eitaa logo
🖤حسینیه‌ی گوشـہ‌نشین🖤
198 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
202 ویدیو
4 فایل
🌼 گوشـــہ‌نشینے اوج معراج است گاهے....📿 🌼 ما عاشقان در اِنـــــــزوا باشیم،بهتـــر...🕊🦋 کپی با ذکر سه صلوات با عجل فرجهم آزاده اما خب فوروارد به تقوا نزدیک‌تره😴
مشاهده در ایتا
دانلود
‌این کشـور و آن کشـور و سـی‌روز مهـم نیست... هرجا که تو رؤیت بشــوی، عیــد همــان‌جاسـت....💚 💌 📚 📎 @gosheneshin💌
مجموعه استوری: چرا بعضی مراجع فردا را ماه رمضان و رهبری عید فطر اعلام کرد؟! و تکلیف تون چیه! از این لینک👇 https://www.instagram.com/s/aGlnaGxpZ2h0OjE3OTUyOTAxMTM4MzM1NzUx?igshid=2oiwox20mtzt
سرتیتر این عکس و اون اسم گوشه سمت راستش که منِ دلنازکِ بابایی باشم فقط این شعر می‌تونه باشه و بس... 🦋نام ما را بنویسید به ایوان نجف نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده...🦋 پ.ن وقتے بچه های خوش‌سلیقه تحریریه اینجور با روح و روان من بازے می‌کنند...مگه داریم بهتر از این که اِسممون حک بشه تو این صحن اون پایین مایینا تا زیر سنگفرشا حتی،این اگه اسمش رزق نیست پس چیست؟ .... 📚 📎 @gosheneshin💌
🖤حسینیه‌ی گوشـہ‌نشین🖤
سرتیتر این عکس و اون اسم گوشه سمت راستش که منِ دلنازکِ بابایی باشم فقط این شعر می‌تونه باشه و بس...
قسم به وعده‌ی شیرین"من یمت یرنی" صدای کشیده‌شدن نعلین‌ وصله دارش با طنین آرام سبحان‌الله‌ش از انتهای کوچه‌‌ی باریکی در کوفه به گوش رسید ، ناگهان سایه‌ای بلند قامت زیر تیغ آفتاب ظهر کوفه نمایان شد، میانه‌ی‌کوچه مکثی کرد، مهربانانه تبسمی کرد و دست هایش را به نشانه سلام پیش کشید، دستی به جواب پیش نیامد، سایه با دست گوشه عبایش را مرتب کرد و گفت:سلام بر حارث بن سجیّه.... اما جوابی نشنید.... گفت:" قبول باشد طاعات و بندگی‌ات مومن...." حارث غرولند‌‌‌‌کنان رو ترش کرد و با بی محلی راه خود را پیش کشید.... سایه به آسمان نگاه کرد و زیر لب گفت "سلام بر همه محبّینم از امروز تا همیشه" و آرام آرام برای اقامه نماز ظهر به سوی مسجد به راه افتاد.... ▫️▫️▫️▫️▫️ نمی‌دانم از جان من چه می‌خواهد؟ هر کجا که پا می‌گذارم سایه سنگینش را می‌بینم که انگار منتظر من است و می‌خواهد مرا با آن دم مسیحایی‌اش حیدری کند، شنیده بودم از جاذبه علی اما نه تا این حدّ، کارهای او کفری ‌ام می‌کند، البته تقصیری ندارد، بعد از رفتن فاطمه چنان عرصه را بر او تنگ کردیم که چاره‌ای جز راه آمدن با ما ندارد، نمی‌دانم شیعیان به چه کسی دل خوشن‌ هستند؟ من حارثم ،حارث‌بن‌سجیه، همانی که در جنگ صورت و محاسن او را با آب دهانم غرق کردم، همان که زخمی روی شانه فاتح خیبرنشانش آوردم،زخمی که هنوز جای آن باقی‌ست، فرزند سجیّه نیستم این بار اگر روی گشاده و پرمهرش را که دیدم به کنایه به شانه‌ او اشارتی نکنم و نگویم نام و نشانم را... علی مرا نمی‌شناسد، اگر که می‌شناخت تا کنون صدها بار مراچون عمربن عبدود کشته بود... من حارثم ، همانی که روزهایی در مدینه تا پشت درب خانه‌‌اش هیزم آوردم، همانی که موقع شعله کشیدن آتش پشت در خانه‌‌او به خنده‌های سرمستی معروفم و اگر توانی داشته باشم، در کشتن او هیچ اِبایی ندارم.....این‌ها را می‌گویم که نامم بماند در تاریخ و علی هرگز فراموشش نشود که من که بودم و چه کردم، نمی‌گذارم "حارث‌بن سجیه" از صفحه تاریخ گم شود....نمی‌گذارم... ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ سایه از سمت نخلستان به سمت کوفه آمد، کیسه های سنگین خرما بر دوشش با طنین "سبحان الله سبحان الله"و صدای کشیده شدن نعلین‌ وصله‌دارش به هم پیچید....در میانه راه مکثی کرد و با کودکان سوار بر اسب‌های چوبین هم مسیر‌شد و دستی به سر و روی آنها کشید و دست آخر گره موهای دخترکی را با دست باز کرد و آن را حلقه کرد و پشت گوشش انداخت و به نشانه خداحافظی به همه‌شان دستی تکان داد و به راهش ادامه داد.... حارث همه این صحنه ها را می‌دید و در دل به او ناسزا میگفت، ببین حارث مایه عزت شیعیان را، آخر کدام مرد جنگی این گونه میشود که علی شده و "خدا را شکر که من با این مرد نیستم"... ▫️▫️▫️▫️ سلام بر حارث بن سجیه .... حارث یکّه خورد، با لجاجت و عصبانیتی توأمان فریاد کشید که تو اصلا اسم مرا از کجا می‌دانی؟....من خام و رامِ تو نمی‌شوم پسر ابوطالب، آخرین باری باشد که با من هم کلام میشوی... لبخندی پدرانه بر صورت علی بن ابیطالب نقش بست و گفت: علی بن ابیطالب نام تمام کسانی که با حُبّ او بمیرند را می‌داند و نام تو را نیز... حارث نیشخندی زد و با خود گفت در عجیب بودن این مرد هیچ شک و شبهه‌ای نیست ، من به خون او تشنه‌ام او از حبّ و محبت میگوید، حبیب نیستی پسر ابوطالب که حارث به تو حبّی داشته باشد..... ▫️▫️▫️▫️▫️ خبر در کوفه پیچید که هوادار پیشین علی که روزگاری نه چندان دور برای بیعت با وی، پیاده از یمن به کوفه آمده بودو مدح علی را بسیار گفته بود، در محراب نماز صبح در مسجد کوفه ، مقابل دیدگان همه، ضربتی بر فرق علی فرود آورده‌است.... ▫️▫️▫️▫️ حارث این روزها دیوانه شده‌....سر گردان در کوچه پس کوچه های کوفه می‌چرخید و به دنبال کسی بود که لااقل جانش را بگیرد تا بلکه این آشفتگی‌اش آرام گیرد... هیچ کس نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده، اما هوایی شده بود آنقدر هوایی که چون کبوتر جلدی خودش را تا پشت در خانه علی رساند، بعد از شنیدن خبر طاقت نیاورده بود و رفته بود تا پشت در خانه همان کسی که سالها کینه‌اش را در عمق جان حفظ کرده بود و این برای خودش هم عجیب بود... ▫️▫️▫️▫️▫️▫️ پشت درب خانه علی سایه ای مغموم و دلشکسته به در کوبید....و هنگام در کوفتن در دلش شوری به پا بود...اهل خانه اجازه ورود ندادند... اما صاحب خانه وساطت کرد و طنین صدایش پیچید که گفت حارث را بگویید بیاید داخل..... ▫️▫️▫️▫️▫️ شاهدان صدّیق میگویند ما نمی‌دانیم بین حارث و حضرت حیدر چه گذشت اما فقط وقتی حارث بیرون آمد دیگر آن حارث قبلی نبود.... حارث اکنون واله و مفتون و شیفته و شیعه و محبّ اسدالله الغالب علی بن ابیطالب شده بود و در آخرین لحظات حبیبش را یافت و نامش هیچ وقت در تاریخ گم نشد... خوشا به حالت حارث.... 📚 📎 @gosheneshin💌
عه عه عاقای روحانی...🤦‍♀ حاج باقر هم که ایز کامینگ...😁 📚 📎 @gosheneshin💌
🍎 این روزها به معناے واقعی کلمه دلتنگ مشهدم و پریشان کربلا....💔 📚 📎 @gosheneshin💌
🌼 تمام هفته بہ امّیدِ جمعه سرحالم... غروب جمعه دلم هفت بار می‌گیرد...😭 📚 📎 @gosheneshin💌
مَلامَٺَش نَڪُنید آنڪہ را مَدینہ نرفٺ مَدینہ زائـر خود را بہ ڪَربلا بَخشيد... 😭😭😭 🖤 📚📿 📎 @gushee_neshin💌