InShot_۲۰۲۵۰۱۰۳_۲۲۳۱۴۶۴۱۸_۰۳۰۱۲۰۲۵.mp3
4.35M
🎧 #بشـــــنویـــــد
ویــــژه بـــــــرنـامه شــهادت امام هــادی ( علیه السلام)
گوینده «فاطمه هادیها »
✨اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ أَيُّهَا الْهادِي النَّقِيُّ✨
لطفا در نشر آثار ما را حمایت کنید
#انتشارحداکثری
#ویژه_برنامه
#شهادت_امام_هادی
#رادیواربعینـ_باشما
👈کاری از "رادیو اربعین با شما"
@arbaeen_ba_shoma
هدایت شده از ادمین
شماره کارت کمک به کانال رادیو اربعین با شما
6037998154198773
1_16159243897.mp3
3.15M
" تمام روز میخندم…
تمام شب یکی دیگم!
من از حالم به این مردم؛
دروغای بدی میگم❤️🩹 "
https://eitaa.com/h_d1011
کمدی زندگی خندهدار ما پر از غم است غمی که باید به آن خندید تا غمی توی دلمان نماند با غمهاست که لبخند فراموش نمیشود از قدیم گفتند خنده بر هر درد بیدرمان دواست. پس با لبخندت غمها را بپوشان.
غمِ خندههای بی دلیلت را نخور .دنیا نمیفهمد تو هم اندکی نفهم.
✍#فاطمه_هادیها
https://eitaa.com/h_d1011
سلام و درود به کانال دل گویه ها تشریف بیاورید
اینجا جاییست برای پادکستها و دلنوشتههای من
پیشاپیش خوش آمدید
🌸🌸🌸🌸🙏🙏😊🌸🌸🌸🌸🌸
به اضافه یک
_ خانم، آخه چه یلدایی؟چه جشنی؟ تو هم وقت گیر اوردی؟!
_فقط یک شبه ! خواهش می کنم. خودِت زنگ بزن به مادرت بگو یلدا میائیم پیشش.
چای باقی مانده تهِ استکان راکه هنوز داغ بود سر کشیدم. به سمتِ در رفتم و گفتم:
_ آخه میدونی بخوایم بریم شمال و برگردیم، چقد از کار و پروژه هام عقب می افتم!؟
روبرویم ایستاد. به دیوار تکیه داد و گفت:
_ سعید تو که خودت بهتر می دونی، از وقتی پدرجون فوت شده. مادرجون دلش به تو تنها پسرش،خوشه. تازه بچههاهم خوشحالمیشن. برای خودتم خوبه. کمی استراحت میکنی. همش کار که نمیشه.
از کنارش گذشتم. دستگیره ی در را گرفتم و چرخاندم:
_ همه اینا رو میدونم. نیازی نیست بگی. ولی واقعا نمیرسم .مهشید، تو هم لطفاً اینقد گیر نده.
-ولی....
درِ آپارتمان را به رویش که داشت همچنان حرف میزد. بستم و بلندتر گفتم :
_خانم واقعاوقت ندارم.
باعجله و گامهای کشیده به طرفِ پارکینگ رفتم. دوست ندارم ناراحتش کنم. ولی همیشه سرِموضوعات پیش پا افتاده و بیاهمیت با هم بحث مان میشود.
همان طور که پشت فرمان اتومبیل درمسیر شرکت میراندم مثل آسمانِ مه گرفته و دودآلود آن روزِ تهران، هجومی از افکارِ جورواجور به آسمانِ سرم سرازیر شد.
هم دلم برای دورهمیهای یلدا تنگ بود. هم آن مهمانی ها دیگر برایم وقت گیر و بی معنی، شده بودند.
ناخودآگاه و ارام آرام ،کودکی ام و تصاویرِ خانه ی پدر بزرگ و شب های یلدایی که با پدر و مادرم در آنجا جمع می شدیم ، انگار دوباره زنده شده باشند، مانند حلقه های فیلم ،جلو چشمانم شروع به رژه رفتن کردند.
هنوز هم داییمرتضی با آن جوکهای بیمزه و خندههای موتوریاش از یادم نرفتهبود. به طرز خندیدنش ،بیشتر از جوک هایش می خندیدیم. یا آن بازی ماروپله، وقتی همه ی ما بچه ها ساعتها روی صفحه ی کوچکِ مِنچ، جمع میشدیم و آرزوی هر کداممان اینبودکه مارِ سیاه و بلندِ خانه نودونه، دیگری را نیش بزند !
بازی وسرگرمی که تمام میشد تازه پیاله ی دقایقِ کشدار، وصلِ شراب حافظ میشد. البته بهجای فال، حال من گرفته میشد! هیچوقت نمیفهمیدم اشعار حافظ چه ربطی به زندگی و سرنوشت ما داشت! اما خدایی آن هم خندهبازاری بود. دو دسته می شدیم و کلی در بابِ فلسفه ی فال و سرنوشت ، افاضه ی فضل می کردیم.
از آینه ی جلو اتومبیل، پشت سرم را چککردم. به پهنای صورتم لبخندی زده بودم! گویا یادآوری یلدای کودکیام ناخودآگاه دلم را قلقلک داده بود.
دوباره رشته خاطراتِ آن شب ها،مرا با خودش به گذشته کشاند.
در برابر منبر بالارفتن بزرگخاندانِ فامیل، پدربزرگ که هیچکس نمیتوانست قسر در برود. انگار میخواست به زور نمره قبولی از ما بگیرد.صد رحمت به معلّم تاریخمان! ولی چه میشد کرد. خانِ رسیدن به تغارِ انارِ مادربزرگ ،که از صبح با دستان چروکیدهاش دون کردهبود گوشِ دل سپردن به نصایحِ پدربزرگ بود. با آن عینک درشتش که همیشه روی نوکِ بینی اش در تعادلِ عجیبی می ایستاد.
- جوونا، تاریکی آفریده ی اهریمنه. یلدا تولدِ روشناییه. ما دور هم جمعشدیم تا با اهریمن مقابله کنیم. هیچ میدونین که همین یه دقه اضافه ی شبِ یلدا هزار معنا داره!؟
_ خدا بیامرزتت بابابزرگ .والله الآن من چهلو شش سالم شده یه دونه از اون هزار معنا روهنوزم نفهمیدم!...
ناگهان صدای گوشخراشِ ترمز ماشینِ جلویی با نجوای دلم ترکیب شد. تمامِ افکارم به یکباره در همریخت. کف پایم را با قدرت تمام روی ترمز، فشار دادم و بعد برخورد شدید، لرزشهای شدیدتر و چرخش اتومبیل!
برای لحظهای کوتاه همه جا تاریک و تار شد . همه تصاویر گذشته در جلو چشمانم مانند خُرده های آینه، در فضا پراکندهشدند. چهره مادر و پدر بزرگ ، تصویر پدرو مادرم، به دور دست ها پرت شدند.
دیگر چیزی نمیدیدم. فقط صداهای مختلف و مبهمی در اطراف به گوشم میرسید.
_ جوونا این چه وضعشه!
_مگه اینجا پیست موتور سواریه!؟
_ ویراژ ! ....اونم دو ترکه!؟
_ یکی زنگ بزنه اورژانس
_عجله کنین
_ یعنی مرده؟!
_ نه... فکر نکنم
_ داره نفس میکشه
سرم مثل توپی پنچر شده در میان ایربگ باز شده ی فرمان اتومبیل ولو شدهبود .جمعیت زیادی دور من و اتومبیلم حلقه زده بودند. یک نفر در را باز کرد و سرم را بلند کرد.
_ یکی کمک کنه، از تو ماشین بیرون بیاریمش.
چند دقیقه بعد صدای آژیر آمبولانس از دور دست به گوش رسید . یکی پرسید:
_ میخوای به خانواده ت زنگ بزنی؟
در حالیکه روی جدولِ کنار خیابان، تکیه بر آدم غریبه ای نشسته بودم گفتم:
_ بله... به مادرم
پایان
اکرم سالاری✍
پدر عزیزم،
نمیدانم از کجا شروع کنم. کلمات، گاهی اوقات، برای بیان احساسات عمیق و پیچیدهای که در قلبم دارم، کم میآورند. امروز دلم میخواهد فقط با تو حرف بزنم، نه به عنوان یک دختر، بلکه به عنوان کسی که سایه تو را در تمام لحظات زندگیاش حس کرده است.
تو برای من فقط یک پدر نبودی، بلکه یک کوه بودی که در تمام سختیها به آن تکیه میکردم. تو پناهگاه امنی بودی که در آغوشش آرامش را پیدا میکردم. یادم میآید وقتی کودکی بودم، دستهای بزرگ و مهربانت چطور مرا در آغوش میگرفت و تمام ترسهایم را از بین میبرد.
تو به من آموختی که چطور قوی باشم، چطور رویاهایم را دنبال کنم و چطور در مقابل مشکلات ایستادگی کنم. تو به من یاد دادی که ارزش خودم را بدانم و هیچگاه از تلاش دست نکشم. تو الگوی من بودی در صبر، شجاعت و مهربانی.
هنوز هم صدای خندههایت در گوشم میپیچد و لبخندهای پرمهرت در ذهنم نقش بسته است. هر وقت به عکسهایت نگاه میکنم، دلم برای روزهایی که با هم بودیم، تنگ میشود. حس میکنم هنوز هم در کنارم هستی، با همان لبخند همیشگی که به من امید و آرامش میداد.
حضور تو در قلبم همیشه زنده است. تو در تمام لحظات زندگی من، در تمام تصمیمهایم، و در تمام رویاهایم، نقش مهمی ایفا میکنی. تو همیشه با من هستی و من از این بابت خوشحالم.
پدر عزیزم، میخواهم بدانی که چقدر دوستت دارم و چقدر قدردان تمام زحماتی هستم که برای من کشیدی. تو بهترین پدر دنیا هستی و من به داشتن تو افتخار میکنم.
همیشه دوستت دارم.بمان برایم
دخترت.
✍فاطمه هادیها
چلچراغ 😂😂
از علیرضا تیموری
خدایا، کاخ و باغی را عطا کن
کباب و نان داغی را عطا کن
خدایا، زن چراغِ خانه باشد
برایم چلچراغی را عطا کن
#علیرضا تیموری
🌸
خدایا کاخ. باغش بویراان
کباب و نان داغش را بخشکان
خدایا زن چراغ خانه باشد
برایش شعله شمع را هم بمیران
👌😳☺️
#فاطمه_هادیها
الهی حال دلهاتان بهاری
به احوال جهان تا پای کاری
دلت خوش باشد و گلکار کاری
تنت سالم روانت صافکاری
✍
#فاطمه_هادیها
☺️