وقتی از مامانم میپرسم تو غذا سیر ریختی ؟؟
و اونم خیلی مظلومانه میگه : فقط دو حبه 😂
@haal_khob
می میرم و می بیند
میگریم و میخندد
چشمان خمارش را
چشمان خمارم را
تا در دل هم باشیم
تاوان بدی دادیم
او گیره ی مویش را
من ایل و تبارم را🍂
#موج
@haal_khob
بڔج ۅاڔۅݧه در ۺهر سیݧټڔا کۺۅر ڀڔټغاݪ،
طبقات این بڔج بصۅڔت ۅاڔۅݧه به اعݦاق زݦین ݦیڔۅد.
@haal_khob
بایَد از دست همه مردم این شَهر گُریخت ؛
به کجا ؟! هَر جایی ..
که حسودی ندَرد ،
شوق مَرا از مِیلت ..
باید از صُبح در اندیشه ی تو باشم تا
شَب به خوابم بِزنی سَر ،
نَبَری از یادم ..
@haal_khob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیب ترین چیزهایی که با طلا ساخته شده اند !!!
دست به دست کنید برسه به دست سلاطین سکه و طلا که بدونن با این همه طلا چکار کنن :|
@haal_khob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا چطور دلش میاد
@haal_khob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دس خوش بابا
حتما ببینید 😍👌
@haal_khob
پاییز...
مانند خانه پدری میماند
آدم را به گذشته های دور میبرد
به روزی که عاشق شدی
به روزی که تنها شدی
تورا میبرد
به خاطرات تلخ و شیرینت...
@haal_khob
#داستان_شب 💫
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
مردی به خانهاش میرفت. نزدیک خانه که رسید، جوان زشت و آبلهرویی را دید. با چشمان چپ و سر بیمو و دهان گشاد و لبهای کلفت و پوستی تیره.
مرد رهگذر ایستاد و با نفرت به جوان زشترو خیره شد و بعد ناگهان فریاد زد:
ای مردک! از اینجا برو و دیگر هم به این کوچه نیا. دیدن تو شرم است و آدم را ناراحت میکند!
جوان بدون اینکه ناراحت شود، نگاهی به قبای پاره مرد انداخت و ناگهان قبای نویی را که بر تن داشت، درآورد و به مرد گفت:
بگیر مال تو! من قبایم را به تو میبخشم!
مرد نگاهی به قبای خوشرنگ و رو و نو انداخت و ناگهان از کاری که کرده بود، شرمنده شد.
کف دست راستش را روی سینهاش گذاشت و گفت:
مرا ببخش! من رفتار بدی با تو کردم اما تو داری قبایت را به من میدهی!
جوان با همان لبخند گفت:
ای دوست! بدان آدمی که ظاهر بد اما باطن و درون و قلب پاکی داشته باشد به مراتب بهتر از کسی است که ظاهر خوب اما قلبی ناپاک و سیاه دارد!
چهره مرد رهگذر از خجالت سرخ شد و دیگر نتوانست حرف بزند.
@haal_khob