تقدیم به فرزندان نازنین شهدا
یاد دارم که لقمهای #کوچک
#نازنین را گرفت راهِ گلو
خانه شد یکسره پریشانی
مثل وقتی که باد در گیسو...
یک نفر سوی آشپزخانه
دیگری زد به پشت او محکم
مادرش جیغ و ناله میزد که
چه کسی میرسد به فریادم؟
خُردسالی میان این آشوب
گفت مادر عروسکم گم شد
پیرمردی به خواب خوش میدید
مزرعه غرق عطر گندم شد
ناگهان در سکوت و حیرت رفت
همه جا در کرور ثانیهها
با صدایِ جوانِ خوشرویی
کُندتر شد عبور ثانیهها
نازنین را گرفت در آغوش
شکمش را کمی فشار آورد
لقمه بیرون پرید از حلقش
روی لبهایِغم، بهار آورد
شامِخود را یکییکی خوردند
هر کسی خورد و گفت شکر خدا
ظرف خواهر هنوز پُر بود و
پاشُدو بُردو گفت شکر خدا
چقدَر صحنهی قشنگی بود
کاسهی آب و نور و آئینه
زیر قرآن و باز بوسیدن
دست در دست... سینه بر سینه
رفت و میگفت میروم چون شیر
سوی کفتارها تو میدانی
تو ولی مثل آهویی #خواهر
پیش این بچه شیر میمانی
میروم... راستی بیار آن را
آری آن چفْیهای که #مادر داد
روضهها رفته با من این چفیه
ناگهان یاد روضهای افتاد....
***
رفت و ماندیم دورِ این سفره
جایِ خالیِّ ماه ما قابیست
شد زمین از #گلوی او #قرمز
آسمانِ زمینِ ما #آبی ست
رفت و دیگر نمانده توی گلو
لقمههای بزرگ و کوچک هم....
پایِ دشمن به خانه باز شود
نشناسد بزرگ و کودک هم.....
نازنین رفته بود مدرسه تا
بشود مثل مادرش دانا
طعنهی کودکی ولی آزُرد
خاطرِ نازنینِ خانهی ما
اشک او روزهای پی در پی
جاری از چشمهای نازش بود
چفیه را میگرفت از عمه
چفیهای را که جانمازش بود
عمه یک روزِ سرد آمد و گفت
سر کن آن چادر سیاهت را
آنقدر نور، مثلِ خورشیدی
که نبینند رویِ ماهت را
رفت و تابوت و استخوان را دید
دست بر صورت قشنگش زد
عمه او را گرفت با تابوت
بوسه بر پرچم سه رنگش زد
یاد دارم که بُغضِ کودکیاش
#نازنین را گرفت راه گلو
گفت حالا که من یتیم شدم
بهفدای سه سالهات بانو
💠 @h_abasifar
اقتصاد فرهنگی
تمدن و اقتصاد اسلامی 💠 @h_abasifar
یکی از دوستان زحمت کشیده و این کلیپ از استاد رائفیپور را برایم فرستاده است.
https://www.aparat.com/v/uxfHM/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%B1%D8%A7%D8%A6%D9%81%DB%8C_%D9%BE%D9%88%D8%B1_--_%23_%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1_%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C_%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%BE%D8%A7_%28%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%B5%DB%8C_%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84%29
💠 @h_abasifar
تماس گرفتم با دفتر آیت الله مکارم و البته همین سوال را از مجتهدین دیگری هم پرسیدم و در رساله آیت الله خامنه ای هم جستجو کردم
سوال: حکم تولید و خرید و فروش مانتو جلوباز چیست؟
مقام معظم رهبری: https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=27815
با توضیحاتی که در این صفحه آمده قطعا حرام است
دفتر آیت الله مکارم: معامله آن به علت اینکه این لباس عرفا در خارج از منزل پوشیده می شود حرام است
*
حرمت معامله مانتو جلوباز واضح است. عجیب است که مسئولین جمهوری اسلامی این حکم واضح اسلام را نادیده می گیرند و به جای مقابله با چهار تا تولیدکننده با چهل میلیون زن ایرانی درگیر میشن
💠 @h_abasifar
عمو رسيدم و ديدم؛ چقدر بلوا بود!
سر تصاحب عمامه ي تو دعوا بود
به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم
هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود!
ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود
سرِ زبان همه جمله ي "بفرما"بود
عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!
چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود
زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود
براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد
به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود!
تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
به فكر جايزه ي بردن سر ما بود
بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند
من آمدم سوي گودال، عمه تنها بود
وحید قاسمی
💠 @h_abasifar
روی من شد سپید همچون ماه
روی دشمن شده سیاهِ سیاه
پَر زدم تا میانهی گودال
سبُک امروز مثل یک پرِ کاه
خون من شد یکی به خون عمو
جام شد پر ز خون بنده و شاه
دست من قطع شد برای حسین ع
گفت بابای من جزاک الله
یاد یک روز تلخ افتاد و
رفت در فکر و ...آه از آن دم...آه...
آه از آن لحظههای وحشت و غم
آه از آن لحظهی بدون پناه
آه از آن لحظهای که بابا دید-
مادرش را و گفت: وا اُمّاه...
من فدای کسی شدم امروز
کان ارواح العالمین فداه
پسر مجتبام و ابن کریم
نوهی مرتضام؛ عبدالله...
سینه بر سینهی حسین نهم
جمعِ خورشیدِ عالم و ماه
هر که در حلقهی وفا نبُوَد
هم حیات و ممات اوست تباه
باید این راه را به خون طی کرد
جز به خون هر چه طی شود؛ بیراه
خوب باشد که با عطش بروم
سوی او میرویم خواه و نخواه
به قضایش رضام، خوش باشد-
هرچه بیند خدا به بنده صلاح
موی من سرخ شد ز خون گلو
روی من شد سپید همچون ماه
💠 @h_abasifar
در ختم خود نشسته به یک گوشه داغدار
گم گشتهام میان سیاهی کلاغوار
حالم چو آتشیست که از سوز شعلهاش
هی بیصدا کشیده خودش بر سرش هوار
در سینهام ز داغ غم اعجاز میشود
چون تشنهای که میرسدش آب خوشگوار
تنهاییام به داد دلم گاه میرسد
از دست خویش میکشدم گاه در کنار
بغضم تمام و لفظ تری نیست بر لبم
چشمم به خاک راه بشویم زهی غبار
هی یاد خود به سینهی من کوفتهست و من
در حلقهای نشسته و در گوش پنبهدار
در جشن عشقبازی او با رقیبها
در ختم خود نشسته به یک گوشه داغدار
💠 @h_abasifar
میون این فرشتهها
منم یه دختر شهید
بابام که آرزوم بوده
حالا به آرزوش رسید
رسید به آرزوش ولی
منم یه آرزو دارم
دوباره باز ببینمش
سر روی پاهاش بذارم
بگم چقد دوسش دارم
بگم که دنیای منه
بگم اگه شهید شده
هنوز بابای منه
فدای اون سه سالهای
که تو شدی فدائیش و
الهی که من بمیرم
نبینم آه و زاریشو
الهی که من بمیرم
نباشه رو دلش غمی
نبینه خورشیدو رو نی
کور بشه هر نامحرمی
کاش بودم و میدادمش
چادر مشکیمو بهش
کاشکی میشد نشون بدم
صورت اشکیمو بهش
رفتی ولی باباجونم
بابای ما آقامونه
عکساشو یادته زدی
رو همه جای این خونه
من میمونم منتظرت
با آقامون بیای تو باز
این دفعه با هم بخونیم
پشت سر آقا نماز
💠 @h_abasifar
وقتی سازمان خصوصیخواری وحشی میشود:
اولا در قانون اصل ۴۴ نحوه تعیین نماینده سهامداران عدالت مشخص شده، و مصوبات شوراهای عالی با امضای وزیر نمیتواند آن را نقض کند، ثانیا در صورت رعایت تشریفات قانونی برگزاری مجامع، هیچ شخصی از جمله سازمان خصوصی سازی نمیتواند مانع ثبت مصوبات آن شود مگر با حکم مرجع صالح قانونی، ثالثا تهدید به عدم ثبت مصوبات شرکتهای تابعه، خارج از حدود اختیارات صادر کننده نامه است، رابعا تعیین جریمه نقدی برای مدیران شرکت توسط محاکم صالحه امکان پذیر است و نه سازمان خصوصی سازی.
💠 @h_abasifar