•|♥️🕊|•
#شهادت
چنـٰان زندگی کن؛ که کسانی که تـو را مۍشنـٰاسند و خدا را نمیشنـٰاسند! به واسـطه آشنـٰایی بـٰا تـو،
بـٰا خـدا آشنـٰا شونـد...!🤌🏻
رفاقت تا شهادت
#شهید_مصطفی_چمران
#هفته_دفاع_مقدس
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
از امام علی (ع)پرسیدند
واجب و واجبتر چیست؟
نزدیك و نزدیكتر كدامند؟
عجیب و عجیبتر چیست؟
سخت و سخت تر چیست؟
فرمود :
واجب اطاعت از خدا و واجبتر از آن ترك گناه است.
نزدیك قیامت و نزدیكتر از آن مرگ است.
عجیب دنیا وعجیبتر ازآن دلبستگی دنیاست.
سخت قبر است وسخت تر از آن دست خالی رفتن به قبر است.🍀
#امیرالمؤمنین
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
🍀🌸 رسول خدا صل الله عليه واله می فرمایند :
💎 روز جمعه بر من بسيار صلوات بفرستيد، زيرا روز جمعه روزی است که اعمال آدمی در آن چند برابر میشود .
✨اکثروا من لصّلاة علي يوم الجمعة، فانه يوم تضاعف فيه الاعمال✨
📚 دعائم الاسلام جلد 1 صفحه 179
#پیامبر
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
#تلنگر
✍شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت:“گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم، دوستی به تازگی در مورد تو میگفت” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه گفت: “کدام سه صافی؟”
اول از میان صافی واقعیت.
آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟ گفت: “نه… من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”
سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالیام میشود.گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟ نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”
💥بر اساس شنیدهاتون مردم رو قضاوت نکنید
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
از شیخ بهایی پرسیدند :
خیلی سخت میگذرد !
چه باید کرد ؟
شیخ گفت :
خودت میگویی سخت میگذرد !
سخت که نمیماند !
پس خدا را شکر که میگذرد و نمیماند 🌱✨
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
مهم نیست که قفل ها دست کیست
مهم اینست که کلیدها دست خداست
از ته دل دعا میکنم
شاه کلید تمام قفل ها رو
از خداوند هدیه بگیرید🙏
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت هشتاد و چهار
✍️صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم.
بابا بود که بعد از سلام علیک داشت به مامان میگفت: «دیدی گفتم زوده؟
این بنده خداها خستهی راه بودن هنوز خوابن»
ولی بعدش مامان گوشی رو گرفت و گفت: «سلام، ظهر بخیر! واقعا خوابین هنوز؟»
نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک دَه صبح بود و این «ظهرتون بخیرِ» مامان، کنایه از زیاد خوابیدنمون داشت!
پوپک که، کاملا صداها رو میشنید، با خنده در جواب مامان گفتم: «خیلی خسته بودیم عزیزم، جانم؟»
مامان نمیدونم به خاطر اشارههای احتمالی بابا بود یا چی که دیگه اون بحثو ادامه نداد و گفت: «سیمین برای ناهار دعوتمون کرده، دیگه گفت من به همه زنگ بزنم بگم. ما بعد از سال تحویل خودمون رفتیم خونه شون، برای اولین نوروز بدون محرم آقا خدابیامرز. ولی حالا خودش همه رو دعوت کرده، میاید دیگه؟»
گفتم: «آره عزیزم میایم، فقط شما برید ما خودمون دوتایی میایم!»
یکم سکوت کرد و بعد گفت: «پس دیر نکنیدا! بدم میاد سر سفره برسید»، با خنده، «باشه»ای گفتم و خداحافظی کردیم.
بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با پوپک و حاضر شدنمون، ساعت پنج دقیقه به دوازده رسیدیم خونهی خاله سیمین و دوباره گل از گل پوپک شکفت. جوری پیش خاله راحت بود که هم خوشحال میشدم و هم برای اینکه چرا ارتباطشون با مامان اینجوری نیست، ناراحت.
بعد از ناهار و یکم حرف زدن و خاطرات عمو محرم رو گفتن، وقتی خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون و خاله رقی هم با دختر و دامادش رفتن، داریوش همه مون رو دعوت کرد که دو سه روزی بریم ویلای شمالشون.
خواستم بگم «نه» که پوپک به واسطهی ذوق، کورش و آرتیمیس که ازش آویزون شده بودن، قبل از اینکه من حرفی بزنم، تشکر کرد و گفت ما هم همراهشون میریم، ولی خوب هرجوری هم فکر کردم دیدم نمیتونم با پوپک مخالفت کنم، اونم جلوی خانواده ای که بعد از گفتن واقعیتِ شروع رابطه ام با پوپک، هنوز هم خیلی امیدی به زندگی مشترک ما نداشتن!
ولی خوب تو راه برگشت، با دلخوری از اوضاع ویلای داریوش و آزاده گفتم و انتظار داشتم پوپک حتی شده به ظاهر ناراحت شه و دلداریم بده اما با بی تفاوتی شونه ای بالا انداخت و گفت: «چه بهتر! من که دوست دارم تو جمع خانوادهات باشم و تا صبح حرف بزنیم. همیشه تو مدرسه و دانشگاه وقتی بچه ها از خاطرات مسافرتای دسته جمعی اینجوریشون میگفتن، من حتی نمیتونستم تصورشون کنم.
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
📚 تقدیر
قسمت پایانی
✍️ خلاصه راهی شمال شدیم،
یه مسافرت عالی و دسته جمعی،
تا اونجا کلی خوشحال و شاد بودم و پوپکی کنارم بود و غرق در رویا بودم...
بالاخره رسیدیم ویلای ساحلی و من میتونستم استراحت کنم، اما این خوشحالیم هم مثل خیلیای دیگه دَوومی نداشت و وقتی پوپک هم میخواست وارد آشپزخونه شه، بابا صداش کرد و گفت میخوایم سه تایی بریم ساحل و لحظه ای که داشتم به نفر سوم فکر میکردم، دستشو سمت منی که تازه یه حالت خوب برا استراحت پیدا کرده بودم دراز کرد و ناچارا باهاشون همراه شدم.
حدسش سخت نبود که قصدش نصیحت و کمک به ما بود ولی خوب آخه الان؟ با این خستگی؟!
به ساحل که رسیدیم یکم قدم زدیم و یکم تو سکوت به موج ها نگاه کردیم و بعد بابا گلوشو صاف کرد و چرخید سمتمون. دستامون رو گرفت و بین دستای خودش گذاشت رو هم، با لبخند نگاهمون کرد و با صدای آرومی که احتمالا به خاطر تک و توک آدم های دور و برمون بود، گفت: «دختر گلم، پوپک خانم و پسر گلم آقا ماهان، نه میخوام زیاد حرف بزنم و سرتون رو درد بیارم، نه قصد نصیحت دارم فقط آوردمتون اینجا که بگم خیلی خوشحالم که دوباره کنار هم میبینمتون. درسته که اولش به ما دروغ گفتین ولی از همون اول، مهر این دختر خوشگلم به دلم افتاد.
لبخند بزرگی رو لبام بود.
دستشو گرفتم که بابا چشماشو به تایید کارم بست و ادامه داد: «مهم نیست قبلا چطور وارد زندگی هم شدین و چه قصد و نیتی داشتین، مهم الانه که عشق از چشماتون پیداست و این آقا ماهان هم بلاخره تو دام عشق افتاد!
من به جفتتون ایمان دارم و میدونم در کنار هم میتونید تو کار و زندگی موفق شید و بچه های خوبی تحویل جامعه بدید به شرطی که مشکلاتتون رو بشناسید و از همین الان به فکر حل کردنشون باشید.
چه مشکلات شخصی و چه مشکلاتی که تو زندگیتون هست.
اگر هم کمکی خواستید، تا وقتی عمری باشه و ازم بر بیاد، کنارتون هستم! یعنی همه کنارتون هستیم، همهی خانواده!»
این جمله که تموم شد دستامون رو ول کرد و با خنده گفت: «حالا یکم از این فرصت دوتایی بودنتون استفاده کنید که دو سه روزی ممکنه دیگه پیش نیاد»
منم به حرفش خندیدم و بابا دستی به شونهی پوپک زد و همینطور که با ابرو به من اشاره میکرد، خواست بره که پوپک با صدای بلندی زد زیر گریه. بابا هم گفت: «دختر خوشگلم! هر موقع هم این ماهان اذیتت کرد، فقط به خودم بگو باشه؟»
پوپک «باشه»ی آرومی گفت و لبخندی رو لبای بابا نشست.
نم نم بارونی شروع شد و همینطور که دستش تو دستم بود گفتم: «اون شب حتی فکرشم نمیکردم یه روزی اون دختر صورتی پوش پرروی از خودراضی، بشه صاحب قلبم!»
منتظر یه جملهی احساسی از سمت پوپک بودم ولی گفت: «نه که من آرزوم بود اون پسر تنبل شوهرم بشه!»
خندیدم و گفتم: «تو قبلا اعتراف کردی که آرزوت بوده!»
اونم خندید و در نهایت بحثمون رسید به انتخاب اسم بچههامون.
در امتداد خط ساحلی قدم میزدیم و به حرفهای پوپکی گوش میدادم که از آرزوهاش برام میگفت.
آرزوی داشتن یه خانوادهی پنج نفره با دو تا دختر و یه پسر...
بهش گفتم هیچ وقت نمیذارم کمبودی حس کنه و با تموم وجودم کنارشم و اونم بالاخره قول داد همیشه کنارم باشه و هیچ وقته دیگه تنهام نذاره.
این هدیهی خدا تو یه شب بارونی برای من بود!
مثل همیشه،
پایانی عاشقانه برای عشقی بی پایان...
پایان/
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
پایان داستان هشتاد وپنج قسمتی تقدیر👆
التماس دعا 🤲
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش !
از جانب تـو؛
تماسی برسد..!🌱
ولا اسمع لک حسیسا ولا نجوی ؟!❤️🩹
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
#نماز_اول_وقت
✍️🏻از آیت الله بهجت (ره) پرسیدند
برای زیاد شدن محبت نسبت به امام زمان عج چه کنیم؟
ایشان فرمودند:
✔️گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید.
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
سرکلاس نشسته بودیم که بحث از شهادت و شهدا افتاد،یکی از دخترا با طلبکاری گفت:
-استاد چرا بیشتر شهدا آقا هستن؟!
ما شهیده خانومم داریم ولی تعداد آقایون چرا بیشتره؟!
چرا نمیزارن خانوماهم وارد صحنه جنگ بشن و پشت صحنه همیشه فعالیت دارن؟!
استاد مثل همیشه با تواضع جواب دادن،
-اگه خانوما پشت صحنه تدارک آماده نکنن رزمنده ها چطوری بدون تدارکات و تجهیزات بجنگن؟!
اگه خانوما وارد صحنه بشن تمام فکر و ذکر رزمنده ها پیش اون خانومه که یه وقت مشکلی براش پیش نیاد و خدایی نکرده اسیر نشه و اینجوری که نمیتونن با خیال راحت بجنگن،شما خانوما نباشین کی پسری تربیت کنه که با جون و دل برای حفظ خاک و جان مظلوم راهی جبههی مقاومت بشه؟!
خانوما با قلبشون شهید میشن؛آقایون با جسمشون!
یادت نره دخترم،شهدا زندهان!
#شهادت
#شهیدان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌷 #شهید_رجبعلی_دودانگی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۲/۱۶ - مریوان
✍🏻 بخش هایی از وصیت نامه این شهید عزیز:
✅ من وصیت می کنم که امر به معروف و نهی از منکر را بسیار جدی بگیرید و سعی کنید که از طریق اسلامی انجام دهید
✅ امیدوارم که خداوند توفیق شهادت و جهاد در راه خود را به من عطا کند و به شما برادران قدرت شناخت و انجام دستورات قرآن و پیروی از خط ولایت فقیه را بدهد و ما را در این راه یاری نماید
🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
🔴 دوستداران امام زمان علیهالسلام، محبوب خداوند هستند...
🌕 رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند:
«وقتی در شب معراج خداوند متعال امامان را به من نشان داد، عرض کردم: ای پروردگار! اینان کیانند؟ خداوند فرمودند:
«هَؤُلاَءِ اَلْأَئِمَّةُ وَ هَذَا اَلْقَائِمُ مُحَلِّلٌ حَلاَلِي وَ مُحَرِّمٌ حَرَامِي وَ يَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِي يَا مُحَمَّدُ أَحْبِبْهُ فَإِنِّي أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُ»
«اینان امامان هستند، و این یک نیز قائم عجلالله فرجه است که حلال کنندهٔ حلال من و حرام دارندهٔ حرام من است، و از دشمنان من انتقام خواهد گرفت؛ ای محمد! صلیالله علیه و آله، او را دوست بدار! که من او را دوست دارم؛ و هرکس را که او را دوست دارد نیز دوست دارم.»
🌹خدا را شکر که تو را دوست دارم امام زمانم!
📗کمالالدين، ج ۱، ص ۲۵۲
📗بحارالأنوار، ج ۳۶، ص ۲۴۵
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
#خاطرات_شهدا
برای انجام کاری از خونه رفت بیرون.
وقتی برگشت دیدم کاپشن نداره و پاهاش برهنه است!
با نگرانی دویدم سمتش و پرسیدم: اتفاقی برات افتاده؟
گفت: نه پدرجان، داشتم بر میگشتم یه جوون رو دیدم می خواست بره سربازی، لباس و کفشِ مناسب نداشت، کفش و کاپشنم رو بهش دادم.
شهید علی اکبر درگزینی
شادی روح همه شهدا صلوات
#شهیدان
#شهادت
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
⭐️🌙
#داستانشب
🔸کوه به کوه نمی رسد....
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد.
روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد.
تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد،
اما آدم به آدم می رسد
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان 💚
#سید_حسن_نصرالله
#هفته_دفاع_مقدس
الهمعجللولیکالفرج 🤲
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
🌷شهید انقلاب از #لبنان 🌷
الهمعجللولیکالفرج 🤲
هدیه به روح شهید
🌷علیعباس🌷
ودیگرشهدای راه اسلام وقرآن،
امام شهدا، اموات واسیران خاک،
وتعجیل در فرج آقا #امام_زمان
صلوات 🌷
شهادت :۱۳۶۰/۰۳/۲۶💔
محل شهادت : دهلاویه 💔
#هفته_دفاع_مقدس
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
#حدیث
امام صادق (علیه السلام):
🔹آفَةُ اَلدِّينِ اَلْحَسَدُ وَ اَلْعُجْبُ وَ اَلْفَخْرُ.
🔸 آفت دین حسادت، خودبینی و فخرفروشی است.
📚 اصول کافی (باب الایمان و الکفر)
جلد۲ صفحه ۳۰۷
#امام_صادق
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
سالهای آخر شهادت حاج قاسم
دشمن با عملیات روانی هر لحظه جای ایشان رو رصد میکرد
مثلا وقتی حاج قاسم چند روزی در رسانه ها حاضر نمیشد خبر شهادتش رو منتشر میکردن تا ما مجبور بشیم ایشان رو بالاخره بیاریم جلوی رسانه
و دقیقا ایشان ردیابی میشد
مثلا ظهر در اهواز بود برای کمک رسانی به سیل زدگان
شب بیت رهبری بود برای مراسم
فرداش فلان جا سخنرانی داشت
نباید بگذاریم این اتفاق برای سید حسن نصرالله عزیز بیفته
اینها بازی روانی است تا سید خودشو نشون بده
نگران نباشید سید در مکانی امن سالم و سلامته🤲
#سید_حسن_نصرالله
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
دعـا کنندھ برای فرج : ☁️💕
اطاعت از امـر مولایش کرده است، که فرمودهاند: و بسیار دعا کنید براے تعجیل فرج که فرج شما در آن است.🌱
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313