سرم مشغول #هوسانههایی بود که حامد یواشکی برام خریده بود.تا کسی نفهمه که دارم #مامان میشم.
یه دفعه در اتاق با #ضرب وا شد و خدمتکار #عمارت داخل. نفسی گرفت و جیغ زد :خاااااانوووووومممم کووووچییک
#وحشتزده از جا بلند شدم و گفتم: چیشده؟؟؟
ــ خانوم ،خانوم ،آقا حامد
ــ حامد چی؟؟؟
ــ آقا حامد #سوخت،آتیش گرفته ،اتاق خان آتیش گرفته،خان و آقا حامد تو اتاق بودن.
سریع خودم رو به حیاط رسوندم و با دیدن #شعلههای آتیش ،نفسم بند اومد.......
https://eitaa.com/joinchat/3774218373C279da5400e
#عشقشجلوچشمشپرپرمیشه😭💔