب از تھ ‌دل مینویسمـ ... 「أنت فۍ قلبۍ」حَسَـن💚 . - خادم : @Seyedeh_118 . - خوندھ میشین ꧇)' https://harfeto.timefriend.net/17341944478292 - ڪپۍآزاد #جانم‌حسن♡ . •
مشاهده در ایتا
دانلود
. نوشته اند روزي «يونس شيباني‌» از راه دوري جهت ملاقات با پيشوا و استاد خويش امام صادق عليه السلام نزد ايشان آمد و با امام ديدار و گفتگو نمود. اندكي گذشت و امام براي اينكه بداند شهر او چه حال و هوايي دارد و مؤمنان با ديگران چگونه اند، پرسيدند: «اي يونس شيباني! شوخي شما با ديگران به چه اندازه است؟‌» يونس پاسخ داد: «سرورم، شوخي ما اندك است.‌» امام فرمود: «نه! اين گونه نباشيد، بلكه در حد متوسط شوخي نماييد؛ زيرا شوخي پسنديده نشانه خوش خُلقي است؛ تو با شوخي با برادر مؤمنت او را شادمان مي‌نمايي. بدان كه رسول خداصلي الله عليه وآله نيز با ديگران شوخي مي‌نمود و هدف او از اين كار شادمان ساختن آنان بود». . 『🌙 @Gordane118 ○°.』
. الحمدلله علی کل حال ... خیلی خیلی ممنونیم 🌸 . 『🌙 @Gordane118 ○°.』
بِسـمِ رَبَّ اَلـحَسَـن💚
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است❤️💚 『🌙 @Gordane118 ○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••💚✨ به‌فلانی‌وفلانی‌و فلانی‌خبراینگوݩہ‌رسانید... ڪہ‌علے‌رازِازل‌کرده خداوند‌خلیفہ🍇:) 💜 『🌙 @Gordane118 ○°.』
توی‌اینکه‌شمادلتون‌پاکه‌شکی‌نیست... پس‌دعاکنیدیکی‌ازادمین‌هامون حالشون بهتربشه👌🏻 هرکی‌ومرامش ✨ ❤️
بِسـمِ رَبَّ اَلـحَسَـن💚
مارافقیردرگه‌جـانان‌نوشته‌اند☺️ ریزه‌خورانِ‌خوانِ‌حسن‌جان‌نوشته‌اند✨ 💚 『🌙 @Gordane118 ○°.』
هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می‌شود... مور هم باشد اگر روزی سلیمان می‌شود سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است✨ دردها در این حرم ناگفته درمان می‌شود☺️ این کریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک نام مادر که وسط باشد دو چندان می‌شود💚 ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید... در رجب ها کاظمین ما خراسان می‌شود🌸 نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری هر که می‌بیند تو را، از نو مسلمان می‌شود😇 نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند☝️ یک نفر از آن همه پیر جماران می‌شود این دلِ ما، سینه ی ما، عرش ما، حتی بهشت هر کجا موسی بن جعفر نیست زندان می‌شود🙃 نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می‌خورد لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان می‌شود💫 😍 『🌙 @Gordane118 ○°.』
AUD-20200809-WA0015.mp3
1.5M
بارونه‌بارونه‌بارونه😍 جشن‌امیرهمه‌دل‌ها... موسی‌بن‌جعفرآقامونه💚 『🌙 @Gordane118 ○°.』
[•آمده‌حضرتِ‌موسایِ‌به‍‌کاظم‌معـروف😍 بهرِشیرین‌شدنِ‌غیض‌شکرآمده‌است°]` 『🌙 @Gordane118 ○°.』
وسط‌جنگ‌جمل‌تاکه‌حسن‌تیغ‌کشید|• همه گفتند‌که‌حیدرپسرش‌هم‌شیراست]° 💚 ✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
این کانال توسط ایتا حذف شد شوخی بود بابا...ترسیدین نه😅 اوه اوه من برم تا مدیر نیومده.... الفرار...😂 بفرست تو کانال هایی که هستی😂
: دیگر کافی بود! هرچه داد و بیداد کردی! کافیســـــت هر چه مرا شـــــکســـــتی و من هنوزهم احمقانه عاشـــــقت هســـــتم! نمیدانم چه عکس العملی نشــان میدهی اما دیگر کافیســـت برای این همه بی تفاوتی و ســـختی!دســـتهایم را مشـــت میکنم و لبهایم را روی هم فشـــار میدهم. کلمات پشــت هم ازدهانت خارج میشـودو من همه را مثل ضـبط صـوت جمع میکنم تا بهتوان بکشـانم و تحویلت دهم. لبهایم میلرزد و اشک به روی گونه هایم میلغزد.. _ توبخاطرتحریک احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟؟؟ این جمله ات میشـود شـلیک اخر به منی که انبوهی از باروتم! سـرم را بالا میگیرم و زل میزنم به چشـمانت!دسـت سـالمم را بالا می آورم و انگشت اشاره ام را سمتت میگیرم! _ تو؟؟؟!!! توغیرت داری؟؟؟ داشــــــــتی که الان دســــــــتمن اینجوری نبود!!... آره... آره گیرم که من زدم زیره همه چیز زدم زیر قول و حرفای طی شده... تو چی! توام بخاطر یمشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟ چشمهایت گرد و گردتر میشوند. و من در حالیکه از شدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدهم _ توهنوز نفهمیدی ! بخوای نخوای من زنتم! شـــرعا و قانونا! شـــرع و قانون حرفای طی شـــده حالیش نیســــت! تو اگر منو مثل غریبه هابشــــــکنی تا ســــــر کوچه ام نمیبرنت چه برســــــه مرز برا جنگ!... میفهمی؟؟ من زنتم... زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشــــــتیم که تویروزی میری... اما قرار نزاشـــــتیم که همو له کنیم... زیر پا بزاریم تا بالا بریم! تو که پســــرپیغمبری... ســــید ســــیداز دهن رفیقات نمیفته! تو که شاگرداول حوزه ای... ببینم حقی که از من رو گردنته رو میدونی؟اون دنیا میخوای بگی حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟ چه جالب ! چهره ات هرلحظه سرخ ترمیشود صدایت میلرزدو بین حرف میپری.. _ بس کن!..بسه! _ نه چرا!! چرا بس کنم حدود یک ماهه که ســــاکت بودم... هرچی شــــد بازم مثل احمقا دوســــت داشــــتم ! مگه نگـفتی بگو... مگه عربده نکشـــیدی بگو توضـــیح بده...ایناهمش توضـــیحه... اگر بعداز اتفاق دســتم من همه چیو می ســپردم به پدرم اینجور نمیشــد. وقتی که بابام فهمیدتوبودی و من تنها راهی کلاس شــــــدم ایقدری عصــــــبانی شــــــدکه میگـفت همه چی تمومه! حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشـــــــو فهمیدی... ولی من جلوشــــو گرفتم و گـفتم که مقصــــر من بودم. بچه بازی کردم... نتونســــتی بیای دنبالم... نشــــد! اگر جلو شــــو نمیگرفتم الان ســـــــــینت و جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گـفتن که تو مقصـــــــــر بودی... اره تو! اما من گذشــــتم با غیرت! الان مشــــکلت شــــام پارکو لباس الان منه؟؟؟ تو که درس دین خوندی نمیفهمی تهمت گناه کبیرس!!! اره باشــــه میگم حق باتوعه باز میگویــی.. _ گـفتم بس کن!! _ نه گوش کن!!... اره کارای پارک برای این بود که حرصــــــت رو دربیارم. اما این جا... فکر کردم تویــی!! چون مادرت گـفته بود ســـــــجاد شب خونه نیست!!.. حالا چی؟بازم حرف داری؟بازم میخوای لهم کنی؟ دست باند پیچی شده ام را به سینه ات میکوبم... _ میدونی.. میدونی تو خیلی بدی! خیلی!! از خدا میخوام ارزوی اون جنگ ودفاع و به دلت بزاره... دیگر متوجه حرکاتم نیستم و پـی در پـی به سینه ات میکوبم... _ نه!... من ... من خیلی دیوونه ام! یه احمق! که هنوزم میگم دوســـــتدارم... اره لعنتی دوســـــتدارم... اون دعاموپس میگیرم! برو... بایدبری! تقصیر خودم بود... خودم از اول قبول کردم.. احســاس میکنم تنت در حال لرزیدن اسـت. ســرم را بالا میگیرم. گریه میکنی... شــدیدتر از من!! لبهایت را روی هم فشـار میدهی و شــانه هایت تکان میخورد. میخواهی چیزی بگویــی که نگاهت به دست بخیه خورده ام میفتد... _ ببین چیکار کردی ریحان!! بازوام را میگیری و بدنبال خودمیکشــــی. به دســـــتم نگاه میکنم خون از لابه لای باندروی فرش میریزد. از هال بیرون وهر دو خشـــــک میشویم.. مادرت پایین پله ها ایستاده و اشک میریزد. فاطمه هم بالای پله ها ماتش برده... _ داداش.. تو چیکار کردی؟... پس تمام این مدت حرفهایمان شـنونده های دیگری هم داشـت.همه چیزفاش شـد. اما تو بی اهمیت از کنار مادرت رد میشــوی به طبقه بالا میدوی و چنددقیقه بعدبا یک چفیه و شلوار ورزشی و سویــی شرت پایین می ایــی. چفیه را روی سرم میندازی و گره میزنی شلوار را دستم میدهی... _ پات کن بدو! بسختی خم میشوم و میپوشم. سوئےشرت را خودت تنم میکنی از درد لب پایینم را گاز میگیرم. مادرت با گریه میگوید.. _ علی کارت دارم. _ باشه برای بعد مادر.. همه چیو خودم توضیح میدم... فعلا باید ببرمش بیمارستان. اینها راهمینطور که به هال میروی و چادرم را می اوری میگویے. با نگرانی نگاهم میکنی.. _ سرت کن تا موتورو بیرون میزارم.. فاطمه ازهمان
بالا میگوید. _ با ماشین ببر خب... هوا... حرفش را نیمه قطع میکنی... _ اینجوری زودتر میرسم... به حیاط میدوی و من همانطور که به ســختی کش چادرم را روی چفیه میکشــم نگاهی به مادرت میکنم که گوشــه ای ایســتاده و تماشــا میکند. _ ریحانه؟... اینایــی که گـفتید.. بادعوا... راست بود؟ سرم را به نشانه تاسف تکان میدهم و با بغض به حیاط میروم. *** پرستار برای بار اخر دستم را چک میکند و میگوید: _ شانس اوردید خیلی باز نشده بودن... نیم ساعت دیگه بعداز تموم شدن سرم، میتونید برید. این را میگوید و اتاق را ترک میکند. بالای ســرم ایســتاده ای وهنوز بغض داری. حس میکنم زیادی تند رفته ام... زیادی غیرت را برخت کشیده ام. هرچه است سبک شده ام... شاید بخاطر گریه و مشت هایم بود! روی صندلی کنار تخت مینشینـےودستت را روی دست سالمم میگذاری.. با تعجب نگاهت میکنم. اهسته میپرسی: _ چندروزه؟... چندروزه که... لرزش بیشتری به صدایت میدود... _ چندروزه که زنمی؟ ارام جواب میدهم: _ بیست وهفت روز... لبخند تلخی میزنی... _ دیدی اشتباه گـفتی! بیست و نه روزه! بهت زده نگاهت میکنم. از من دقیق تر حساب روزها راداری! _ از من دقیق تری! نگاهت را به دستم میدوزی. بغضت را فرو میبری... نویسنده:میم‌سادات‌هاشمی✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌خالق‌چشمان‌ناب‌حسن...🍃
کرامت حسنی با مزجمان جور است... ز دست هیچ کسی لقمه نان نمیخواهیم...💚✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
تمام‌زندگی‌ام‌خیمه‌گاه‌هیئت‌بود بگوملائکہ‌ازمادرم‌سؤال‌کنند :)
پسرانه‌های‌آرام...✨ به‌آنانکه‌خدارامی بینند شهادت‌می‌دهندنه‌آنانکه خدارامی دانند … 『🌙 @Gordane118 ○°.』
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
پسرانه‌های‌آرام...✨ به‌آنانکه‌خدارامی بینند شهادت‌می‌دهندنه‌آنانکه خدارامی دانند … 『🌙 @Gordane118 ○
بِســـمِ‌الله‌الرّحمـــنِ‌الرّحیـــم أُوْلَئِکَ‌الَّذِینَ‌امْتَحَنَ‌اللَّهُ‌قُلُوبَهـمْ‌لِلتَّقـوَی آن‌هاکســانی‌اندکه‌خداقلب‌هاشان‌ رابرای‌تقـــواامتحان‌کرده...:)
کربلایی_امیر_برومند_محرم_98_شب_ششم_-_شور_-_تیغ_ابرو_تو_زور_بازوی_تو-15678354.mp3
17.06M
دوباره‌یل‌آمد.. شاه‌بیت‌همه‌ابیات‌غزل‌آمد✨ پسرصف‌شکن‌جنگ‌جمل‌آمد☺️ درپی‌مقصداحلی‌من‌العسل‌آمد💚 😍 👌 『🌙 @Gordane118 ○°.』
می گـویند : شهـدا رفتند تا ما بمانیم ... ولـــی من می گویـم : " شهـدا رفتند تا ما هم به دنبالـشان بـرویـم " آری ! جـامانـده ایـم ... دل را بایـد صـافــ کـرد ! 『🌙 @Gordane118 ○°.』