eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
529 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
14.6هزار ویدیو
32 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ⚡فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم ⚡ از عالمی سوال شد: چه اشکالی دارد که انسان به جنس مخالف نگاه کند و لذت ببرد؟ پاسخ : نگاه به حسن جمال جنس مخالف ضررهایی دارد که به طورخلاصه اشاره می شود : 1_ می بینی ، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچارافسردگی میشوی . . ! 2_ می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی، ازدواج میکنی، طلاق می دهی ! 3_ می بینی ، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری ! 4_ می بینی ، با همسرت مقایسه می کنی،ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی ! 5_ می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی، در نظر دیگران خوار می گردی ! 6_ می بینی ، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود، ایمانت ضعیف می شود ! 7_ می بینی ، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی، دچار گناه میشوی ! لذا اسلام در یک کلمه می گوید : "نگاهت را از جنس مخالف نگاهدار"
کتاب زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 8⃣5⃣ دقایق به کندی گذشت. بالاخره، انتظار به سر رسید و همان گونه که پیش‌بینی می‌کردیم سرشار از نشاط و سرخوش از آزادی اسرا آمد و ماجرا را برایمان تعریف کرد: « اسرا رو که آوردن، همه‌شان نحیف و لاغرشده بودند. قیافه‌ی اسرای ایرانی رو داشتن که بعد از ۸ سال اسارت از زندان‌های صدام آزاد شدن. اما اینا فقط چند ماه تو اسارت تکفیری‌ها بودن و به این قیافه دراومده بودن. قرار بود برای اونا لباس نو بیارن. نشستن و یکیشون ذکر گرفت و روضه خواند و بقیه گریه کردن. از عکاس ها و خبرنگارا خواستم که تا اتاق مجاور بمونند. بعد از رفتن اونا تعدادی از اسرا از اون چه که تو این چند ماه به اونا گذشته بود، گفتن. از این‌که هر روز شکنجه می‌شدن و از غذایی که فقط به اندازه زنده نگه داشتنشون به اونا می‌دادن. » یکی تعریف کرد: « وقتی اسیر شدیم توی لباس‌هام کارت عضویت سپاه رو پیدا کردن. چند بار، لب حوض درازم کردن و تبر روی گردنم گذاشتن گفتن بگو که غیر از تو چه کسی نظامیه. به حضرت زینب متوسل شدم و شهادتین رو گفتم. بقیه اسرا از پشت پنجره این صحنه رو می‌دیدن. برای تکفیری‌ها گردن زدن یه کار عادی بود. اما می‌خواستن که من بقيه رو لو بدم. یکیشون که سرکرده بود و فحش می‌داد و توهین می‌کرد، برای آخرین بار از من خواست که اقرار کنم. حرف نزدم. منتظر بودم که با تبر گردنم رو بزنه که خمپاره‌ای از سمت نیروهای دولت شلیک و نزدیک این فرمانده منفجر شد. ترکش به سرش خورد و افتاد. تکفیری‌ها عصبی شدن و جنازه‌ی فرمانده‌شون رو از جلوی ما دور کردن و از این به بعد روزانه فقط سهمیه کتک خوردن داشتیم. تا یه شب تو عالم خواب امام رضا علیه السلام رو جایی دیدم که برف سنگینی می‌اومد. حضرت اومد و گذرنامه ما رو یکی‌یکی گرفت و امضا کرد و فرمود، شما آزاد خواهید شد. فردا که از خواب بیدار شدم، خبر آزادی رو شنیدم. درحالی‌که همون برفی رو که تو خواب دیدم، می‌اومد و... » ⬅️ ادامه دارد.. 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 9⃣5⃣ حسین از زبان اسرا تعریف می‌کرد و من اشک شوق می‌ریختم. دیگر ادامه نداد و گفت: « خانم بقیه اشکاتو بذار برای وقتی که میری زیارت حضرت رقیه. » سارا با مهربانی خیسی صورتم را پاک کرد و حسین برای بدرقه اسرا رفت. سرظهر با ابوحاتم و امین، راهی مرقد حضرت رقیه شدیم. مسیر، امن‌تر از دفعه قبل به نظر می‌رسید. تکفیری‌ها را از اطراف حرم عقب زده بودند. بقیه مسیر تا حرم را پیاده رفتیم و دلمان آتش گرفت، خانه‌های منتهی به حرم خالی بود. تک تیراندازها نبودند. اما همه چیز را زیر و رو کرده بودند. بوی تعفن جنازه‌ها، مشام را می آزرد. لاشه گاو و گوسفندها، گوشه و کنار باد کرده بودند و پشه‌ها و زنبورها دور و برشان وز وز می‌کردند. درب خانه‌ها همه باز بودند. زن‌ها فرصت نکرده بودند، حتی لباس‌هایشان را از روی بند رخت، بردارند. چند ماشین توی پارکینگ زیر آوار سنگ و آهن مچاله شده بودند و موج انفجار، عروسکی موطلایی را پرتاب کرده بود روی سقف به زمین چسبیده یک ماشین. به حرم رسیدیم. داخل حرم به قدری سرد بود که دندان‌هایمان به هم می‌خورد. چند نفر زیارت می‌کردند و یکی روضه می‌خواند. از سرما نمی‌توانستم بشینم. انگشت پاهایم مثل یک قالب یخ شده بود و سرما از انگشتانم بالا می‌آمد. تا آنجا که حس می‌کردم خون توی رگ‌هایم یخ زده، حتی حس می کردم که دانه‌های اشک روی گونه‌هایم دارد یخ می‌زند. همه‌ی این سختی‌ها و سردی‌ها با گرمی ديدن ضريح ایستاده حضرت زینب و حضرت رقیه قابل تحمل شده بود. پس از زیارت  ذکر «قل هو الله احد» گرفتم. تا صدای اذان آمد. مصلی از حرم حضرت رقیه فاصله داشت. برای نماز بیرون آمدیم که سارا گفت: « مامان ، یه لنگه کفشم نیست. » لرز و سرما دوباره به تنمان برگشت. چرخیدم تا لنگه کفش را که زیر برف و یخ مانده بود پیدا کردم، سارا داشت از سرما گریه می‌کرد. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 0⃣6⃣ خودمان را به محل نماز رساندیم و به نماز جماعت رسیدیم و ناگهان حسین را کنارمان دیدیم و جان به تن‌مان برگشت و گرم شدیم. پس از نماز چند ماشین مثل کاروان پشت سر هم، قطار کشیدند. حسین، ابوحاتم و محافظش را به ماشین دیگری فرستاده بود. پشت فرمان نشست. سارا گردن حسین را که درد می‌کرد ماساژ داد و پرسید: « این همه ماشین قراره کجا برن؟ » حسین گفت: « فرودگاه. قراره ۴۸ نفر آزاد شده رو بدرقه کنیم. » از زینبیه دور شدیم و ماشین‌ها از هم فاصله گرفتند که البته بی‌دلیل نبود. در مسیر فرودگاه، حسین مثل اولین بار که سوارمان کرد، پایش را روی گاز گذاشت. دیگر بلد شده بودیم که اینجا ناامن است و تک تیراندازها در مسیر فرودگاه در کمین اند. رگبار تیربار سنگین که به طرفمان گرفته شد، من کمی ترسیدم و طبق معمول دخترها خندیدند و حسین تخته گاز کرد تا به فرودگاه رسیدیم. صحنه‌ای دیدنی بود. اسرا حمام رفته بودند و لباس نو پوشیده بودند. چند گوسفند جلوی پایشان قربانی شد. تعدادی از آن‌ها روی دست و پای حسین افتادند. حسین تک‌تک‌شان را بوسید و بدرقه کرد. وقتی هواپیما از فرودگاه بلند شد، جماعت حاضر صلوات و تکبیر فرستادند. دفتر یادداشتم را باز کردم و گوشه‌اش نوشتم: « در روزهای ماه صفر و در آستانه‌ی شهادت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و امام حسن مجتبی علیه‌السلام و امام رضا علیه‌السلام ۴۸ اسیر ایرانی با عنایت ائمه آزاد شدند. خدایا، مردم دربندِ سوریه، کی از چنگال تکفیری ها آزاد می‌شوند؟ » ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣6⃣ هوای برگشتن به ایران را نداشتم ولی دلم برای پسرانم وهب و مهدی و بقیه‌ی فامیل تنگ شده بود. زنگ زدم. هر دو دلشان برای آمدن به سوریه پر می زد اما مجبور بودند به خاطر کارشان در تهران بمانند. مهدی یک خبر خوب داشت، وهب یک خبر بد. مهدی گفت: « کار ثبت نام سارا تو دانشگاه تمام شد و باید برای ترم بهمن اینجا باشه. » اما خبروهب یک خبر سیاسی بود. گفت: « دیروز یک مجادله بد و غیراخلاقی بين رئيس جمهور و رئیس مجلس تو مجلس، درگرفت. » گوشی را که گذاشتم. زهرا و سارا که اول شادی را در چهره‌ام دیده بودند و بعد غم را، پرسیدند: « مامان چی شده؟ » اول خبر بد را گفتم: « امثال حسین، توی این غربت، شب و روزشون برای تحقق آرمان‌های امام، انقلاب، شهدا و رهبری یکی شده اما تو کشور، بعضی‌ها به جای پرداختن به مشکلات مردم، اسباب دلسردی شون رو فراهم می‌کنن، دیروز تو مجلس حرف‌هایی گفته شده که در شأن مسئولین نظام نبوده. » بیشتر از این توضیح ندادم و زود رفتم سراغ به زعم خودم خبر شادی‌آور و گفتم: « سارا خانم هم از این ترم، ان‌شاء‌الله میرن سر کلاس دانشگاه. » و نگاه به قیافه‌ی درهم سارا انداختم که به جای این‌که خوشحالی کند با یک قیافه حق به جانب و جدی گفت: « کلاس و درس دانشگاه اینجاست. » گفتم: « دخترم اگر برای همراهی با، بابا میگی که چند ماهه اومدی و... » سرد و گرفته گفت: « به هر صورت، من بنای برگشتن به تهران رو ندارم. » با تحکم گفتم: « اگه بابا بگه برگرد چی؟ » سکوت کرد و رفت سراغ قرآنی که سید حسن نصرالله به او هدیه داده بود. طی این مدت یک ختم قرآن کرده بود. ⬅️ ادامه دارد....
🌗 قبل از🌙 1⃣خواندن سه بار سوره توحید 2⃣ گفتن سه بار تسبیحات اربعه 3⃣خواندن : اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحمَّد وعَلَی جَمِیعِ الاَنبیَاءِ وَالمُرسَلِینَ 4⃣طلب مغفرت برای تمام مؤمنان: اللهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ والمُومِناتِ 👈 یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منِ‌گـداوتمنّـاےوصـلِ‌او،هیـهـات.. مگربہ‌خواب‌ببینم،خیالِ‌منظرِدوست دلِ‌صنوبریَم،همچوبید،لرزان‌است.. زحسرتِ‌قدوبالاےچون‌صنوبرِدوست "حافظ شیرازے" 🏝صبحتان بخیر مهربان پدر ... هفته‌ای نو در رنگین کمان روشن یاد شما آغاز شد و آسمان زندگی از پرواز مرغکان سپید مهر شما سرشار گردید ... ... چه خوشبختند آنان که در بیکران محبت شما بال می‌گشایند و در آفتاب امیدبخش حضورتان جوانه می‌زنند و سبز می‌شوند...🏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یـااَباعَبْـدِاللَّهِ‌وَعَلَـی‌الاَْرْواحِ‌ الَّتـی‌حَلَّتْ‌بِفِنائِکَ‌عَلَیْکَ‌مِنّی‌سَلامُ‌اللَّهِ‌اَبَـداً مابَقیتُ‌وَبَقِیَ‌اللَّیْلُ‌وَالنَّهارُوَلاجَعَلَهُ‌اللَّهُ‌آخِرَ الْعَهْدِمِنّی‌لِزِیارَتِکُمْ‌اَلسَّلامُ‌عَلَـی‌الْحُـسَیْـنِ‌وَ عَلی‌عَلِیِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلی‌اَوْلادِالْحُـسَیْـنِ‌وَ عَلـی‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْـن ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ‌⪻𑁍⪼‌‌ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۴ شهریور ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 26 August 2023 قمری: السبت، 9 صفر 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت عمار و خزیمه در جنگ صفین، 37ه-ق 🔹جنگ نهروان، 39ه-ق 📆 روزشمار: ▪️11 روز تا اربعین حسینی ▪️19 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️21 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️26 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️29 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ✅ التماس دعای فرج
رفاقتی‌که‌من‌از‌تو‌دیدم! من‌از‌برادرم‌ندیدم♥️🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌¦•↫ صبحتون شهدایی🌷🌷🌷