eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
528 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
31 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨🚨| 🔸️ اسماعیل بقایی ، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران: ایران ترور معصومه کرباسی ، زن ایرانی و همسر لبنانی اش دکتر رضا عوادا در لبنان را به شدت محکوم می کند...‼️ ⛔️ ایران تایید می کند که این جنایت را دنبال می کند و به رژیم صهیونیستی پاسخ می دهد... ‼️ https://eitaa.com/gordanshidhadi
20.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌️ 💢خیالتان راحت ما پیروزیم .. 🔹ما سپاه پاسداران جان برکف داریم 🔹بسیجیان دلاور و ارتش قهرمان داریم. 🔹ما در جبهه ی مقاومت حزب الله و رزمندگان مقاومت عراق و یمن و سوریه و فلسطین را داریم . ✅اسماعیل هنیه، سیدحسن نصرالله، حاج همت ها، صیاد شیرازی ها و چمران و حاج قاسم و ابومهدی المهندس ها ، سردار قاآنی و حاجی زاده و پاکپور و فدوی و مدافعان حرم را را داریم🇮🇷✊ https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سید حسن نصرالله بعد شهادت حاج قاسم گفته بود: «أنا أفتقده كثيرا... من دلم براش خیلی تنگ شده» حالا این حرف ما برای هر دو شهید عزیزه... https://eitaa.com/gordanshidhadi
📷یک زن تبریزی امروز سرویس جواهراتی به ارزش یک میلیارد و ۷۵۰ میلیون تومان به جبهۀ مقاومت در لبنان اهدا کرد https://eitaa.com/gordanshidhadi
مــا زنــده ز لٰا اِلــهَ اِلّا اللّهـیـم شـیـعه و مسلمانِ رسـول اللهیم در وادی انتظارِ صاحــب الزّمان تـحـتِ لـوای عـلــی ولی اللهیم 💚 💚
🥀🍃 انبیا هر یڪ گروهے را شفاعٺ مےڪنند انبیا را یڪ بہ یڪ زهرا مےڪند نور زهرا ابتدائا خلق عالم ڪرده اسٺ عاقبٺ هم نور او روزے مےڪند 💚
کتاب زندگینامه شهید مدافع‌حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 6⃣7⃣1⃣ اما روايت حضور معنوی سيد، بارها بعد از شهادتش اتفاق افتاد. اين يکی از پيام‌هايی بود که همون دوران برای من اومد: اسفندماه، اردوی راهيان نور، شب شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام تو شلمچه، حاج آقای فرجام راوی عزيز، آخر مراسم تو تاريکیِ شبِ شلمچه با نور گوشيشون عکس پيکر بدون سر شهيد سيد ميلاد مصطفوی رو نشون دادند. از همون جا همه‌ی فکرم و شهيد شاخص سفرم سيد بود. آخه سيد از هر نظر نمونه بود. باورم نمی‌شد اون پيکر بدون سر، پيکر همون مهندس و قهرمان باشه. آنقدر با سيد ميلاد مأنوس شده بودم که داداش ميلاد صداشون می‌کردم. اولين بار كه رفتم سر مزار سيد، پارچه‌ی سبز دور مزارشون خيلی برام خاص بود. روز تولد سيد، به پدر بزرگوار وخواهر عزيز سيد گفتم: « از وقتی با سيد آشنا شدم زندگيم خيلی بهتر شده و داداش ميلاد شده سنگ صبور زندگيم. » پدر آقا سيد عکس ايشون رو بهم هديه‌ دادند. چندين ماه بود که منتظر يه نشونه از سيد ميلاد بودم و خيلی التماسش می‌کردم که سيد ميلاد اگه از من راضی هستی که اون قدر مزاحم شما ميشم به خوابم بيا. تا اين که در عالم خواب ديدم يه جای غريب، اسير فردی که ظاهرش شبيه داعشی ها بود شدم. هيچ کسی کم‌کم نمی‌کرد. يک دفعه سيد ميلاد رو ديدم که يه پارچه‌ی سبز دور گردنش بود و چند نفر اطرافشون بودند. داد زدم: « داداش ميلاد.... » سيد‌ نگاهم کرد و گفت: « بريد کمکش کنيد. » بعد سيد به يه چادری که شبيه موکب بود اشاره کرد و گفت: « برو داخل اونجا، امنه و کسی اذيتت نمی‌کنه. » در همون عالم خواب گريه می‌کردم و می‌گفتم: « سيد فدای پيکر بی‌سرت که اين قدر شهامت داشتی. من نمی‌تونم هيچ وقت مثل شما بشم. » از خواب پريدم و واحسرتا که داداش سيد ميلاد رو فقط چند ثانيه در عالم خواب ديدم. من آقا سيد ميلاد رو هرگز نديده بودم، ولی اونقدر بهشون مأنوس شدم كه انگار چند ساله می‌شناسمشون. 🎤 راویان: علی غیبی و یکی از دوستان شهید ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 7⃣7⃣1⃣ 🇮🇷 دانشجو آخرين روزهای اسفند ماه بود. تو دانشگاه زمزمه‌هايی شنيدم برای ثبت‌نام راهيان نور. " راهيان نور يعنی چی؟ " چند تا پوسترش رو هم ديدم. با اين كه با اين حركت‌ها موافق نبودم اما نمی‌دونم چی شد که جذبه‌ای، من رو نا خوداگاه کشوند به اين سمت که بابا شما هم برو ببين اونجا چه خبره؟ با بچه‌ها دور هم ميگيم می‌خنديم و... رفتم ثبت‌نام کردم. برای اين که تنها نباشم چند تا از دوستانم رو هم نوشتم که دور هم صفا کنيم. اون‌ها نمی‌دونستند که کجا می خواييم بريم. بهشون گفتم: « بچه‌ها اردوی شمال داريم ميريم وسايل‌ها رو جمع و جور کنيد بياييد. » روز حرکت رفتيم پای اتوبوس. گروه ما تنها چيزی که بهشون نمی‌خورد اين بود که زائر شهدا باشند! هيچ کدوم ما نه ظاهرمون به اين جور چيزها می‌خورد، نه اصلا بقيه‌ی بچه‌ها باورشون می‌شد که ما ميخوايم بريم راهيان نور. يکی از بچه‌ها يه دنبک بزرگ با خودش آورده بود!! تا مسئول اتوبوس دنبک ما رو ديد دو دستی زد تو سرش و گفت: « وای به حال‌مون با اين همسفرهامون. » تا رفقا فهميدند که سفرمون به جای شمال، جنوبه، خيلی ضد حال خوردند! ولی گفتند چون شما ميايی فاز خندست، ما هم به عشق تو ميايم. شمال و جنوبش برامون فرق نمی‌کنه. دور هم ميگيم و می‌خنديم. تو اتوبوس تا برسيم اهواز همه اش تو سر و کله‌ی همديگه زديم و هيچ اعتنايی به تذکرات مسئول اتوبوس و بعضی دانشجوها نداشتيم. يکی دو روز اول اردو تو فاز ديگه‌ای بوديم تا اين که رفتيم شلمچه. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 8⃣7⃣1⃣ راوی اين قدر قشنگ و زيبا از شهادت رفقاش برامون گفت كه حالم دگرگون شد. از شهادت مظلومانه‌ی شهيد يونسی برامون گفت. شهيد هادی يونسی اهل شهرستان بهار بود. تازه خداوند بهش دختر داده بود. از رشادت شهيد عبدالحسين خلج برامون گفت که با حالت مجروحيت تا آخرين نفس جنگيد. از شهيد محمد مهربان که لحظه‌ی آخر دوربين مادون قرمز رو از گردنش درآورد و گفته بود: « اين برای بيت الماله، نبايد به راحتی از بين بره. » از شهيدی برامون گفت که هنگام نوشتن وصيت نامه خمپاره خورده بود به سنگرش و تکه تکه شد. از رشادت شهيد حاج ستارابراهيمی برامون گفت و اين که ما در شلمچه‌ای نشستيم که دوازده هزارنفر شهيد شدند و ما الان روی پوست و گوشت بچه‌ها نشستيم. من خيلی تو حال خودم رفتم. من که خيلی سخت اشک چشمام می‌اومد، اونجا کم کم چشمام خيس شد. خيلی گريه کردم. حال و هوای شلمچه من رو دگرگون کرد. اونجا اولين باری بود که من اسم شهيدی به نام سيد ميلادمصطفوی را شنيدم. مسئول اتوبوس ما بلند شد گفت: « بچه‌ها اينجا شلمچه‌است. هنوز هم شهدا اينجا نَفس می‌کشند. از بين همين خادم‌ها ما شهيد مدافع حرم داشتيم. پارسال مهندس سيد میلاد همين جا خادم بود. اما امسال نيست. شهيد شده. » بعد شروع کرد خاطراتی از سيد ميلاد رو گفت که وضع ماليش خوب و مهندس بود‌. اما ميره سوريه شهيد ميشه. پيکرش ميمونه و رفقاش برمی‌گردند. پدرش خيلی بيتابی می‌کرده و... من خيلی جا خوردم. از خودم خجالت کشيدم. همين طور اشکم سرازير بود. بچه‌ها سر به سرم می‌گذاشتند. می‌گفتند: « بابا تو چت شده؟ چرا اين‌قدر جو گير شدی؟ » همون شبی که از راهيان نور برگشتيم، يکی از بچه‌های محل، حال من رو که ديد گفت: « ميخوای يه جای خوب ببرمت؟ » گفتم: « کجا؟ » گفت: « سر مزار سيد ميلاد. » قرار گذاشتيم و رفتيم. باران می‌اومد. خودم رو انداختم روی قبر. تا جايی که تونستم گريه کردم و خودم رو خالی کردم. از راهيان نور برگشتم خيلی حس گرفته بودم. رفتم نشستم روبروی مادرم با گريه براش داستان سيد ميلاد رو گفتم. مامانم هم با اکراه گوش کرد چون روحيات من رو می‌دونست خيلی جدی نگرفت. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 9⃣7⃣1⃣ صبح مادرم خيلی پريشان بود. گفت: « پسرم يه خواب عجيبی ديدم! خواب يک بسيجی رو ديدم موهاش رو تراشيده بود. داشت برای يک جمعی صحبت می‌کرد. تو هم کنار اون بسيجی نشسته بودی و داشتی جمع رو ساکت می‌کردی. بعضی‌ها که با اين جمع خيلی سنخيت نداشتند تو می‌خواستی اون‌ها رو بيرون کنی اما اون بسيجی نگذاشت. گفت بذار همه بمونند. اون بسيجی می‌گفت: " آی مردم ما به خاطر حرف آقامون رفتيم. به عشق رهبرم رفتم.... " » خلاصه فهميدم كه سيد ميلاد من رو انتخاب كرده. اما كمی از خودم بگويم. من خواننده‌ی موسيقی بودم. همه چيزم خلاصه شده بود در خوندن سبک‌های جديد رپ و... نمی‌دونم چی‌ شد كه زد به سرم يک آهنگی هم از شهدا بخونم. گفتم همش اينوری خوندم، بذار يه بار هم آهنگ اونوری بخونم. آهنگ‌هام تو تلگرام تا پنج هزار تا بازخورد داشت. اما آهنگ شهدايی من دوازده هزار تا دانلود داشت. فهميدم که شهدا خيلی خاطرخواه دارند. بعد از اون اتفاق‌ها کم کم نمازم رو شروع كردم و هيئتی شدم. دوستانم رو هم تغيير دادم. الان اعلام می‌کنم که در گذشته هر عملی انجام داده‌ام چه در زمينه‌ی موزيک و موسيقی و چه در زندگی روزمره، پشيمان هستم. هم از آهنگ‌های بی‌محتوايی که در گذشته خوانده‌ام و هم اعمالی که انجام داده‌ام. اينجانب با مدرک و سند اعلام می‌کنم از زمانی که يک آهنگ برای شهدا خواندم، ديگر هيچ آهنگی حتی به صورت غيرحرفه‌ای بر خلاف و برعکس راه شهدا نخوانده‌ام و ان‌شاءالله نخواهم خواند. بنده بعد از تک آهنگ شهدا تحول کمی داشتم اما شلمچه زندگی‌ام را به کلی تغيير داد. سيد ميلاد مصطفوی تمام زندگی من شده است. هر جا می‌رفتم ناخوداگاه تو مسير من قرار می‌گرفت و دست من رو می‌گرفت.. نصيحت من به جوان‌ها اين است که نمازشان را بخوانند. چون نماز انسان را از بلاها و گناه‌ها بازمی‌دارد. ادامه‌ دهنده‌ی راه شهدا باشيد. من و راهی که رفته‌ام را عبرت خود کرده و بدانيد که مطمئنا يک روز مثل من پشيمان می‌شويد و برمی‌گرديد... ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 0⃣8⃣1⃣ خاطره‌ای از يك دختر دانشجو: بنده اصلا با اسم شهيد و شهادت مأنوس نبودم. مانتويی بودم و هميشه با آرايش در محيط دانشگاه ظاهر می‌شدم. تا اين که برای اردوی راهيان نور در دانشگاه ثبت نام می‌کردند. با کمی فرازونشيب از سمت دوستان و خانواده ثبت‌نام کردم. وقتی سوار اتوبوس شدم ديدم جلوی اتوبوس ما عکس و نام شهيد سيدميلاد مصطفوی رو زدن. اصلا اين شهيد رو نمی‌شناختم. از لحظه‌ی سوار شدن تا خود جنوب اصلا متوجه نبودم كه داخل اتوبوس کدوم شهيد نشستم و کجا دارم پا می‌گذارم. يادمه اولين مکان، محل شهادت شهدای غواص بود. آنجا لحظه‌های غريبی بود. بعد از اون رفتيم شلمچه. وای شلمچه.... امان از غربت و مظلوميتش... وقتی پا گذاشتم رو خاکش، فقط خدا میدونه حس من چی‌ بود. نشستيم. نزديک غروب بود. حاج‌ امير فرجام يکی از بهترين‌های جنگ و روايتگری، شروع کردند و از شهدا گفتن. وقتی داشت حرف ميزد گفت: « بزاريد از شهيدی براتون بگم که دشمن پاها و دست‌هاش رو قطع کرد و با خودش برد. بزارين از شهيدی بگم که اينجا، همين جايی که شما نشستين خادم‌الشهدا بود و با پای برهنه اينجا راه رفته. شهيد سيد ميلاد مصطفوی. » گفتم: « ياحسين اين حاج‌آقا چی‌داره ميگه... اينجا کجاست كه منِ بی‌لياقت قدم گذاشتم؟ » گفت: « شهدا اون‌قدر شما رو دوست دارند حتی دوست ندارند اينجايی که نشستيد چادرتون خاکی بشه... اون لحظه از خودم خجالت کشيدم. آخه من چادری نبودم. نمی‌دونم چی شد فقط می‌دونم اونجا صورت خودم رو غرق در اشک ديدم، به خاطر همه‌ی اشتباهاتم. فقط می‌تونستم اون لحظه‌ها گريه کنم و از خدا طلب بخشش کنم. برگشتيم شهرمون. تو راه واقعا حال پريشانی داشتم. ولی نمی‌دونم چرا اون پريشانی رو دوست داشتم. گفتم: خدايا كمك کن كه من بتونم حجاب برتر که همون چادر هست رو انتخاب کنم. وقتی برگشتم تصميم گرفتم چادر بپوشم خيلی از دوستان شايد باحرفاشون داشتن من رو منصرف می‌كردن. ولی من تصميمم رو گرفته بودم. چادری شدم، بدون هيچ آرايش و در اون حد که حضرت زهرا علیهاالسلام بپسنده. از همون دوستا که شايد معنی چادر رو درک نکرده بودن دور شدم و دوست‌های جديدی در بسيج دانشگاه پيدا کردم که واقعا هديه‌ی راهيان نور بودند. الان شهيد سيد ميلاد مصطفوی شده برادری که من رو از ظلمت به روشنايی کشوند و چادری شدنم رو مديون شلمچه و شهيد سيد ميلاد مصطفوی می‌دونم. حضور در شلمچه رو از دست ندين... دانشجوی رشته‌ی رياضی ⬅️ ادامه دارد....