eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
16.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسان آفریده خداست ؛ وخدانسبت به بنده هاش غیرت داره... 🎙دکتر_سعید_عزیزی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۰۵/۲۸ - سوریه ، حلب ✍🏻 بخشی از وصیتنامه این شهید عزیز : ✅ همه باید به یاد داشته باشیم که خط سرخ شهادت خطی است که بهترین بندگان خدا از آن عبور کرده اند ان شاءالله خداوند این حقیر را هم دنباله رو راه آنان بپذیرد و این توفیق را از ما سلب ننماید. پس همه ما باید به این توفیق الهی خوشحال باشیم 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا رحمتت کنه سیّد... حتی هنگام زیارت در حرم (ع) هم به فکر راه انداختن کار مردم بودی... بخدا هروقت کلیپ‌های این سید مظلوم رو می‌بینم، باورم نمیشه رخت بربسته و بین ما نیست؛ البته که شهید، شاهد می شود و زنده تر! ✍️فاطمه رضایی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. یادآوری قانون به رییس جمهور محترم آقای پزشکیان از جایگاه مشاور بودن آقای ظریف خبر دادند. این به معنای آن است که ایشان دیگر معاون رییس جمهور نیست. ولی لازم است ماده ۴ قانون نحوه انتصاب اشخاص در مشاغل حساس (مصوب سال ۱۴۰۱) را به رییس جمهور محترم یادآوری کنم که بر اساس آن، به دلیل تابعیت آمریکایی فرزند ظریف، ایشان علاوه بر معاون رییس جمهور، به عنوان مشاور رییس جمهور هم نمی‌تواند مشغول به کار باشد. قانون مذکور هر دو جایگاه را منع کرده و استمرار آن را جرم تلقی کرده است. یه جمله خطرناکی هم آقای پزشکیان بارها تکرار کرده که هرکسی بتواند به مملکت کمک کنه (باهرنگاه وباوری) ازش استفاده می‌کنیم... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت بیستم ✍️یه دوش سریع گرفتم که سرحال شم و بعد شروع کردم به مرتب کردن اتاق و خونه، طبق نظم خودم. حتی رضوانه هم تو همون یه بار آشپزی، آشپزخونه رو بهم ریخته بود که اونم مرتب کردم و بلاخره خونه شد همون جایی که آرومم می کنه! نزدیک ظهر مامان زنگ زد و گفت باید بریم خرید برای شب یلدا و من سریع به تقویم نگاه کردم و گفتم: «از الان؟! حدود دو هفته مونده که! بعدشم مگه هرسال با بابا نمی رفتین؟» مامان خندید و الناز از فاصله ی دوری گفت: «خنگ جان، خرید یلدایی برا عروس خانم» واقعا انگار حریم شخصی براشون معنی نداره ها! آخه چرا می زنی رو بلندگو مادر من! سلامی به الناز دادم و با فکر به فرشته و مرجان گفتم: «عروس کیه؟!» دوتایی باهم خندیدن و الناز گفت: «تو واقعا چجوری تا ارشد درس خوندی ماهان؟! به استادا پول می دادی قبولت کنن؟ یا رشتت زیادی آبکی بود؟!! اخمام رفت تو هم و با لحنی جدی ولی کنترل شده که بی احترامی به مامان نباشه گفتم: «رضوانه هنوز عروس نشده! قراره یه ماه همدیگه رو بشناسیم. از الان گفته باشم، من یلدا نیستم. میخوام برم مسافرت» بعد هم وقتی مامان داشت بابا رو با لحن اعتراضی صدا می کرد که بیاد جواب منو بده، گوشی رو قطع کردم و انداختم کنار. بچه گیر آوردن انگار. فکر کردن اون شبه که الکی الکی بدبختم کردن. لابد پول مسخره بازیاشونم من باید بدم. اینهمه مدت برای خودم هیچ خرجی نکردم که بذارم رو اون پول، سودش بیشتر شه بتونم کارمو شروع کنم، بعد اینا هی مسخره بازی درمیارن! همون موقع یه پیام رو گوشیم اومد که فکر کردم از طرف مامانینا یا الناز باشه و تا خواستم پاکش کنم، دیدم یه شماره ی غریبه است. پیام رو باز کردم که دیدم نوشته: «مرادیان هستم، لطفا بردارید کارم واجبه» برو بابایی گفتم و پاکش کردم. کار واجب! لابد باز میخواد بگه یه چیزی تو ماشین جا گذاشته! مسخره! نذاشتن یکم از منظم بودن خونه لذت ببرم! حتما باید برای شب یلدا یه فکری برای خودم می کردم که نباشم. کلید خونه رو که همه دارن. یا باید یه هزینه کنم قفل رو عوض کنم که خوب مامان ناراحت میشه. یا باید واقعا برم مسافرت که کلی پولش میشه! دوباره یه پیام از همون شماره اومد که زده بود «لطفا جواب بد..» ای بابا، چه گیری افتادما! اصلا همه ی بدبختی های من از همون شب شروع شد. گوشی داشت زنگ می خورد که با حرص جواب دادم و خیلی جدی گفتم: «بله» صدای دختره اومد که مثل همیشه طلبکار بود ‌و دوباره گفت مطمئنه کارت ملیش تو ماشین منه! عجب گیری کردما! انقدر عصبی بودم که نتونستم خودم رو کنترل کنم و با لحن تندی گفتم: «نیست خانم، نیست. چجوری بگم نیست؟!» چند دقیقه سکوت کرد و گفت: «دیدین که میگین نیست یا همینجوری رو هوا؟» واای که چقدر پررو بود این دختر! یه نفس عمیق کشیدم و آروم تر گفتم: «بله همون روز که کیفتونو تحویلتون دادم، ماشینو گشتم و مطمئنم که نیست» بعد هم بدون اینکه منتظر جوابش بمونم، گوشی ر‌و قطع کردم و چند تا نفس عمیق کشیدم، سرم رو گذاشتم رو پشتی مبل که یکم آروم شم! خدایا این یلدا رو چیکار کنم؟! نفهمیدم کی خوابم برد و با حس درد تو گردنم بیدار شدم! حتی نمی تونستم تکونش بدم! دستمو گذاشتم روش و همونطور که سرم کج بود رفتم سمت آشپزخونه که کیسه ی آب گرم رو بردارم و حالا باید چای ساز رو هم پر می کردم! آروم باش ماهان، آروم باش. خود رضوانه که باهات کاری نداره! دختر خوبیه، یه ماه میاد میره، بعد دوباره زندگیت میفته رو روالش! آب که جوش اومد کیسه رو پر کردم و آروم گذاشتم رو گردنم و رفتم سمت اتاق. روی تخت، طاق باز خوابیدم و گردنم رو گذاشتم رو کیسه، دستامم صاف گذاشتم کنارم چون حس کردم اینکه دستم بالا باشه، دردم رو بیشتر می کنه! چشمامو بستم و نفس های عمیق کشیدم که آروم شم. دیگه خوابم که نمی اومد اما دوست داشتم بدنم به آرامش برسه و این درد لعنتی تموم شه که نمی شد‌. انگار بدنم هم باهام لج کرده بود اما من نا امید نشدم و همینطور سعی داشتم دردم رو بهتر کنم که زنگ رو زدن! واقعا دوست نداشتم از جام بلند شم! یعنی اگر میخواستم هم نمی تونستم. خوب کسی هم که با من کار واجبی نداره، به جز مامان که خودش کلید داره! زنگ دوبار دیگه هم زده شد و وقتی که میخواستم بی توجه بهش، تمرکزمو رو کم گردن دردم بذارم، صدای باز شدن در ورودی رو شنیدم و بعدش با شنیدن صدای رضوانه کم مونده بود از تعجب شاخ دربیارم! یعنی تنها اومده؟ اونم کلید خونه رو داره؟ با صداش که بلند سلام داد، از فکر بیرون اومدم. چند بار اسمم رو صدا زد و در نهایت در اتاق رو زد، خدا رو شکر کردم که لباسام مناسبه و گفتم بیاد تو! تا وارد شد و وضعیتم رو دید، دوید اومد سمتم و با نگرانی گفت: «چیشده؟» نشد بپرسم کلید رو از کجا آورده و آروم گفتم: «چیزی نیست، گردنم گرفته!» ادامه دارد... تعجیل در فرج آقا صلوات🌷
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬مجموعه نماهنگ «حدیث نفس» پرده اول ◀️ این اثر در هفت پرده ویژه اربعین حسینی تهیه و تقدیم گردیده است.🌷 ادامه دارد... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت زینب (س) رو اینجوری به بچه‌هامون معرفی کنیم... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313