8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توی پیاده روی #اربعین چقدر به یاد
امام زمان ارواحنا فداه هستیم؟؟
🎙استاد کاشانی
#امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خامنهای(حفظه الله) :
#امام_زمان فرموده اند مارادعا کنید،
ماهم شمارا دعا میکنیم...
#اربعین #امام_حسین
سهشنبههای امام زمانی🌷
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥فحشاخانهای به نام اینستاگرام
که وضعیتش به مرز بحران رسیده.
حتی اگر حاکمیت توان مقابله با این بی فرهنگی افسارگسیخته را ندارد، خانواده ها چرا در اوج بی غیرتی و بی مسؤولیتی فرزندان خود را به دست لایک جویان اینستاگرامی می سپارند؟
عجب وضعیت تهوع برانگیزی است جداً. یک طبقه وسیع در جامعه ما در حال فروپاشی است؛زنگ خطر را نمی شنوید؟
#اربعین #امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬مجموعه نماهنگ «حدیث نفس»
پرده دوم
این حسین است که در وسط میدان
ایستاده و برایشان خطبه میخواند...
ادامه دارد...
#اربعین #امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو دوتا چهارتا نیست...
دو دوتا هر چی #امام_حسین بگه...
#اربعین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
870.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غذای مانده عمر را کوتاه میکند و
عقیمی می آورد(طب اسلامی)
ضریب عفونتهای داخلی را بالا می برد و
یکی ازعلل ناباروری در زنان و مردان است.
🎙آیت الله ضیایی
#اربعین #امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سر مرز اینجوری وبااین حرکت خاص زائران #امام_حسین را از زیر قرآن رد میکنه ، درحالیکه حال خودش حسابی بهم ریختس...
#اربعین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠گلایه بهشت به خداوند که چرا
گروهی از بهشتیان سراغ من نمیان...
استاد عالی (حفظه الله)
#اربعین #امام_حسین #کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قیمت بیست و یکم
✍️رضوانه نهار آورده بود.
از سالاد الویه متنفر بودم، همیشه بعدش احساس می کردم، از درون دارم یخ می زنم.
از توی کشو چاقو و چنگال آورد و اول درِ ظرف بزرگتر رو باز کرد که از سالاد الویه ی تزئین شده اش رونمایی کنه و با خودم گفتم مامان کجاست که این هنرنماییت رو ببینه و کلی ازت تعریف کنه!»
بعد هم درِ ظرف های کوچکتر رو باز کرد و شروع کرد به خورد کردن گوجه و خیارشوری که خوشبختانه تو ظرف های جداگانه ریخته بود!
خیارشوری باز کرد، خمیراش رو درآورد و اول با قاشق، سالاد الویه مالید روش و داد دستم.
پرسید چرا گردنت گرفته؟
لابد بد خوابیدی!
نگاهم کرد که گفتم: «هم بد خوابیدم هم عصبی شدم!»
چشماش درشت شد و با تعجب و لبخند همیشگی رو لب هاش گفت: «تو مگه عصبانی شدن هم بلدی؟!»
لبخند خسته ای از تلاش بیهودم برای کم کردن دردم زدم و گفتم: «اولا که نگفتم عصبانی، گفتم عصبی! بعدشم بله. همه بلدن!!
انگشتاشو با ریتم روی میز زد و سرشو به جلو و عقب تکون داد و با تای ابرویی که نمایشی بالا داده بود گفت: «خوووب، چشمم روشن! بعد عصبی و عصبانی شی چیکار می کنی؟!»
نمیذاشت! با این سوالای بیخود بی فایده اش نمیذاشت تمرکز کنم و یه حالت کم درد پیدا کنم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «میبینی که این نتیجه ی عصبی شدنمه!»
نمی دونم چرا بی موقع شوخیش گرفته بود یا شایدم مثل بقیه میخواست الکی منو به حرف بکشه که با خنده گفت: «خوب عصبانی شی چی؟»
زل زدم تو چمشاش و با لحنی که خستگی و کلافگیم از درد رو نشون نده، گفتم: «فقط داد می زنم. البته نهایت نهایت عصبانیتم اونه. درجات کمترش میشه لحن خشک و جدی!»
خندید و با ناز و لحن کشیده ای گفت: «خووووب، پس بی خطری!»
بعد هم در ادامه ی خنده ی قبلیش، به حرف مسخره ی خودش هم خندید و منم در حالی که دوست داشتم از درد، با مشت بکوبم رو میز و بگم ساکت باشه، الکی لبخند زدم.
ساندویچش که تموم شد، انگشتاش رو که سُسی شده بود لیس زد، یه نون دیگه برداشت و پرسید: «درست کنم برات؟»
طبق عادت با سر و گردن جوابشو ندم و خیلی آروم گفتم: «نه مرسی!»
همینطور که نگاهش بهم بود گفت: «چقدر سرعت جواب دادنت پایینه ها! تازه کم غذا هم هستی» بعد هم بدون تعارف دیگه ای، همون نون رو برای خودش ساندویچ درست کرد و منم فرصت رو برای پرسیدن سوالم مناسب دیدم و گفتم: «راستی چجوری در رو باز کردی؟!»
همینطور که گوجه ها رو با دست می چید لای نون و بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت: «با کلید دیگه!»
حواسش نبود یا میخواست اذیتم کنه؟! نباید عصبی می شدم چون ممکن بود درد گردنمو بدتر کنه! دوباره نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «می دونم! منظورم اینه که کلید از کجا آوردی؟»
یه ابروشو داد بالا و گفت: « آهااا! مامانت داد بهم. گفت راحت بیام پیشت و اینجا هم دیگه خونه ی خودمه و این حرفا. بدت اومد؟»
از دست این مامان! وقتی «بدت اومد» رو پرسید، دیگه لبخند رو لبش نبود. برای اینکه ناراحت نشه، من به جاش لبخند زدم و گفتم: «فقط صبح ها دیگه؟»
انگار حواسش به حرفم نبود که خیلی آروم گفت: «نمی دونستم ناراحت میشی!»
پس مامان حق داشت که می گفت دلش نازکه!چند ثانیه تو سکوت به چشماش نگاه کردم و گفتم:چرا باید ناراحت شم!تازه به موقع اومدی به دادم هم رسیدی!
بدون اینکه جوابی بده،یا حتی نگاهم کنه،ساندویچ نصفه خورده اش رو گذاشت رو میز و رفت سمت کیفش،دسته کلیدش رو درآورد و دوتا کلید از توش جدا کرد اومد گذاشت رو میز و گفت:ما از اول باهم رک حرف زدیم!کاش همون دفعه بهم می گفتی خوشت نمیاد بیام خونه ات .منم که از این آویزونا نیستم!
چشمام هر لحظه از تعجب گشادتر میشد و اونم تخته گاز داشت برای خودش حرف میزد و حتی آخرین جمله هاشو با صدای لرزون زد که گفتم:رضوانه؟!
بدون اینکه جوابمو بده شروع کرد به جمع کردن ظرف ها،چیدشون تو یخچال و ساندویچش رو هم برداشت و رفت سمت سطل آشغال که مجبور شدم گردن و حالت کم دردم رو ول کنم.چشمام از درد جمع شد اما رفتم و لحظه ای که می خواست ساندویچش رو بندازه دور،دستشو گرفتم و گفتم:رضوانه؟!چیشد یهو؟
مگه من چی گفتم؟سرشو که بلند کرد، دیدم چشماش خیسه.یعنی واقعا گریه کرده بود؟کشیدمش کنار و گفتم:گریه کردی؟سر یه سوال کلید از کجا آوردی؟
روشو برگردوند و جوابمو نداد.دستشو تکون دادم و گفتم:رضوانه با توام؟
چشماش یهو وحشی شد،با اخم نگاهم کرد و گفت:مگه من خواستم شبا هم پیشت بمونم که میگی فقط صبح ها!
منظورم جریان صبح و شب کنار هم بودنمون از نظر خونواده ها بود، که صبح ها میشه و شب ها نه!
چند ثانیه زل زد تو چشمام،اشکشو پاک کرد و گفت:یجوری گفتی که فکر کردم مزاحمتم!
دستشو ول کردم و در حالی که فکر میکردم دلش از لیوان بلندای مامان هم نازکتره، نُچ ی گفتم و ازش فاصله گرفتم.دستمو که گذاشتم رو گردنم گفت:بهتر نشدی؟
دوباره گفتم نُچ !عصبیم کردی بدتر شد!
لبشو گاز گرفت!
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات⚘️
4.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیرالمؤمنین میفرمایند:
بدانند تمام کسانی که ادعا میکنند مذهبیاند...
#اربعین #امام_حسین #کربلا
🎙استاد رحیم پور ازغدی
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313