eitaa logo
گُوْشِه نِشینْ
5.8هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
172 ویدیو
2 فایل
کپی فقط با هشتگ #گوشه_نشین عُمْری بُوَدْ‌ کِه #گُوُشِه نِشیِنِ مُحَبَتَمْ! این گُوشِهِ را بِه وُسعَتِ عالَمْ نمیدَهَمْ... #ارباب_حسین ♥️🌱 ادمین اصلی @fatemeh_mim تبلیغات https://eitaa.com/tablighat_goshe فروشگاه @gosheneshen_market
مشاهده در ایتا
دانلود
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی💚🍃 @gosheneshen
باید دوباره حافظ شیرین سخن بیاید و در وصف چادر تو غزلی دست و پا کند 😍😍😍😍 😇 @gosheneshen
... من هـنـوزم آرزو دارمـ✋ شبـیه کودکـے❣ دور مرقـد اشـک ریزانـ😭 مـادرم را گم کنمـ🌷 💔 @gosheneshen
دوبیـ💌ـتے جـا نـدارد تـا بـگویـمـ😌 چـقدر سیـ💚ـد عـلے را دوسـت دارمـ😍 💚 🌟 @gosheneshen
|▪️◾️▪️| 🕌|غـــمِ ایـــݧ بــے حــرمـے حــــاݪِ مــــرا میــگــیــرد|😭 آرزو نیست، رجزنیست، من آخر روزی✋ وسط صحن حسن سینه زنی خواهم کرد😍✌️ 💚💚 @gosheneshen
بوی زهرا و مریم و هاجر از پر چادرت سرازیر است 💓 بشکند آن قلم که بنویسد: ✍ دمده گشته و دست و پاگیر است 😒 @gosheneshen
•{💔🍃}• در ڪولـه پشتےام غـ ـ ـم آورده امـ💔 شهادت ڪجایے ڪم آورده امـ😔✋ 💚 @gosheneshen
سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا... مهر یک بی کفن انداخت میان دل ما 😍❤️ 💚 @gosheneshen
کم و کسری مرا دید ولی پیشم ماند 🙂 او رفیقی است که پای ضررم میماند❤️ 💚 @gosheneshen
شادی‌ هر دو جهانم‌ به‌ خدا از غم‌ توست‌ غم‌ تو می‌بَرد از دل‌ همۀ‌ غم ها را ....🌟 🌸 🍃 @gosheneshen
گیرم که خیمه های تو را زیر و رو کنند... این خانه ها حسینیه های تو می شوند😍💚💚 🍃 💛 @gosheneshen
😔💔 قافله رفته بود و من بيهوش روي شن زارهاي تفتيده ماه با هر ستاره اي مي گفت: بي صدا باش! تازه خوابيده قافله رفته بود و در خوابم عطر شهر مدينه پيچيده خواب ديدم پدر ز باغ فدك سيب سرخي براي من چيده قافله رفته بود و من بي جان پشت يك بوته خار خشكيده بر وجودم سياهي صحرا بذر ترس و هراس پاشيده قافله رفته بود و من تنها مضطرب، ناتوان ز فريادي ماه گفت اي رقيه چيزي نيست خواب بودي ز ناقه افتادي قافله رفته بود و دلتنگي قلب من را دوباره رنجانده باد در گوش ماه ديدم گفت: طفلكي باز هم كه جامانده قافله رفته بود و تاول ها مانعي در دويدنم بودند خستگي،تشنگي،تب بالا سد راه رسيدنم بودند قافله رفته بود و مي ديدم مي رسد يك غريبه از آن دور ديدمش-سايه اي هلالي شكل- چهره اش محو هاله ای از نور ازنفس هاي تند و بي وقفه وحشت و اضطراب حاكي بود ديدم او را زني كه تنها بود چادرش مثل عمه خاكي بود بغض راه گلوي من را بست گفتمش من يتيم و تنهايم بغض زن زودتر شكست و گفت: دخترم ، مادر تو زهرايم ز بس که طعنه از هرکس شنیدم که از این زندگی کردن بریدم لباسم پاره بود و بین کوچه ز دختر ها خجالت میکشیدم من غرورم جریحه دار شده شاکی از دست ساربان هستم کعب نی ها مدام میگویند دست و پا گیر کاروان هستم دختر حرمله چه مغرور است به من از بام دست تکان میداد او خبر دار شده یتیم شده ام پدرش را به من نشان میداد ▪️شاعر: 🏴 @gosheneshen
حال ما خوب خراب است ، به آن دست نزن...😪
گفتنی نیست ولی💫😅 بی تو کماکان درمن😞 نفسی هست🙈 دلی هست💚🍃 ولی... جانی نیست🌪💔 @gosheneshen
باید دوباره حافظ شیرین سخن بیاید و در وصف چادر تو غزلی دست و پا کند 😍😍😍😍 😇 @gosheneshen
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی💚🍃 @gosheneshen
عزم دیدار تو دارد جان ب لب آمده بازگردد یا بماند؟ چیست فرمان شما؟؟ @gosheneshen
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست زعشق تا به صبوری هزار فرسنگست @gosheneshen
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می‌دانم به جز اندوه دل‌کندن ندارد حاصلی دیگر @gosheneshen
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می‌دیدم که چشمان تو می‌افتند دنبال دلی دیگر @gosheneshen
گفتنی نیست ولی💫😅 بی تو کماکان درمن😞 نفسی هست🙈 دلی هست💚🍃 ولی... جانی نیست🌪💔 @gosheneshen
گفتنی نیست ولی💫😅 بی تو کماکان درمن😞 نفسی هست🙈 دلی هست💚🍃 ولی... جانی نیست🌪💔 @gosheneshen
گیرم که خیمه های تو را زیر و رو کنند... این خانه ها حسینیه های تو می شوند😍💚💚 🍃 💛 @gosheneshen
😔💔 قافله رفته بود و من بيهوش روي شن زارهاي تفتيده ماه با هر ستاره اي مي گفت: بي صدا باش! تازه خوابيده قافله رفته بود و در خوابم عطر شهر مدينه پيچيده خواب ديدم پدر ز باغ فدك سيب سرخي براي من چيده قافله رفته بود و من بي جان پشت يك بوته خار خشكيده بر وجودم سياهي صحرا بذر ترس و هراس پاشيده قافله رفته بود و من تنها مضطرب، ناتوان ز فريادي ماه گفت اي رقيه چيزي نيست خواب بودي ز ناقه افتادي قافله رفته بود و دلتنگي قلب من را دوباره رنجانده باد در گوش ماه ديدم گفت: طفلكي باز هم كه جامانده قافله رفته بود و تاول ها مانعي در دويدنم بودند خستگي،تشنگي،تب بالا سد راه رسيدنم بودند قافله رفته بود و مي ديدم مي رسد يك غريبه از آن دور ديدمش-سايه اي هلالي شكل- چهره اش محو هاله ای از نور ازنفس هاي تند و بي وقفه وحشت و اضطراب حاكي بود ديدم او را زني كه تنها بود چادرش مثل عمه خاكي بود بغض راه گلوي من را بست گفتمش من يتيم و تنهايم بغض زن زودتر شكست و گفت: دخترم ، مادر تو زهرايم ز بس که طعنه از هرکس شنیدم که از این زندگی کردن بریدم لباسم پاره بود و بین کوچه ز دختر ها خجالت میکشیدم من غرورم جریحه دار شده شاکی از دست ساربان هستم کعب نی ها مدام میگویند دست و پا گیر کاروان هستم دختر حرمله چه مغرور است به من از بام دست تکان میداد او خبر دار شده یتیم شده ام پدرش را به من نشان میداد ▪️شاعر: 🏴 @gosheneshen