امیرالمؤمنین(علیهالسلام) چگونه پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)را دفن کردند؟
در قبر، صورت حضرت را از کفن خارج کردند و گونۀ ایشان را بر زمین و مقابل قبله نهادند و خشت لحد را چیدند و خاک بر روی آن ریختند.(منتهی الامال ص190)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در پایان عمر شریفشان چه تذکراتی به مردم میدادند؟
پیوسته خطبه میخواندند و ایشان را از فتنههای بعد از خود و مخالفت از فرمودههای خود بر حذر مینمود و وصیت میفرمود که مردم، دست از سنت و طریقۀ او برندارند و بدعت در دین الهی نکنند و متمسک شوند به عترت و اهل بیت او به اطاعت و نصرت و حراست، و منع میکرد از مختلف و مرتد شدن، و مکرر میفرمود که ای مردم! من از پیش شما میروم و شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با دو چیز گرانبها: کتاب خدا و عترت من که اهل بیت منند و این دو از من جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، بدرستی که این دو چیز را در میان شما میگذارم و میروم، پس سبقت مگیرید بر اهل بیت من و پراکنده نشوید از ایشان و تقصیر مکنید در حق ایشان که هلاک خواهید شد و چیزی تعلیم ایشان نکنید، بدرستی که ایشان داناترند از شما و چنین نیابم شما را که بعد از من از دین برگردید و کافر شوید و شمشیرها بر روی یکدیگر بکشید، پس من یا علی(علیهالسلام) را همراهی کنید در لشکری مانند سیل در فراوانی و سرعت و شدت و بدانید علیبنابیطالب(علیهالسلام) پسر عم و وصی من است و قتال خواهد کرد بر تأویل قرآن، چنانکه من قتال کردم بر تنزیل قرآن. (منتهی الامال ص184)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در پاسخ اینکه چه کسی امامت نماز بر پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را میپذیرد و حضرت در کجا دفن میشوند چه فرمود؟
همانا پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) امام و پیشوای ماست در حال حیات و ممات، پس دسته دسته مردم بدون تقدم امامی بیایند برآن حضرت نماز بخوانند و بروند و به درستی که حق تعالی قبض روح نمیفرماید پیغمبری را در مکانی مگر این که پسندیده آن مکان را برای قبر او و من پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را دفن خواهم نمود در حجرهای که وفات آن حضرت در آن واقع شده است(که خانۀ حضرت فاطمه -سلامالله علیها- بود).(منتهی الامال ص189)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
آنچه پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در آخرین لحظات عمر شریفشان به حضرت فاطمه(سلامالله علیها)فرمود و موجب خوشحالی ایشان شد چه بود؟
اولین کسی که از اهل بیت(علیهمالسلام) به حضرت ملحق خواهد شد ایشان است و مدت حیات کوتاهی خواهند داشت.(منتهی الامال ص189)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)چه وصیتی برای بعد از رحلتشان به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود؟
یاعلی، سر مرا در دامن خود گذار که امر خداوند عالمیان رسیده است و چون جان من بیرون آید آن را به دست خود بگیر و بر روی خود بکش، پس روی مرا به سوی قبله بگردان و متوجه تجهیز من شو و اول تو بر من نماز بخوان و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری و در همۀ این امور از حق تعالی یاری بجوی!.(منتهی الامال ص188)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
وقتی پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در لحظات آخر عمر شریفشان، برادر و یاورخویش را طلبیدند، چه اتفاقی افتاد؟
عایشه گفت بخوانید ابوبکر را، پس ابوبکر آمد و بالای سر آن حضرت نشست، وقتی حضرت چشم خود را باز کرد و نظرش به او افتاد حضرت روی خود را گردانید.حفصه گفت:بخوانید عمر را، وقتی عمر حاضر شد و حضرت او را دید از او هم اعراض فرمود؛ سپس فرمود بخوانید برادر و یاورم را، ام سلمه گفت:بخوانید علی را وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام)حاضر شد پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)به او اشاره کرد که نزدیک من بیا و حضرت به ایشان رازهایی را در زمانی طولانی فرمود که مشخص شد هزار باب علم که از هر بابی هزار باب مفتوح میشود و وصایای دیگر بوده است. (منتهی الامال ص188)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خواستند فرزندان خود را در لحظات آخر از پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) جدا کنند ایشان چه فرمودند؟
فرمودند:«یاعلی بگذار که من دو گل بوستان خود را ببویم و ایشان گل رخسار مرا ببویند و من ایشان را وداع کنم و ایشان مرا وداع کنند، بدرستی که ایشان بعد از من مظلوم خواهند شد و به شمشیر و زهر ستم کشته خواهند شد»سپس سه مرتبه فرمود که لعنت خدا برکسی که بر ایشان ستم کند. (منتهی الامال ص183)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
چرا درخواست پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که میخواستند نامهای بنویسند که مردم هرگز گمراه نشوند عملی نشد؟
چون عُمَر نگذاشت برای ایشان وسایل نوشتن بیاورند و گفت این مرد هذیان میگوید و بیماری بر او غالب گردیده است و ما را کتاب خدا بس است و آنها که در خانه بودند بر سر قول عمر و پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اختلاف کردند.(منتهی الامال ص186)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
✨﷽✨
🏴چرا معاویه، امام حسن مجتبی(ع) را با اینکه با او صلح کرده بود، به شهادت رساند؟
✍وجود مبارک امام مجتبی(ع) به چند دلیل مانعی بزرگ برای ولایت عهدی یزید به شمار می آمدند:
1⃣ آن حضرت شخصیت معنوی بالایی داشت و همه او و برادرش امام حسین(ع) را دو آقای جوانان بهشتی می شناختند و خدمات فراوان آن حضرت در مدینه از او شخصیت عظیمی در اجتماع ساخته بود و در عراق نیز به سبب شیعه بودن اکثریت مردم، حضرتشان جایگاه و پایگاه ویژه ای داشت. به این سبب، معاویه به راحتی نمی توانست ولایت عهدی یزیدی را مطرح کند که از معنویات بویی نبرده و جوانی خام و اهل شراب و قمار بود.
2⃣ امام حسن(ع) از کسانی بود که نه تهدید او را وادار به عقب نشینی می کرد و نه تطمیع وی را به سکوت و تسلیم وا می داشت. همچنین گزینه دور کردن از مرکز جامعه اسلامی به بهانه هایی؛ مانند امارت و قضاوت درباره امام حسن(ع) قابل اجرا و عمل نبود؛ چون آن حضرت، هیچ مسئولیتی از طرف معاویه نمی پذیرفت و معاویه نیز برای اجبار بر این مسئله قدرتی نداشت.
3⃣ قرارداد صلحی میان حضرت مجتبی(ع) و معاویه وجود داشت که بنابر یکی از بندهای آن، معاویه حق نداشت بعد از خودش کسی را به جانشینی انتخاب کند، بلکه زمامداری بعد از او به حضرتشان می رسید و این خود، مانع بزرگ سیاسی و اجتماعی به شمار می آمد.
این بند از قرارداد در کتاب های تاریخی معتبر فراوانی وجود دارد: «علما بر این اتفاق دارند که حسن [بن علی] حکومت را به معاویه تا زمان حیاتش واگذارد کرد نه بیش از آن، تا این که خلافت بعد از او به خودش برگردد و قرارداد بین آن دو این گونه بسته شد». «هنگامی که علی به شهادت رسید، حسن بن علی در عراق و معاویه در شام به حکومت رسید ...امام مجتبی(ع) با لشکری از کوفه به قصد جنگ با معاویه حرکت کردند و معاویه نیز با لشکری از شام، رهسپار میدان جنگ شد. بعد از رویارویی دو لشکر و آن وقایع، کار به صلح کشید و صلح نامه ای در آن میان به امضا رسید که یکی از بندهای آن این بود: به این شرط که معاویه، خلافت را بعد از خود به حسن واگذارد».
💥با توجه به جهات فوق به سبب زنده بودن امام حسن مجتبی(ع)، معاویه هیچ توجیهی برای طرح ولایتعهدی فرزندش نداشت و از همین جا روشن می شود که حضرت مجتبی(ع) با این که به یقین می دانست معاویه به صلح نامه عمل نخواهد کرد، اما با دقت تمام، موادی را در آن قرارداد گنجاند که رسوایی معاویه را - که بسیار ظاهرفریبی می کرد - با دست خودش فراهم کند.
📚از بیانات استاد انصاریان
✨رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت
امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد ✨
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
#بیست_و_هشتم_صفر
روایت ابن بابویه در باب شهادت پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
وقتی پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در بستر بیماری خوابیدند، اصحاب آن حضرت، دور ایشان جمع شدند، عماربنیاسر(ره) برخاست و سؤالی کرد، حضرت دستورالعملی برای غسل و کفن و دفن خود به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود، سپس از بلال خواست که مردم را در مسجد جمع نماید؛ وقتی جمع شدند، حضرت در حالی که عمامۀ مبارک خود را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه کرده بود به مسجد آمد و بر منبر رفت و حمد و ثنای الهی را ادا کرد و فرمود:«ای گروه اصحاب، من برای شما چگونه پیغمبری بودم؟آیا در میان شما، با تمام وجود جهاد نکردم؟آیا دندان جلوی مرا نشکستید؟آیا پیشانی مرا خاک آلود نکردید؟آیا ریش مرا به خون آغشته نکردید؟آیا از نادانان قوم خود متحمل رنج و سختیها نشدم؟آیا برای یاری امت، سنگ بر شکم نبستم؟» صحابه گفتند؟ بله یارسولالله، به حقیقت صبرکننده بودی برای خدا و نهی کننده بودی از بدیها، پس خدا از ما بهترین پاداش را به تو دهد! حضرت فرمود:خدا نیز شما را پاداش خیر دهد، سپس فرمود حق تعالی حکم کرده و سوگند یاد نموده است که نگذرد از ظلم ستمکاری، پس سوگند میدهم شما را به خدا که هرکه محمد به او ظلم کرده برخیزد و قصاص کند که قصاص دنیا نزد من بهتر از قصاص آخرت در حضور ملائکه و انبیاء است؛ مردی از دور برخاست که او را سوادة بن قیس میگفتند، گفت:پدر و مادرم فدای تو یا رسولالله! در هنگامی که به طائف میآمدی من به استقبال تو آمدم، تو بر ناقۀ عضبای خود سوار بودی و عصای ممشوق خود را در دست داشتی، وقتی آن را بلند کردی که بر ناقه بزنی، به شکم من برخورد کرد، من نفهمیدم که به عمد زدی یا به خطا، حضرت فرمود:«معاذالله که به عمد زده باشم»؛سپس به بلال فرمود که ای بلال برو به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها) و همان عصا را بیاور! وقتی بلال از مسجد بیرون رفت، در بازارهای مدینه صدا میزد که ای مردم کیست که خود را پیش از قیامت قصاص کند؟ اینک محمد میخواهد قبل از روز جزا، خود را قصاص نماید، وقتی به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها)رسید در را کوبید و گفت: ای فاطمه برخیز که پدرت عصای ممشوق خود را میخواهد، فاطمه(سلاماللهعلیها) فرمود:امروز روز استفاده از عصا نیست، برای چه پدرم آن را میخواهد؟بلال گفت که ای فاطمه مگر نمیدانی که پدرت بر منبر رفته و اهل دین و دنیا را وداع میکند؟وقتی فاطمه(سلاماللهعلیها) سخن از وداع شنید فریاد برآورد و گفت:چه بسیار غم و اندوه و حسرتِ دل زخمیِ من، برای تو ای پدر بزرگوار! بعد از تو بگو فقیران و بیچارگان ودرماندگان به که پناه برند، ای حبیب خدا و محبوب قلوب فقراء؟ سپس بلال عصا را گرفت و به خدمت پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شتافت و وقتی عصا را به حضرت داد، فرمود که کجا رفت آن مرد پیر؟ او گفت من حاضرم یارسولالله، پدر و مادرم فدای تو باد! حضرت فرمود بیا و قصاص کن تا از من راضی شوی! آن مرد گفت:شکم خود را بگشا یارسولالله! وقتی حضرت شکم محترم خود را گشود گفت پدر و مادرم فدای تو یا رسولالله، اجازه میدهی که دهان خود را بر شکم تو بگذارم؟وقتی اجازه گرفت، شکم حضرت را بوسید و گفت:پناه میبرم به جای قصاص شکم پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از آتش جهنم در روز جزا؛ حضرت فرمود: ای سواده آیا قصاص میکنی یا عفو مینمایی؟گفت:عفو میکنم یا رسولالله! حضرت فرمود:خداوندا تو عفو کن سوادةبن قیس را همانطور که او عفوکرد پیغمبر تو را ! سپس از منبر پایین آمد و داخل خانۀ ام سلمه شد و میگفت:پروردگارا تو سلامت دار امت محمد را از آتش جهنم و بر ایشان حساب روز جزا را آسان گردان! امسلمه گفت:یارسولالله چرا تو را غمگین مییابم و رنگ مبارک تو را متغیر میبینم؟حضرت فرمود:جبرئیل در این ساعت خبر مرگ مرا رسانید، پس سلام بر تو باد در دنیا که بعد از این روز هرگز صدای محمد را نخواهی شنید! ام سلمه وقتی این خبر وحشتناک را از آن سید بشر شنید فریاد برآورد و گفت:واحزناه بر تو! اندوهی به من رسید یا محمد که ندامت و حسرت فایدهای ندارد، پس حضرت فرمود:ای ام سلمه! حبیب دل من و نور دیدۀ من فاطمه(سلاماللهعلیها) را طلب نما، این را فرمود و بیهوش گردید. وقتی فاطمۀ زهرا(سلاماللهعلیها) به خانه آمد و پدر خود را به آن حال مشاهده نمود فریاد برآورد و گفت:جانم فدای تو باد و رویم فدای روی تو باد ای پدر بزرگوار!
تو را در حالی میبینم که عزم سفر آخرت داری و لشکرهای مرگ تو را از هر سو در بر گرفتهاند!آیا کلمهای با فرزند مستمند خود سخن نمیگویی و آتش حسرت او را به زلال بیان خود تسکین نمیدهی؟وقتی حضرت صدای غمناک فرزند خود را شنید دیدۀ مبارک خود را گشود و گفت:ای دختر گرامی بزودی با تو وداع مینمایم و از تو جدا میشوم، پس سلام برتوباد!حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) وقتی این خبر وحشتناک را از آن سرور شنید، آه حسرت از دل برآورد و سئوالاتی از حضرت نمود تا آنکه آن جناب بیهوش شد و وقتی بلال ندای نماز داد و گفت:الصلوة رحمک الله! حضرت به هوش آمد و برخاست و به مسجد رفت و نماز را بصورت کوتاه ادا کرد؛ وقتی از نماز خارج شد علیبنابیطالب(علیهالسلام) و اسامةبنزید را طلبید و فرمود: مرا به خانۀ فاطمه ببرید، وقتی به خانۀ نور دیدۀ خود آمد سرخود را در دامن آن بهترین زنان عالمیان گذاشت و تکیه فرمود؛ تا حسنین(علیهماسلام) جد بزرگوار خود را در آن حالت مشاهده کردند بیتاب شدند و اشک حسرت از دیده باریدند و فریاد برآوردند و میگفتند: جانهای ما فدای جان تو باد و روهای ما فدای روی تو باد! حضرت پرسیدند که ایشان کیستند؟ امیرالمؤمنین(علیهالسلام)پاسخ دادند یارسولالله فرزندان گرامی تو حسن و حسین(علیهماسلام) هستند، سپس حضرت، ایشان را به نزد خود طلبید و دست بر گردن آنها آورد و آن دو جگرگوشۀ خود را به سینۀ خود چسبانید، امام حسن(علیهالسلام) بیشتر گریه میکرد، حضرت فرمود یاحسن گریه را کم کن که گریۀ تو بر من سخت است و موجب آزردگیام میشود، سپس در آن حال، ملک موت نازل شد و گفت:«السلام علیک یارسولالله!» حضرت فرمود:«وعلیکالسلام یا ملکالموت! کاری با من داری؟» ملک موت گفت:حاجت شما چیست ای پیغمبر خدا؟فرمود که حاجت من آن است که روح مرا نگیری تا جبرئیل نزد من آید و بر من سلام کند و من بر او سلام کنم و او را وداع نمایم، سپس ملک موت بیرون آمد و میگفت وامحمداه! پس جبرئیل از آسمان به ملک موت رسید و پرسید ای ملک موت، روح محمد را گرفتی؟گفت: ای جبرئیل آن حضرت از من خواست که روح او را نگیرم تا تو را ملاقات نماید و با تو وداع کند، جبرئیل گفت:ای ملک موت مگر نمیبینی که درهای آسمان برای روح محمدگشودهاند! سپس جبرئیل نازل شد و به نزد آن حضرت آمد و گفت:السلام علیک یااباالقاسم!حضرت فرمود وعلیکالسلام یا جبرئیل! آیا در چنین حال مرا تنها میگذاری؟ جبرئیل گفت:یا محمد، تو باید بیایی! مرگ برای همه است و هر نفسی چشندۀ مرگ است. حضرت فرمود:به من نزدیک شو ای حبیب من! جبرئیل نزدیک آن حضرت رفت و ملک موت نازل شد و جبرئیل به او گفت:ای ملک موت، فرمایش حق تعالی را دربارۀ گرفتن روح محمد، در نظر داشته باش! جبرئیل در طرف راست و میکائیل در طرف چپ و ملک موت در پیش رو مشغول گرفتن روح اطهر آن حضرت گردید. (منتهی الامال ص182)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
.
#امام_حسین علیهالسلام
#امام_رضا علیهالسلام
#تاریخ_مقتل
إِنَّ اَلْمُحَرَّمَ شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ اَلْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ اَلْقِتَالَ فِيهِ فَاْسْتُحِلَّتْ
فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَتْ فِيهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِيَ فِيهِ ذَرَارِينَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ اَلنِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ اُنْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثِقْلِهَا وَ لَمْ تُدَعْ لِرَسُولِ اَللَّهِ حُرْمَةٌ فِي أَمْرِنَا
إِنَّ يَوْمَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِيزَنَا أَرْضُ كَرْبَلاَءَ
أَوْرَثَتْنَا اَلْكَرْبَ وَ اَلْبَلاَءَ إِلَى يَوْمِ اَلاِنْقِضَاءِ فَعَلَى مِثْلِ اَلْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ اَلْبَاكُونَ فَإِنَّ اَلْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ اَلذُّنُوبَ اَلْعِظَامَ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَ أَبِي عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِذَا دَخَلَ شَهْرُ اَلْمُحَرَّمِ لاَ يُرَى ضَاحِكاً وَ كَانَتِ اَلْكَآبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى تَمْضِيَ مِنْهُ عَشْرَةُ أَيَّامٍ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ وَ يَقُولُ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي قُتِلَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .
محرم ماهى است كه مردم دورۀ جاهلى جنگ و خون ريزى در آن را حرام مىدانستند
ولى ريختن خونهاى ما در آن ماه روا دانسته شد و حرمت ما در آن دريده شد و كودكان و زنان ما در آن اسير شدند و خيمههاى ما را آتش زدند و هر چه در آن بود غارت كردند و در كار ما رعايت هيچ حرمتى براى رسول خدا صورت نگرفت
همانا روز شهادت حسين عليه السّلام پلكهاى چشم ما را مجروح و اشك ما را روان كرد و عزيز ما را خوار و زبون ساخت
اى سرزمين كربلا!تو تا روز رستاخيز ما را گرفتار اندوه و بلا كردى
آرى،بايد به كسى چون حسين عليه السّلام گريهكنندگان گريه كنند،كه گريستن بر او گناهان بزرگ را فرو مىريزد
و سپس فرمود:چون هلال محرم آشكار مىشد،پدرم هرگز متبسم و با لبخند ديده نمىشد و اندوهش افزون مىشد و چون روز دهم آن ماه فرا مىرسيد،آن روز روز غم و سوگ و گريستن او بود و آن همان روزى است كه امام حسين كه درودهاى خدا بر او باد در آن شهيد شد.
📚روضة الواعظین ابن فتال نیشابوری جلد۱ص۲۷۹
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
.
﷽
شهادت امام رضا (علیه السلام)
روضه
امام رضا (علیه السلام) به اباصلت فرمود: فردا من بر این فاجر (فاسق یعنی مامون) وارد می شوم، اگر با سر برهنه بیرون آمدم با من سخن بگو که جواب سخنت را می دهم و اگر با سر پوشیده بیرون آمدم با من سخن مگو.
اباصلت می گوید: فردای آن روز شد، امام لباس بیرونی خود را پوشید و در محراب عبادتش نشست و در انتظار بود که ناگهان غلام مامون آمد و به امام گفت: «امیرمؤمنان شما را خواسته هم اکنون خواسته او را اجابت کن»
امام عبا و کفش خود را پوشید و برخاست و به خانه مأمون روانه گردید و من پشت سرش رفتم، تا اینکه امام نزد مامون رسید، دیدم مقداری انگور و میوه های دیگر در جلو مامون است و در دست مامون خوشه انگوری بود که قسمتی از آن خورده بود و قسمتی از آن باقی مانده بود، وقتی که مأمون حضرت رضا (علیه السلام) را دید، برخاست و با احترام خاصی با حضرت معانقه کرد و بین دو چشم آن حضرت را بوسید و کنارش نشانید و سپس همان خوشه را که در دستش بود به آن حضرت داد و گفت: «ای پسر رسول خدا! انگوری بهتر از این انگور ندیده ام بفرمائید بخورید».
امام: چه بسا انگوری که در بهشت است بهتر از این است.
مأمون: از این انگور بخور.
امام: مرا از خوردن آن معاف دار.
مأمون: حتماً باید بخوری، مبادا از اینکه نمی خوری می خواهی ما را به چیزی متهم کنی، با آن همه اخلاصی که از من می بینی! مأمون آن خوشه را از حضرت گرفت، چند دانه آن (که می شناخت مسموم نشده) خورد و بار دیگر آن خوشه را به امام داد و مبالغه کرد که بخور.
امام (علیه السلام) سه دانه از آن انگور را خورد، پس از چند لحظه حالش دگرگون گردید، و بقیه آن خوشه را به زمین افکنده و همان دم برخاست که برود، مأمون گفت: کجا می روی؟
امام فرمود:
اِلی حَیْثُ وَجَّهْتَنِی: «به همانجا که مرا فرستادی»
امام در حالی که سرش را پوشانده بود (عبا بر سر افکنده بود) بیرون آمد، من طبق سفارش قبل امام، با او سخن نگفتم تا وارد خانه اش شد و فرمود: در را ببند، در بسته شد، سپس به بستر خود خوابید و من در حیاط خانه، غمگین و ناراحت ایستاده بودم، ناگهان جوان خوش سیما و پیچیده مویی را دیدم که بسیار به امام رضا (علیه السلام) شباهت داشت، به طرف او شتافتم و گفتم: در بسته بود از کجا وارد شدی؟
فرمود: همان خدایی که در این وقت از مدینه مرا به اینجا آورد، او مرا از در بسته وارد این خانه کرد.
گفتم: تو کیستی؟
فرمود:
اَنَا حُجَّهُ اللهِ عَلَیْکَ یا اَباصَلْتٍ...
«ای اباصلت من حجت خدا بر تو هستم، من محمدبن علی هستم»
سپس به طرف پدرش رهسپار شد و داخل حجره گردید و به من فرمود: تو نیز وارد خانه شو.
وقتی که امام رضا (علیه السلام) او را دید، از جای جست و دست بر گردن جوانش انداخت و او را در آغوش خود چسبانید و بین دو چشمش را بوسید و او را در بستر خود وارد کرد. امام جواد (علیه السلام) خود را به روی پدر افکند و پدر را می بوسید، در این حال امام رضا (علیه السلام) راز و اسراری با او گفت که من نفهمیدم... و در این حال امام هشتم (علیه السلام) در آغوش پسر از دنیا رفت.
📚منبع:
عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۴
#شهادت_امام_رضا_علیه_السلام
#امام_رئوف
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#امام_رضا