مادر همه آسمان و دل است
انگار نباشد همه جا خاک و گل است
مادر همه لطف و محبت است
دلدار به ایزد که جایش جنت است
#✍️هادیها
https://eitaa.com/h_d1011
«درخـت سبــز دانــد قـدر بـاران
تو خشکی قدر باران را چه دانی.»
#مولانا
هدایت شده از کا نا ل قزوین زیبا 🍀
بـا صــداى تـو مــىشـوم آرام ...
هيچ قرصى چنين مُسَكّن نيست!
@Gazvin_ziba
کانال قزوین زیبا در ( ایتا)
روزی،پارساییان،هادیها_1.mp3
6.39M
نام داستان :#روزی
#نویسنده :#پارساییان
#گوینده:#هادیها
#انجمن نویسندگان فردا
https://eitaa.com/h_d1011
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یلدا_مبارک
🎼 عنوان ترانه: زمستان
🎤 با صدای عروسک محبوب قزوینی ها جناب آقای خان بابا
🍉 پیشاپیش یلدا بر همه شما عزیزان مبارک باد.
#او_خواهد_آمد...
کاش فال
شب یلدای همه
این بشود
یوسف گم گشته
باز آید به کنعان
غم مخور
#سه_شنبه_های_مهدوی
#نذر_سلامتی_و_فرج_امام_زمان_عج
انار ،هادیها ،خضرایی_1.mp3
6.61M
خدا هست❤️
روز مادر مبارک
مردی با انار آمد
انارک خش خش لای برگها تکان می خورد.
دلش پر از غصه بود.
تاج قرمز و کت چرمی اش را تکان داد.
با خودش گفت: ((آخه چرا همه رفتن و من را تنها گذاشتند؟؟))
تق وتق صدای کلون در بلند شد.
مردی سبز پوش به صاحب خانه سلام کرد و گفت:« شنیدهام در منزل شما حتما انار پیدا می شود.»
انارک صدای قشنگی را شنید.
دونه های سرخ توی دلش بالا و پایین پریدن.
خانم خانه با صدای بلند گفت:((همهی انارها را فروخته ایم ،فقط یک انار قرمز اینجا قایم شده است.))
یکدفعه انارک خودش را در کف دستان آقای سبز پوش دید.
دست آقا گرم وخوشبو بود.
آقادر گوش انارک گفت:«فاطمه جانم، با خوردن تو حتما حالش زود زود خوب می شود.»
انارک شاداب به دونهای سرخ توی دلش گفت:«فکر می کنم به جای خیلی خوبی می رویم،الکی غمگین بودیم.»
آه وای...
آه وای...
آقای مهربان در گوشهی خرابهای صدای ناله های پیر مردی را شنید.
آقای مهربان دلش تاپ و توپ برای پیرمرد زد.
کنار او نشست.
دست پیر مرد را گرفت و گفت:((چه قدر تب داری! فکر می کنم بدانم چه چیزی حالت را بهتر می کند!»
مرد با صدای لرزان گفت:« خیلی درد دارم و گرسنه ام چیزی داری به من بدهی؟»
آقا مشاش را باز کرد به انارک نگاه کرد.
تاج و کت چرمی انار را ناز کرد.
درگوش اش گفت:((اگر فاطمه ام اینجا بود، حتما تورا به او می داد.
مطمئنم اگر پیش پیر مرد بروی، فاطمه خوشحال تر است.))
انارک اولش کمی ناراحت شد.
رنگ سرخ از کت چرمیاش پرید.
کمی به حرفهای آقای مهربان فکر کرد.
...
🖌#نویسنده :#مونا سادات خضرائی
🧕#گوینده:#فاطمه هادیها
https://eitaa.com/h_d1011