4_6042078383339211397.mp3
11.47M
#بسمربالشهداء
#انسان_شناسی ۱۶
#استاد_شجاعی
#حجتالاسلام_قرائتی
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِين
ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِين...
⚜ و به يقين، انسان را از عصارهاى از گل آفريديم
سپس او را [ به صورت ] نطفهاى
در جايگاهى استوار قرار داديم...» | مؤمنون ۱۲ و ۱۳
⁉️ قرار دادیم؟!
مگر خدا، یکی نیست؟!
پس چرا در بسیاری از آیات قرآن،
فعل جمع به کار برده شده است؟!
دست مرموزی که محققان
از آن با نام «هوش طبیعت» یاد میکنند،
در حقیقت، چه نیروییست؟!
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada
#بسمربالشهداء
.
دعای روز عرفه🤲
به نفس:کربلایی مهدی کامرانی
.
شنبه١٨تیرماه، راسساعت١٨
رباطکریم، بوستانمعلم، حرممطهرشهدایگمنام
.
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada
#بسمربالشهداء🌱
اعمال شب و روز #عرفه
التماس دعا :)♥️
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada
#بسمربالشهداء
.
گزارش تصویری جلسه هفتگی، شهادت امام باقر(ع) ویادبود مادر شهید محمدغلامی
.
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada
#بسمربالشهداء♥️
قسمت ما که نشد کربوبلایت عرفه!
اربعین کاش به دیدار تو نائل بشویم...
#عرفه
#استوری
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada
#بسمربالشهداء♥️
عرفه است ولی هر که بگوید یارب
پاسخش از طرف کربوبلا می آید...
#عرفه
#استوری
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada
#بسمربالشهداء
#دعایفرج🌱
بھ دلـم مانده ؛ حسرٺِ . .
دیــدآرټ[♥️🖇]
و این حسرٺ، داغیسټ ڪھ
گناهانـ ـ 🥀ـ ـم ؛
بر دلـــم گزاشتھ!!
#امام_زمان
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada
#بسمربالشهداء🌱
#شهیدمحممدحسینمحمدخانی(حاجعمار)
◇نام : محمدحسین
◇نام خانوادگی : محمدخانی
◇نام پدر : مصطفی
◇ولادت : ۱۳۶۴/۴/۹
◇محل ولادت : تهران
◇تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۶
◇محل شهادت : سوریه _ دمشق(حلب)
◇مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران _قطعه ۱۷ ، ردیف ۸۷ ، شماره ۵۳.
◇کتاب مربوط به شهید : عمار حلب _ قصه دلبری.
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada
#بسمربالشهداء🌱
از تیپش خوشم نمی آمد . دانشگاه را با خط مقدم و جبهه اشتباه گرفته بود . شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار . در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود . یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت رو شانه اش ، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ . وقتی راه می رفت ، کفش هایش را روی زمین می کشید . ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد .
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد ، بیشتر می دیدمش . به دوستانم می گفتم : « این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه ی شصت پیاده شده و همون جا مونده ! »
🔻برگرفتهازکتابقصهدلبری،
خاطراتهمسرشهیدمدافعحرم
"محمدحسینمحمدخانی"
حَـ❤️ــرَمشُهَدایشَهرِستانرُباطکَریم
@haaramshohada