eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🕊️🍃 🌹_*طنز جبهه* 🍂_ محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف میکرد؛ میگفت رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید _🚖 توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم؟ من هم از ماشین پیاده شدم و آقا اومدن پشت فرمون و شروع کردن به رانندگی _🚖 میگفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود ...🚦 ما نزدیک شدیم و تا آقا رو دید هول شد😂😂 زنگ زد مرکزشون گفت:قربان یه شخصیت اومده اینجا... از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟! 💬_سرباز گفت: قربان نمیدونم کیه ولی گویا آدم خیلی مهمیه❗️❓ ⁉️_گفتن چه آدم مهمیه که نمیدونی کیه؟!! 💬_گفت:قربان؛ نمیدونم کیه ‼️ ولی حتما آدم خیلی مهمیه که آقای خامنه ای رانندشه!!_*😂🚖 ✋😂👈_این لطیفه رو حضرت آقا توی جمعی بیان کردند و گفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود *__خنده_حلال*_😁✋ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚 تقدیر قسمت هفتاد و هشت ✍️تند تند از روی عکساش عکس گرفتم و چشمام رو عکس آخری که همون عکس پروفایلشم بود، موند. با یه لباس قرمز تو شب و یه خیابون پر از نور بود ولی چون تصویر پشتش محو بود، نمی‌تونستم اسم مغازه‌ای که پشت سرش بود رو بخونم! با لبخند پر از غمی، چشم دوختم به چهره اش. یعنی تا اینجا اومدنم الکی بود و نمی‌تونستم امسالم رو هم با اون تحویل کنم؟ نه! اینبار نمی‌خواستم تسلیم شم. دوباره گوشی رو برداشتم و تک تک عکس هاش رو با دقت نگاه کردم و با فکری که به سرم زد، دوباره حاضر شدم و از هتل زدم بیرون و اینبار دیگه تا میدون تکسیم رو پیاده رفتم. به خیابون ها و مغازه ها با دقت نگاه می‌کردم و‌ دنبال همونجایی بودم که به صورت محو و پس زمینه‌ی عکس پوپک بود. به خاطر ماه رمضون و نزدیکی به سال تحویل، برنامه های خاصی در حال برگزاری بود و شهر حال و هوای جالبی داشت ولی هیچکدوم بدون پوپک نمی‌تونست حالم رو خوب کنه. به میدون که رسیدم هوا داشت کم کم رو به تاریکی می‌رفت و مغازه ها و به خصوص رستوران ها جنب و جوش بیشتری برای برنامه های افطاری داشتن.‌ حتی گوشه کنار خیابون هم به خاطر افطاری و برنامه های نوروز حسابی شلوغ بود و شاید اگر پوپک بود، منم می‌تونستم مثل بقیه بخندم و ازشون لذت ببرم اما الان کار مهم تری داشتم که احتمالا انجام دادنش تو این شلوغی ها یکم سخت می‌شد ولی من اینبار باید انجامش می‌دادم. به سمت یکی از مغازه ها که به نظرم خلوت تر از بقیه بود رفتم و عکس پوپک رو بهش نشون دادم و با هزار جور ایما اشاره و استفاده از لغات انگلیسی و‌ فارسی و آذری که از عمو محرم خدابیامرز یاد گرفته بودم، ازش پرسیدم خیابون پشت سر پوپک کجاست و تازه بعد از اینکه متوجه سوالم شد، با خنده به محو بودن خیابون اشاره کرد و دستاشو به معنی نمی‌دونم از هم باز کرد. دیگه به شلوغی ها نگاه نمی‌کردم و از هرکی می‌شد راجع به فضای محو پشت سر پوپک سوال می‌کردم که یهو یه ایرانی به پستم خورد و وقتی با ذوق از اینکه هم زبونمه، عکسو نشون دادم و سوالمو پرسیدم، با خنده گفت: «داداش پیگیری ها! اگه می‌خواست بدونی کجاس که خودش آدرس می‌داد دیگه!» و بعد زد زیر خنده و دوتا دوست دیگه اش هم باهاش همراهی کردن اما یکیشون با اخم نگاهشون کرد، گوشی رو ازم گرفت و در حالی که وسط عصبانیت از اون پسر و خستگی سوال پرسیدن از هزار نفر قبل، نگران گوشیم هم شدم، به عکس اشاره کرد و گفت: «ببین اینکه معلوم نیست کجاست، ولی احتمالا جلوی یه رستوران باشه، چون اینجا رو میبینی، کل لباسش قرمز نیست، یه تیکه آستینش صورتیه با دقت به جزییاتی که اون پسر گفت و خودم ندیده بودم، نگاه کردم که اضافه کرد: «اگر مطمئنی الان استانبوله و این اطراف، ممکنه رستورانه تو خیابون استقلال باشه. با وجود این نورای پشت سرش هم، درصد این احتمال بیشتر می‌شه! یه سر به اون خیابون بزن» وقتی نگاهش کردم، لبخند آرامش بخشی مثل لبخند های بابا زد ‌و بعد از اینکه خیابون استقلال رو بهم نشون داد، باهم دست دادیم و ازش تشکر کردم. اون رفت سمت دوستاش که رفته بودن نزدیک یکی از چادر ها و‌ منم رفتم سمت خیابون استقلال. ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
📚 تقدیر قسمت هفتاد و نه ✍️وارد خیابون شدم و به شلوغی و ازدحام پیش روم چشم دوختم و یاد خرید پارسال عیدمون افتادم. شاید این دومین بار بود که به خاطر پوپک وارد چنین جای شلوغی می‌شدم هرچند که پارسال در واقع برای راضی کردن مامان بود. یه گوشه رو به دیوار وایسادم و دوباره به عکس نگاه کردم. با یادآوری حرف های اون پسر اولی، یه غم عجیبی رو دلم نشست. شایدم حق با اون بود، اگه منو می‌خواست که یه خبری از خودش بهم می‌داد دیگه! ولی بعد با یادآوری هدفم و اینکه اینبار قرار نیست کوتاه بیام، یاد توضیحات پسر دومی افتادم. یعنی پوپک تو رستوران کار می‌کنه؟ چرا وقتی اومد ایران راجع به کارش بیشتر کنجکاوی نکردم؟ پوپک مطمئن بود باید برگرده و کنارم موندن دیگه فایده ای نداره. برای همین هیچ حرفی از کارش نزد و هیچ خبری هم از خودش بهم نداد. شاید فکر کرده برام اهمیتی نداره. ولی من که بهش گفتم دوستش دارم! نگاهی به ساعت کردم و سرم رو تکون دادم که فکرهای الکی که فقط وقتمو می‌گیره رو دور کنم و به راهم ادامه دادم. دونه دونه وارد رستوران ها می‌شدم و دنبال پیشبند قرمزشون بودم. به اولین رستورانی که کارکنانش پیشبند قرمز داشتن رسیدم و ضربان قلبم بالا رفت. یعنی پوپک اینجاست؟ دم در وایسادم و بهشون چشم دوختم که یکیشون اومد سمتم و وقتی فهمید ایرانیم، با فارسی دست و پا شکسته پرسید چی می‌خوام، عکس پوپک رو نشون دادم که گفت اونجا کار نمی کنه و بعد، راهنماییم کرد که بهتره به رستوران ایرانی که تو همین خیابونه سر بزنم و آدرسشون رو بهم داد که درست یادم نموند و بعد از تشکر ازش، اومدم بیرون. رستوران های بعدی که پیشبند قرمز داشتن، برخورد خوبی مثل اولی نداشتن و فقط بعد از دیدن عکس با سر و دست بهم فهموندن که پوپک اونجا کار نمی‌کنه و با دم در وایسادن مشتری‌هاشون رو نپرونم، خوب حق هم داشتن. به گشتن ادامه دادم و به همون رستوران ایرانی که اون آقا گفته بود رسیدم که داشت تبلیغ برنامه های نوروز و تحویل سال رو می‌کرد. از حال و هواش خوشم اومد و لبخندی رو لبم نشست اما وقتی دیدم خبری از پیشبند قرمز کارکنانش نیست، ازش گذشتم. با تاریک شدن هوا و بعد از اذان، افطاری دادن ها شروع شد و شادی مردم و به خصوص ایرانی ها، برای نزدیک شدن به سال تحویل بیشتر شد و اگرچه ناخواسته، با دیدنشون لبخند می‌زدم اما ته دلم فقط یه حسی بود. اینکه پوپک کنارم باشه و باهم شادی کنیم! خوراکی هایی که موقع افطار بهم تعارف کردن رو خوردم و به گشتن ادامه دادم. ولی انگار هرچی بیشتر می‌گشتم، کمتر به نتیجه می‌رسیدم. چند ساعتی گذشت و علاوه بر گرسنگی و خستگی، نا امیدی هم اومده بود سراغم که یهو از یه رستوران یه خانمی با پیشبند قرمز اومد بیرون و چون جفتمون حواسمون پرت بود خوردیم به هم. یکمی از سوپی که تو سینی دستش بود ریخت رو لباسم و چهره‌ی خسته اش که یکمی هم بابت برخوردمون، عصبانی به نظر می‌رسید، حالت ترسیده گرفت که با لبخند و باز کردن دستام به معنی تسلیم، نشون دادم ناراحت نیستم و یجورایی عذرخواهی هم کردم که حواسم نبوده. اونم که انگار خیالش راحت شده بود، در جوابم لبخندی زد، چیزی به ترکی گفت که شاید عذرخواهی بود و بعد، دستشو به سمت رستوران باز کرد و اشاره کرد که برم داخل‌ و نمی‌دونم به خاطر پیشبند قرمزش بود یا برای اینکه نشون بدم از دستش ناراحت نیستم که واردش شدم. شاید هم همون نیرویی که منو تا ترکیه آورده بود، حالا هلم داد تو رستوران. جای کوچیکی بود ولی پر از مشتری! یه غذای ارزون سفارش دادم و پشت میزی که تازه یه صندلیش خالی شده بود، کنار چند نفر دیگه نشستم و نا خواسته چشم دوختم به مرد سن و سال دار شیک پوش و جا افتاده ای که روی میز روبه‌روییِ من تنها نشسته بود و تعجب کردم که چطور تو چنین وقت شلوغی، میزش خالیه. یا باید زیادی پولدار باشه که خوب در اون صورت این سوال پیش میاد که اینجا چیکار میکنه؟! یا اینکه شاید با صاحب رستوران آشناست. هرچند که خیلی هم مهم نبود و فقط بهش حسودیم شد و با خودم گفتم کاش می‌تونستم جاش باشم و به جای اینکه کنار چند تا غریبه بشینم، تصور کنم که پشت اون میز، منتظر پوپک هستم. نفس عمیقی کشیدم و سرم رو گردوندم که با همون خانم جلوی در چشم تو چشم شدم و با دیدن پیش بندش یاد عکس پوپک افتادم و خواستم ازش سوال کنم که رفت سمت آشپزخونه و منم که حسابی گرسنه ام شده بود تصمیم گرفتم بعد از خوردن غذام ازش سوال کنم. صدای هیاهو داشت کم کم کلافه ام می‌کرد که غذام رسید و نگاهی بهش انداختم. ظاهرش که نسبت به قیمت پایینش بد نبود. با گوشه‌ی چشم متوجه حضور یک نفر دیگه که به میز روبه‌رویی نزدیک می‌شد، شدم و وقتی سر بلند کردم، حس کردم برای چند ثانیه ضربان قلبم متوقف شد. پوپک بود؟ یا چون منتظر دیدنش بودم ذهنم یکی که شبیهشه رو اینطور به نظرم رسوند؟ ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
✅ سخنان بزرگان دین در مورد امر به معروف 🔹 شهید آیت الله سید محمد بهشتی: راه رسیدن به سعادت و راه رسیدن به حکومت حق و عدل این است که شما از طریق امر به معروف و نهی از منکر به چنین هدفی برسید. ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
یه‌ اهل‌‌ِ‌ دلی‌‌ میگفت : وقت‌ هایی‌ که قفسه‌یِ‌ سینت‌ از حجمِ‌ کلمات‌ و غم‌ و درد گرفته و حرفی برایِ‌ گفتن‌ نداشتی ، بگو : «یٰا مَ نْ‌یَعْلَمُ‌ ضَمیرَ الصّٰامِتینَ» ای‌ کسی‌ که‌ از حالِ‌ دلِ‌ منِ‌ ساکت‌ خبر داری (:🕊 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
میگن به هایده ،خواننده ی زن قبل از انقلاب ،گفتن که بهت یه ماشین میدیم ،بیا در وصف حضرت علی علیه السلام بخون ؛ هایده قبول نمیکنه .. بعد وجه رو بیشتر میکنن ،میگن یه ویلا بهت میدیم به همراه اون ماشینی که قولشو داده بودیم ،بیا در وصف علی علیه السلام بخون ؛ هایده باز هم قبول نمیکنه .. اونها باز وجه رو میبرن بالا ،آخرش هایده میگه چرا متوجه نیستین؟؟ من میتونم در مورد حضرت علی بخونم !ولی من شراب خوردم و دهنم نجاست داره، به خودم این اجازه رو نمیدم که اسم عظیم علی رو به زبون بیارم و با این وجود پر‌از نجاست از علی علیه السلام بخونم ..! این داستان فوق العاده تکان دهنده بود برام ..! ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📌ابراهیم می‌گفت: بیشتر دعواها و مشکلات خانوادگی بخاطر این است که کسی گذشت ندارد. دنیا ارزش اینهمه اهمیت دادن، ندارد... «شهید ابراهیم هادی» ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
رحمت‌خدابراوکه حامی‌کارگران‌معدن‌بود! ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
ازقشنگی‌های‌رفاقت‌با‌امام‌حسین‌بگم‌براتون : نشستی‌و‌با‌آقا‌حرف‌میزنی‌ازدردات‌میگی‌، ازدل‌شکستت‌باهاش‌صحبت‌میکنی‌همه‌ی‌ِ‌ حرفاتو‌میزنی‌. یهویی‌میبینی‌دیگه‌تموم‌شد‌غصه‌هات‌ دلت‌آروم‌گرفت‌و‌یهویی‌خنده‌میاد‌رو‌لبهات‌(:! امام‌حسین‌‌توی‌رفاقت‌کم‌که‌نمیزاره‌هیچی شرمندتم‌میکنه‌‌اذیتتون‌نکنم‌خواستم‌بگم‌ غرق‌گناه‌هم‌بودین‌به‌ارباب‌بگین‌‌ ما‌جز‌درخونه‌ی‌شماجایی‌رونداریم‌ سرپناهـی‌نداریم‌ونخواهیم‌ داشت .. ازامام‌حسین‌خودتون‌رو‌دور‌نکنین‌رفقا(:! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۷/۰۲ - مکه مکرمه ، حادثه منا ✍🏻 سخن سردار دلها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در خصوص شهید رکن آبادی: ✅ رکن آبادي کسي بود که به ديپلماسي معناي تازه اي بخشيد و شهادت در منا، پس از مناجات عرفات و در سرزمين وحي براي او يک پايان افتخارآميز بود چرا که وي با جهاد در راه خدا به ديپلماسي رنگ و بوي ديگري بخشيده بود 🌸 هدیه به روح مطهر شهید خوشنام مذکور و شهدای عزیز حادثه منا صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
باور کردنی نیست،ولی حقیقت دارد! خاطره‌ای از۱۸ سال اسارت سیدالاسرا، سرلشگر خلبان حسین لشگری که اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ است! وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ گفت برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته را‌ مرور می‌کردم! سال‌ها درسلول‌های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود! زبان انگلیسی می‌دانست. برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود! گفت از ۱۸ سال اسارتم، ده سالی که در انفرادی بودم،سال‌ها با یک مارمولک هم‌صحبت می‌شدم! بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقیِ نگهبان، یک لیوان آب یخ خورد، خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت‌ها از این مسئله خوشحال بودم! این را هم بگویم که من مدت ۱۲سال در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم و حسرت ۵دقیقه آفتاب راداشتم! چقدر درمعرفی قهرمانان واقعی به نسل جوان کوتاهی شده است و ارزش‌ها نادیده گرفته شده است!🌹 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💫 مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که آب چاه خیلی پایین است؛ با خود گفت بدون دلو و طناب نمی توان از آن چاه آب کشید. هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای بیرون آوردن آب از چاه بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم! سعی کنیم تنها امید و تکیه‌گاه مان را فراموش نکنیم ...  خدا فقط خدااااااااااااااااااااااااااااااااااا ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
✅در تاریکترین روزهای زندگی ات این را بدان که خدا در جواب صبرهایت درهایی را برایت می گشاید که هیچکس قادر به بستنش نیست👌👌 شبتان پر از آرامش 🌘 ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 💚 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیره‌برتوشـدم‌و‌پلک‌زدن‌یادم‌رفـت( :🥺❤️‍🩹 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
💛 ✨ از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده: هركس چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از يـاوران قائم‏ ما باشد و اگـر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود، خدا او را از قــبـر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالى بر هر كلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو سازد. آن اين است؛ ✨اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الــرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَـحْرِ الْمَـــسْجُورِ وَ مُــــنْزِلَ الـتَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الــزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّـــلِّ وَ الْحَــرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ‏] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ✨ ✨اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ‏] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْــهِـــكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَــيُّــومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِــكَ الَّـــذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ✨ ✨اللَّهُمَّ بَـلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَـنْ جَـمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَـهْلِهَا وَ جَـبَلِهَا وَ بَــرِّهَا وَ بَـحْـــرِهَا وَ عَـنِّي وَ عَـنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَـةَ عَـرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْـصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ‏] وَ أَحَاطَ بِـهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ‏]✨ ✨اللَّهُمَّ إِنِّـي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَـبِـيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِـشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَـةً لَـهُ فِي عُـنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَــدا الـلَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِـــــنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْـمُـسَارِعِــيـنَ إِلَـيْـهِ فِـي قَـضَاءِ حَـوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ‏] وَ الْمُـحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِـقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَـــيْـــنَ يَدَيْهِ✨ ✨اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَـيْنِي وَ بَـيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَـلْتَهُ عَلَى عِـــــــــــبَــادِكَ حَـــتْــما مَـقْـضِـيّـا ،فَـأَخْـرِجْـنِي مِـنْ قَــبْـرِي مُـؤْتَـزِرا كَــفَـنِي شَـاهِرا سَـيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْـوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي✨ ✨اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ✨ ✨اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ✨ ✨اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ✨ ✋آنگاه سه بار بر ران راست خود میزنى، و در هر مرتبه میگويى: 🔅الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ🔅 ✨اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّكَ اَلْفَرَج✨ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🌷شهید انقلاب 🌷 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🤲 هدیه به روح شهید 🌷🌷 ودیگرشهدای راه اسلام وقرآن، امام شهدا، اموات واسیران خاک، وتعجیل در فرج آقا صلوات 🌷 شهادت:۱۳۸۰/۰۷/۱۷💔 محل شهادت : فکه💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
29.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(شمانگذاشتیدمن بروم)🌷 یکبار مجروح شدوکار مجید پازوکی را به ۹ ماه کما کشاند. در دوران جنگ که به عنوان تخریبچی حضور داشت، در یکی از عملیات‌ها پس از باز کردن معبر چند گلوله به شکمش اصابت کرد به طوری که وقتی او را به آمبولانس می‌رساندند از شهادتش مطمئن شده بودند. وقتی به بیمارستان رسید، پس از معالجات اولیه به کما رفت و ۹ ماه در کما بود. در این مدت حتی پزشک‌ها از به هوش آمدنش قطع امید کرده بودند اما او پس از ۹ ماه چشم باز کرد و بعد از مرخص شدن از بیمارستان به سرعت فعالیت‌هایش را پی گرفت. بعد از این دوره کما، وقتی از مادرش شنید که با اهالی خانواده‌ نذری را در امامزاده صالح ادا کرده‌اند که او به زندگی برگردد به خنده تلخی گفته بود: «شما نگذاشتید من بروم!»💔 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
راه نجف تا کربلا سراسر عشقه اونایی که رفتن میدونن خستگی این جا لذت بخشه هر جا خسته بشی باید استراحت کنی ولی اینجا خستگی بهت قدرت بیشتری رو برای ادامه راه میده چون اینجا مقصدش فرق میکنه اینجا مقصد عشقه کسی مجبورت نکرده خودت میری تا به عشقت برسی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
بزرگی می‌گفت: دختر ها و خانوم هایی که تو ایام عزاداری ماه محرم آرایش میکنن میان روضه یا میرن کنار خیابون تماشای دسته های عزاداری منو یادِ زن های شامی می‌اندازدن که وقتی بهشون خبر رسید کاروان اسرای کربلا و سر های بریده به شام رسیده آرایش کردن و خلخال به پاهاشون بستن و هلهله کنان به تماشای اون عزا رفتن ... هیچ‌‌وقت‌این‌حرفِش‌روفراموش‌نمیکنم.. ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313