eitaa logo
کانال حامد طاهرالقلب
310 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
0 فایل
کرونا بزرگترین فریب و توطئه صهیونیستها در تاریخ برای کنترل جمعیت و به افسار کشیدن افکار جهان بود چه در فضای حقیقی و چه مجازی دارای مدرک مربیگری و کارشناسی دوره پیشرفته سواد رسانه و فضای مجازی از دانشگاه امام حسین ع
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔴 تصویری از اغتشاشگران سازمان یافته با لباس پلیس! عملیات تکراری فرقه تروریستی رجوی این‌بار در سال 1401 🆔👉 @h11_t11 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💠 اعتصاب سراسری منازل و خانه ها در شب هموطن همراه شو :))) ✨ @h11_t11 .
. 📸 چینش نیروهای مسلح از شب گذشته در استان های غربی کشور کرمانشاه 🔹️ ۱- یگان های ارتش در خط صفر مرزی مستقر شدند. ۲- فرماندهی انتظامی پشت یگان های ارتش درحال گشت زنی و تامین است. ۳- ادوات زرهی در خط سوم حضور دارند. ۴- ادوات توپخانه‌ای و موشکی و پهپادی پشت خط زرهی ۵- در استان همسایه کرمانشاه (همدان) هوانیروز و نیروهای مخصوص هوابرد یا واکنش سریع مستقر هستند. 🇮🇷 @h11_t11 .
. مشکل ما ، سلبریتی‌هایی مثل علی دایی نیستند که تا خرخره از آخور حکومت خورده‌اند و به وقتش به اسلام و انقلاب دهن‌کجی میکنند. مشکل ما ، اون مسئولینی هستند که روی مواضع صریح این افراد چشم می‌بندند و فکر میکنند با این چاپلوسی‌ها کرده‌اند! آقای مسوول ، با اینکه سیلی محکمی ازشون خوردید ولی هنوز هم آدم نشده‌اید 🆔👉 @h11_t11 .
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇 . تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۰ . زنگ زدم به اخوی در کرج. فرمانده گردان بسیج است. گفت کرج هر شب شلوغ است.حالا حالا داستان داریم. گفتم در اعتراضات عراق تاکتیک اصلی گازاشک‌آور بود. حداقل مردم تلفات جانی نمی‌دهند‌. گفت ماهم همین‌کار رو می‌کنیم. همه بچه‌اند چی کار کنیم؟! ساچمه‌ای را هم ممنوع کرده‌ام. رسیدم میدان انقلاب. نیروها چندبرابر عابران پیاده هستند؛ بسیج، یگان ویژه، کلانتری و لباس‌شخصی‌های سپاه. رفتم فروشگاه «کتاب اسم». علی رکاب نشست به تعریف کردن از این ده روز: «جواد! بخدا اینها مردم‌اند. بسیجی‌ها دیشب دو دختر را می‌زدند. فحش ناموس می‌دادند و می‌زدند.» گفتم «همه‌‌جا اینطور نیست. ما در تهران، ۴۰۰هزار نفر از خانواده، اقوام و مرتبطین با اعدامی‌های منافقین، سلطنت‌طلب و ساواکی داریم. برخی‌ کف خیابان کاملا حرفه‌ای عمل می‌کنند. معلوم هست سازمانی‌اند‌.» کتابی خریدم. مهدی قمی زنگ زد. این روزها همه با تلفن از هم خبر می‌گیرند. گفت «وزارت و اطلاعات سپاه فقط خانه تیمی مسلحانه می‌زنند؛ کاری به خیابان‌ ندارند. تا یک ماه همین بساط است. بعد تجمعات می‌شود مناسبتی؛ ۱۶آذر، ۱۳آبان و...» آمدم سر چهارراه قدس. دختری تنها و بی‌روسری داشت دادوبیداد می‌کرد. صدایش را نمی‌شنیدم. ناجایی پرتش کرد توی جوب. چندبسیجی ریختند سرش. ۶۰کیلو نبود. دویدم سمت دختر. داد زدم «نزنید می‌میره!» یکی گفت به‌توچه! ناگهان بدنم سوخت؛ ناجایی با گلوله‌پلاستیکی پشت سرهم شلیک می‌کرد به دست‌وسینه‌‌ام. خوردم زمین. دختر هنوز تو جوب بود. موتور رهگذری آمد. گفت «بپربالا، الان می‌برنت.» کنار دیوار نشستم. عابری آب آورد. یک بسیجی آمد کنارم. با لحن مودبانه گفت چی‌شده؟ داد زدم «آقا نزنید بخدا سرش میخوره به جدول...» ناگهان ۶-۷بسیجی ریختند سرم. با لگد. بلند شدم. یکیشان داد زد: مادر... بلند شدم لگدی زدم به آنی که فحش ناموس می‌داد. یکی از پشت زد. خوردم زمین. لگد بود که می‌خورد تو سر و سینه‌ام. فحش ناموس می‌دادند‌. دوباره بلند شدم. خوردم زمین. ۱۰نفری می‌زدند. هلم دادند داخل یک ون. سرم‌ کمی گیج می‌رفت. جوانی آمد: «چتونه؟ میخاید لخت بیاید بیرون؟» گفتم «زر نزن! من هفت‌جدم چادری‌اند.» یک نفر از پشت کوبید تو صورتم. جا نبود بلند شوم. چند دستگیر شده هم بودند. میانسالی آمد. آب داد‌‌. گفت آرام باش ببینم چی شده. گفتم هیچی! فقط بگو چرا فحش ناموس میدید؟ چیزی نگفت و رفت. جوانی آمد برگه به دست. گفت اسمت؟ گفتم جواد موگویی! . مرد میانسال آمد. گفت آرام باش. اول بگذار دستت رو ببندیم تا حرفهایت را گوش کنم. بعد چشم‌بند زد‌. گفت حالا تعریف کن. از اول تعریف کردم. گفت «خب نباید دخالت می‌کردی.» یکهو در ون باز شد. جوان دوباره گفت «این پروعه! ببریدش اوین.» گفتم ببر! پرید بالا که بزند، میانسال جلویش را گرفت. گوشی‌ها را گرفتند. گفت رمزش چیه؟ بازش کردم. دید عکس شهید مجید سلمانیان روی صفحه است. دیگر گوشی‌ام را وارسی نکرد. نفر پشتی رمز گوشی را نمی‌داد. می‌گفت یادم رفته! دو سه تا سیلی که خورد یادش آمد! بسیجی با خوشحالی گفت عجب! عجب! پیامک‌ها را تک تک خواند: -لاله‌زار چه خبر؟ -شلوغه؟ -بیام؟ -نه، بمان همان‌جا. -من آماده نبردم. نفر پشتی به تپه‌پته افتاده بود. من را پیاده کردند. بردند ون جلویی. فقط من را. ماشین آنها رفت قرارگاه. از بی‌سیم‌ها فهمیدم. ون ما حرکت کرد. از زیر چشم‌بند دید می‌زدم. رفت خیابان قدس، ۱۶آذر، دوباره قدس، ۱۶آذر... الکی می‌چرخید. سرم درد می‌کند. چندبار با لگد خورده بود به دیوار. میدان انقلاب ایستاد. یک نفر آمد بالا. ماسک داشت. ولی ریش پرفسوری بود. گفت چی‌شده؟ دوباره تعریف کردم. گفت کی فحش ناموس داد؟ گفتم بسیجی بودند. گفت مطمئنی؟ تاکید کردم. گفتم شما سپاهید یا ناجا؟! جواب نداد. رفت آب آورد. نخوردم. حالت تهوع دارم. نیم ساعتی با چشم‌بند نشستم. راننده گفت شام خوردی؟ یاد «ناهار خوردن» گفتنِ رییسی افتادم! ریش‌پرفسوری دوباره آمد: «ببین مگولی جان! اینجا همه جور آدم هست. من معذرت می‌خوام. هرچی فحش دادند نثار خواهرمادر من. بیا این گوشیت....» گفتم بگو شما ناجایید یا سپاه؟ گفت استغفرالله! گوشی‌ام زنگ خورد. محمدعلی بود. - کجایی؟ - تو ون سپاه یا ناجا. میدان انقلاب. دم بانک سپه. -یاحسین‌... . سرم گیج می‌رود... . . علی رکاب هی میزند توی صورتم: جواد.. جواد.. اورژانس بالای سرم بود. محمدعلی گفت بهوش آمد... بهوش آمد... ریش پرفسوری مدام می‌گفت «خدایا! چیزیش نشده باشه؟» اورژانس گفت نه! فشارش افتاده... . ادامه در پست بعد . 🆔👉 @h11_t11 .
. تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۰ . دست زیر بغل، نشاندنم. رکاب بغض کرده بود. گفت «تقصیر من شد. تحریکت کردم آمدی درگیر شدی...» راننده ون مدام می‌گفت «خدا لعننتون کنه که این بساط رو راه انداختید.» مخاطبش معلوم نبود‌. میانسال دوباره آمد: «آقا ناموس شما، ناموس ماست. آنجا دوربین دارد. الان برو خانه. فردا برو شکایت کن.» مدام قصد دلجویی دارد. حوصله‌اش را ندارم. فقط می‌خواهم بروم چهارراه قدس سراغ آن چند بسیجی! رویم را بوسید. بی‌محلی کردم. بعد از دو ساعت آزادم کردند. تازه دست و پایم را وارسی کردم. ۱۳گلوله پلاستیکی؛ همه زخم شده با خونریزی خیلی کم. اگر می‌خورد تو چشمانم چه؟! با رکاب و محمدعلی رفتیم به سمت چهارراه قدس. رکاب گفت «جون مادرت بی‌خیال شو.» گفتم «نترس! درگیر نمی‌شوم. فردا می‌خواهم بروم شکایت. باید بفهمم از کدام حوزه بسیج آمده بودند.» رسیدیم سرچهارراه. فقط ناجا بود. خبری از بسیجی‌ها نبود. از فردا هر روز می‌روم آنجا تا پیدایشان کنم. حتما می‌آیند‌. . 🆔👉 @h11_t11 .
. 🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇 تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۱ . از صبح تلفن پشت تلفن. برخی جویای احوال، برخی سرزنش که چرا اینگونه روایت کردی. هر دو از سر دلسوزی. لکن واقعیت را باید نوشت. دادمان (حوزه هنری) جویای احوال شد و چند نصیحت کرد. به‌زبان پذیرفتم، در دل خیر! گاهی دفاع بی‌جا می‌کرد. میثم(بسیجی)زنگ زد به سرزنش: «از چهارتا بسیجی کتک خوردی، افتادی به آبروریزی؟» گفتم «اشتباه فردی نبود. رویه حاکم است در کف خیابان. فیلم‌ها رو ندیدی؟ مگر از کهریزک۸۸ بدتر نوشتم؟ همه سعی بر مخفی کردن داشتن، لکن آقای خامنه‌ای کهریزک را "جنایت" خواند! به شما بود آن را هم ماستمالی می‌کردید!» سکوت کرد. دوستی قدیمی (پاسدار) زنگ زد: «دیروز گردان‌های تیپ آل‌محمد در محدوده‌ای که تو را دستگیر کردند، مستقر بودند. تیپ زیر نظر سپاه محمدرسول‌‌الله تهران‌ است. فرماندهان پاسدارند با نیروها بسیجی‌ دهه هفتادی و هشتادی‌.» یحتمل آن میانسال و ریش‌پرفسوری پاسدار بودند. رفتم چهارراه قدس-انقلاب؛ دنبال آن گردان بسیجی‌. مستقر نبودند. دوساعتی چرخ زدم. به‌ازای هر دوسه عابر، یک ناجایی، بسیجی و لباس‌شخصی ایستاده! خشونت شنبه و درگیری دیشب دانشگاه شریف، امروز را آرام کرده. تفاوت‌های میدانی از روز اول تا امروز بسیار شده: ۱-روزهای اول معترضان عمدتا ۳۰به بالا بودند منسجم، حرفه‌ای و تیمی. ۲-معترضان با پلیس کمترین درگیری فیزیکی داشتند. در دقیقه‌ای جمع، آتشی به‌پا کرده و با آمدن موتورسواران ناجا پخش می‌شدند. ابدا خود را در معرض دستگیری قرار نمی‌دادند. ۳-پلیس با حوصله قصد متفرق کردن داشت، نه درگیری تن به تن‌ و دستگیری. ۴-اما این روزها، گروه‌های معترض منسجم بالای ۳۰سال خیلی کم شده. کارهای اطلاعاتی و زدن خانه‌های تیمی‌ جواب داده. ۵- معترضین دهه هشتادی‌ به میدان آمدند؛ جسور، متهور، هیجانی و به قصد درگیری فیزیکی. ابدا ابایی از دستگیری ندارند‌. اصلا بدشان نمی‌آید! ۶-اعتراضات به دانشگاه‌ها کشیده‌؛ بدترین حالت ممکن. ۷-ناجا چند برابر خشن‌تر شده. فیلم‌ آتش‌زدن پلیس و اقدام برای سر بریدن ناجایی و... آنها را بسیار خشن‌ کرده‌. ۸- بسیج روزهای نخست نبود. حال چند برابر ناجا مستقرند. ناجا خسته و کم تحمل است. بسیج سرحال، و با خشونت چندبرابر. شعارهای مستقیم علیه شخص رهبری در این خشونت بسیار موثر است. ۹-موتورسوارهای لباس‌شخصی‌ حضور چشمگیر دارند؛ همان نیروهای بی‌قاعده بسیج هستند؛ به تجربه ۸۸، ۹۶، ۹۸ می‌نویسم. ۱۰-تنها شباهت ابتدا تا امروز، آرامش در جنوب تهران است. از خیابون جمهوری به پایین انگار شهر دیگری است! هنوز حال‌وهوای اربعین و صفر جاریست. . 🆔👉 @h11_t11 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🅾 هشدار برای مسئولان 🅾 هشدار برای مسئولان 🅾 هشدار برای مسئولان دلگرمی و آموزش برای انقلابیون و مردم غیور ⭕️ توی این شلوغی‌ها ببینید و لذت ببرید و روحیه قوی بگیرید. 🔶 مثل این پیرزنِ غیورِ هزینه داده باشیم. ❇️ @h11_t11 .
. 💢 ‏فکرشو بکنید این موجود فرومایه که وسط عزاداری مردم برای متروپل، عکساش در حال رقاصی با زنهای نیمه برهنه تو عروسی ساسی مانکن بیرون اومد به ‎ گفته تو باید ایده‌پرداز پو*رن‌هاب میشدی. ✨ @h11_t11 .
. 🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇 . تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۶ . از ۱۰ تا ۱۲صبح، انقلاب تا آزادی را رفتم. هیچ خبری نیست. رفتم املتی آذربایجان: ۴۰تومن با پیاز. رفتم حوزه هنری؛ جلسه هم‌اندیشی مستندسازان برای بررسی رسانه‌ای حوادث. یکی گفت گشت ارشاد رو بردارید، یکی گفت نه! یکی رفت به مشروطه! اینکه ما در جنگ مدرنیته با سنتیم! یحتمل فارغ‌التحصیل امام‌‌صادق است‌! زیر لب غر زدم! کمی هم فحش! وحید به گریه افتاد: «باید وقتی سپیده رشنو رو آوردید جلوی تلویزیون فکر این‌روز رو میکردید؟ تجمع امت رسول‌لله، شبکه پویا هم گوشه کارتون نشاندادنش، تصویر زنده از تجمع می‌رفت! گاها هم تصویر چادر از سر برداشتن از خانم را نشان می‌داد! پسرم میگه چرا ایران اینطوره؟ لامصبا! چرا بچه‌ من رو درگیر این دوقطبی می‌کنید! بچه من با پرچم ایران حال میکنه...» نوبت به‌ من رسید: «ما هیچ اختیاری نداریم! رسانه دست کسانیست که کشور رو با نفرت‌افکنی به اینجا کشاندند! رسانه‌ و دستگاه امنیتی یک‌دست شدند برای نفرت‌افکنی! هرکسی خودش مستقل روایت کند؛ لکن واقعیت» . با وحید آمدیم خیابان فلسطین؛ با موتور. رسما جنگ خیابانیست! چندنفر به نوبت، گونی‌های ضایعات پارچه را وسط خیابان می‌آورند و آتش می‌زنند! یحتمل از کارگاه‌های همانجا. پرشیایی پارک است. داد زدم این ماله کیه؟ الان آتش میگیرد! معترض بی‌توجه گونی‌ها را آتش میزند! باران سنگ است؛ از ساختمان‌ها پرتاب می‌کنند. بی‌توجه به چند پیک‌موتوری عبوری! ناجا هم با پینت‌بال به پنجره ساختمانها میزند‌. پسری ۲۵ساله، از جلویم رد شد؛ نیمچه‌قمه‌ای زیر آستینش! رسیدیم سر فلسطین-لبافی. حفاری فاضلاب است؛ آجر و سنگ‌فرش! همه‌چیز مهیاست! دپویی از آجر کنار دیوار. پسری داد میزند «بیاید اینجا پره...» وحید گفت «شاید مال مردم باشد» پسر گفت «نه‌بابا! مال شهرداریه، پولش رو خودمون دادیم!» قانع شدم! پشت سرهم پرت کرد.خدا کند به ماشینهای پارک شده نخورَد. امروز، نسبت دختر به پسر ۱ به ۱۰است. همه ۱۶تا ۲۵سال! یاد اعتراضات عراق در التحریر افتادم! آنجا هم همین سن بودند؛ متحور و هیجانی! دسته‌های موتوری ناجا اول گازاشک‌آور میزند و بعد حمله. دو تا خورد زیر پایم. چشمانم نمیدید. فقط گاز میدادم. وحید خیس اشک بود. زدم بغل. میانسالی سیگار دود کرد در صورتمان. بسیجی‌ها ریختند. رفتیم داخل پوشاکی.منطقه پراست از مغازه و ساختمانهای کارگاهی؛ همه درباز برای پناه دادن. بدون کمک آنها کمیت معترضین لنگ است. موتوری جلویم ترمز زد: «شما همونی هستی ‌که در قدس کتک خوردی؟!» وحید دستپاچه گفت نه! نه! - جواد! با این موهای بلندت تابلویی! نریزن سرت؟! . ادامه در پست بعد 🆔👉 @h11_t11 .
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇 . تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۶ . وحید گفت بریم کوله‌هایمان را بزاریم جایی. نپذیرفتم؛ فرصت دیدن و نوشتن را از دست میدهم. پیچیدیم به مظفری جنوبی. چندبسیجی جلویمان را گرفتند: - کی هستید؟ - خبرنگار -کارتت؟ -اصلا تو خودت کی هستی؟ کارت نشون بده! پُر آمدم، کشید عقب! وحید گفت «بابا! انقدر کل‌کل نکن.من فقط کارت خانه‌سینما دارم!» خانمی میانسال(چادری)زنبیل میوه بدست در پیاده‌رو؛ درکش نکردم! منطقه پراست از کوچه‌پس‌کوچه و راه فرار. وحید چهارراه‌ولیعصر پیاده شد. پارک‌شهر پر است از بسیج. امروز بسیج تمام قد آمده؛ لجنی، پلنگی و لباس شخصی‌. منطقه شده پادگان نظامی! از رفتن به میان نیروها حذر می‌کنم. دلم می‌خواهد از معترضین بنویسم. چند دهه‌هشتادی در پارک رو به‌ دیوار و چشم‌بسته. محمد طلایی(بسیجی)زد پشتم: - جواد اینا چیه مینویسی؟ - مگه دروغه؟ -نه! ولی گند زدی به بسیج! اینها آموزش ندیده‌اند! این برخوردها طبیعیست! -منظورت فحش‌های ناموسی‌ست؟! . یکی (بسیجی) آمد: «آقا جواد! من دانشجویم. بخدا ما فحش نمیدیم! همه رو یکی نکن. چندنفر از بچه‌هایمان را با چاقو زدند.» گفتم: «باشد! شما تلافی نکن.» شماره گرفت که بروم مسجدشان کلاس تاریخ انقلاب. مدامnonumber زنگ می‌زند! طلایی خواست ببرمش میدان‌ولیعصر، پیش بچه‌های گردانشان. نصف گردان‌شان بچه‌های رسانه‌ای هستند؛ جنگ نرم و سخت را باهم می‌کنند! هرکسی می‌بیندم ، اول روبوسی سرد و بعد سرزنش! کیوان میگوید «نمی‌دانم جای تو کتک می‌خوردم می‌نوشتم یا نه؟! من خیلی ازت دفاع کردم. ولی سه روز خوراک دادی به ضدانقلاب.» کلافه‌ام از بس توضیح دادم که مسئله شخصی نیست! این روند حاکم بر میدان است و بحران و نفرت‌افکنی را چندبرابر می‌کند. یهو کنار گل‌فروشی شلوغ شد. رفتند آنجا. نشستم زمین. کوله‌ام سنگین است. دو موتوری آمدند. لباس‌مشکی‌ به دیگری گفت: این باشماست؟ گفت نه. پینت‌بال بدست آمد سمتم. جای گلوله‌ها درد گرفت! گفت «یالا برو!» گفتم «من با...» یهو زد تو صورتم. دوبار. بلند که شدم، پینت‌بال رو آورد بالا! طلایی و کیوان داد زدند این جواد موگویی است، با ماست. دختر (بی‌روسری) و پسری رسیدند. پسر گفت «این آقا جواد مستندسازه». شبیه معلم‌ زبان‌های دبیرستان (غیرانتفاعی) است! لباس‌مشکی رفت که بزندش. نگذاشتم. دو بسیجی موتوری رسیدن: «این موگویی منافقه! با من‌وتو مصاحبه کرده! بدو گمشو...» هجوم آوردند. طلایی و کیوان مانع شدند. دو دسته شدند! عده‌ای می‌خواهند بزنند، عده‌ای مانع. به طلایی داد زدم «این کیه؟» لباس مشکی آمد جلو: «سیدمرتضی(؟؟)ببینم چه...» فحش رکیک رکیک‌تر ... آموزش ندیده‌اند! طبیعیست! . 💢 @h11_t11 .
💢 ماجرای تیراندازی امشب در فردیس کرج 🔹 در پی یک اختلاف خانوادگی خونین امشب در فردیس کرج متاسفانه ۴نفر کشته و ۲نفر زخمی شدند 🔹قاتل از اسلحه کلت کمری استفاده کرده است؛ جزئیات این خبر به زودی منتشر می‌شود ربطش ندن به قضایای اخیر