از همرزمانشون تعریف میکردن:
حاج قاسم اقتدار عجیبی داشت ...
دستوری میدادن و اجرا نمیشد،لرزه به بدن ها میفتاد....
یه شهری بود،داعش داشت کلش رو میگرفت...
خبر رسید حاجی میخواد پرواز کنه به اونجا
داعش عقب نشینی کرد!!
اونقدر دلسوز و مهربون بودند که پدری میکردند برای اولاد شهدا !!
خلاصه...
خاطرات درباره مهربونی و دلسوزی حاجی،کم نشنیدیم
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
حاجی همنشین مولاس ...
به خواب یه نفر اومد ازش درباره
شهادتش پرسیدن گفت :
_ یک گل به من دادن و بو کردم .. تا چشم باز کردم نزد #امیرالمومنین.؏. بودم!!