گُوْشِه نِشینْ
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی💚🍃 #مصراع_بعدیش_دلگیره #شاعرانه_هایمان @gosheneshen
حال ما خوب خراب است ، به آن دست نزن...😪
#واقعا_دلگیره
#شاعرانه_هایمان
باید دوباره حافظ شیرین سخن بیاید و
در وصف چادر تو غزلی دست و پا کند 😍😍😍😍
#من_با_چادرم_خوشتیپم 😇
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
#شاعرانه_هایمان ...
من هـنـوزم آرزو دارمـ✋
شبـیه کودکـے❣
دور مرقـد اشـک ریزانـ😭
مـادرم را گم کنمـ🌷
#دلم_برات_تنگ_شده
#بطلب_اقـا💔
@gosheneshen
دوبیـ💌ـتے جـا
نـدارد تـا بـگویـمـ😌
چـقدر سیـ💚ـد
عـلے را دوسـت دارمـ😍
#رهـبـرانه💚
#شاعرانه_هایمان 🌟
@gosheneshen
|▪️◾️▪️|
🕌|غـــمِ ایـــݧ بــے حــرمـے
حــــاݪِ مــــرا میــگــیــرد|😭
آرزو نیست، رجزنیست، من آخر روزی✋
وسط صحن حسن سینه زنی خواهم کرد😍✌️
#امام_حسنیم💚💚
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
بوی زهرا و
مریم و هاجر
از پر چادرت سرازیر است 💓
بشکند آن قلم
که بنویسد: ✍
دمده گشته و دست و پاگیر است 😒
#چادرانه
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
•{💔🍃}•
در ڪولـه پشتےام غـ ـ ـم آورده امـ💔
شهادت ڪجایے ڪم آورده امـ😔✋
#شاعرانه_هایمان
#شهیدانه💚
@gosheneshen
سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا...
مهر یک بی کفن انداخت میان دل ما 😍❤️
#ارباب_نوکری 💚
#شاعرانه_هایمان ✨
@gosheneshen
کم و کسری مرا دید ولی پیشم ماند 🙂
او رفیقی است که پای ضررم میماند❤️
#ای_رفیق_ابدی_حضرت_ارباب_سلام ✋
#ارباب_نوکری 💚
#شاعرانه_هایمان ✨
@gosheneshen
شادی هر دو جهانم به خدا از غم توست
غم تو میبَرد از دل همۀ غم ها را ....🌟
#ارباب_نوکری 🌸
#شاعرانه_هایمان 🍃
@gosheneshen
#آقام_حسین
گیرم که خیمه های تو را زیر و رو کنند...
این خانه ها حسینیه های تو می شوند😍💚💚
#لبیکیاحسین
#شاعرانه_هایمان 🍃
#محرمانه 💛
@gosheneshen
#سوزناکحتمااابخوانید😔💔
#حضرترقیهسلاماللهعلیها
#شاعرانه_هایمان
قافله رفته بود و من بيهوش
روي شن زارهاي تفتيده
ماه با هر ستاره اي مي گفت:
بي صدا باش! تازه خوابيده
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدينه پيچيده
خواب ديدم پدر ز باغ فدك
سيب سرخي براي من چيده
قافله رفته بود و من بي جان
پشت يك بوته خار خشكيده
بر وجودم سياهي صحرا
بذر ترس و هراس پاشيده
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب، ناتوان ز فريادي
ماه گفت اي رقيه چيزي نيست
خواب بودي ز ناقه افتادي
قافله رفته بود و دلتنگي
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه ديدم گفت:
طفلكي باز هم كه جامانده
قافله رفته بود و تاول ها
مانعي در دويدنم بودند
خستگي،تشنگي،تب بالا
سد راه رسيدنم بودند
قافله رفته بود و مي ديدم
مي رسد يك غريبه از آن دور
ديدمش-سايه اي هلالي شكل-
چهره اش محو هاله ای از نور
ازنفس هاي تند و بي وقفه
وحشت و اضطراب حاكي بود
ديدم او را زني كه تنها بود
چادرش مثل عمه خاكي بود
بغض راه گلوي من را بست
گفتمش من يتيم و تنهايم
بغض زن زودتر شكست و گفت:
دخترم ، مادر تو زهرايم
ز بس که طعنه از هرکس شنیدم
که از این زندگی کردن بریدم
لباسم پاره بود و بین کوچه
ز دختر ها خجالت میکشیدم
من غرورم جریحه دار شده
شاکی از دست ساربان هستم
کعب نی ها مدام میگویند
دست و پا گیر کاروان هستم
دختر حرمله چه مغرور است
به من از بام دست تکان میداد
او خبر دار شده یتیم شده ام
پدرش را به من نشان میداد
▪️شاعر: #وحید_قاسمی
🏴 @gosheneshen
گفتنی نیست ولی💫😅
بی تو کماکان درمن😞
نفسی هست🙈
دلی هست💚🍃
ولی...
جانی نیست🌪💔
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
باید دوباره حافظ شیرین سخن بیاید و
در وصف چادر تو غزلی دست و پا کند 😍😍😍😍
#من_با_چادرم_خوشتیپم 😇
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
عزم دیدار تو دارد جان ب لب آمده
بازگردد یا بماند؟
چیست فرمان شما؟؟
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم
به جز اندوه دلکندن ندارد حاصلی دیگر
#فاضل_نظری
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
من از روزی که دل بستم به چشمان تو میدیدم
که چشمان تو میافتند دنبال دلی دیگر
#فاضل_نظری
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
گفتنی نیست ولی💫😅
بی تو کماکان درمن😞
نفسی هست🙈
دلی هست💚🍃
ولی...
جانی نیست🌪💔
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
گفتنی نیست ولی💫😅
بی تو کماکان درمن😞
نفسی هست🙈
دلی هست💚🍃
ولی...
جانی نیست🌪💔
#شاعرانه_هایمان
@gosheneshen
#آقام_حسین
گیرم که خیمه های تو را زیر و رو کنند...
این خانه ها حسینیه های تو می شوند😍💚💚
#لبیکیاحسین
#شاعرانه_هایمان 🍃
#محرمانه 💛
@gosheneshen
#سوزناکحتمااابخوانید😔💔
#حضرترقیهسلاماللهعلیها
#شاعرانه_هایمان
قافله رفته بود و من بيهوش
روي شن زارهاي تفتيده
ماه با هر ستاره اي مي گفت:
بي صدا باش! تازه خوابيده
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدينه پيچيده
خواب ديدم پدر ز باغ فدك
سيب سرخي براي من چيده
قافله رفته بود و من بي جان
پشت يك بوته خار خشكيده
بر وجودم سياهي صحرا
بذر ترس و هراس پاشيده
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب، ناتوان ز فريادي
ماه گفت اي رقيه چيزي نيست
خواب بودي ز ناقه افتادي
قافله رفته بود و دلتنگي
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه ديدم گفت:
طفلكي باز هم كه جامانده
قافله رفته بود و تاول ها
مانعي در دويدنم بودند
خستگي،تشنگي،تب بالا
سد راه رسيدنم بودند
قافله رفته بود و مي ديدم
مي رسد يك غريبه از آن دور
ديدمش-سايه اي هلالي شكل-
چهره اش محو هاله ای از نور
ازنفس هاي تند و بي وقفه
وحشت و اضطراب حاكي بود
ديدم او را زني كه تنها بود
چادرش مثل عمه خاكي بود
بغض راه گلوي من را بست
گفتمش من يتيم و تنهايم
بغض زن زودتر شكست و گفت:
دخترم ، مادر تو زهرايم
ز بس که طعنه از هرکس شنیدم
که از این زندگی کردن بریدم
لباسم پاره بود و بین کوچه
ز دختر ها خجالت میکشیدم
من غرورم جریحه دار شده
شاکی از دست ساربان هستم
کعب نی ها مدام میگویند
دست و پا گیر کاروان هستم
دختر حرمله چه مغرور است
به من از بام دست تکان میداد
او خبر دار شده یتیم شده ام
پدرش را به من نشان میداد
▪️شاعر: #وحید_قاسمی
🏴 @gosheneshen