السلام علیک یا سیدی و مولای
یا علی بن موسی الرضا و رحمه الله و برکاته
قصیده مدارس آیات - قسمت۱
قصیده #مدارس_الآیات قصیده ای است که #دعبل_خزاعی برای اهل بیت علیهم السلام سرود و آن را به امام رضا علیه السلام تقدیم نمود. این قصیده مشهورترین و بلندترین شعر دعبل خزاعى است و دعبل با این قصیده، به جاودانگى و آوازه عالمگیر دست یافت.
۱. خصوصیات قصیده مدارس آیات
این قصیده، هم از نظر بافت کلامى و صنایع لفظى و معنوى و ادبى در نهایت زیبایى و قوت است و هم از نظر محتواى غنى و اندیشورانه و عالمانه آن.
وزن عروضى قصیده (بحر طویل) (فَعُولُنْ مَفاعیلُنْ فَعُولُنْ مَفاعِلُ) است؛ وزنى که بسیار طبیعى و آهنگین و متناسب با محتواى بلند و حماسى قصیده است. شاعر قصیده اش را از مطلع تا مقطع آن در کمال ظرافت و استادى با صنایع لفظى و معنوى بدیعى و ادبى مانند حُسن مطلع، تشبیب و تغزل، جناس، مراعات النظیر، طباق، توریه، ایهام، استعاره، کنایه، حُسن تعلیل، حُسن تخلّص و... آراسته است. تعداد ابیات آن را بعضى از محققان تا ۱۲۳ بیت نوشته اند.
از نظر محتوا نیز #قصیده_تائیه قابل توجه و درخور تفکر و تأمّل است. قصیده در مدح و منقبت و ثناگسترى اهل بیت عصمت و طهارت سروده شده و به ذکر مصایب آنان پرداخته است و موضوعاتى همچون ولایت و خلافت امام على علیه السلام و فرزندان معصوم او {عشق به آل محمّد صلی الله علیه و آله} بى وفایى و جفاکارى مردم نسبت به امام على علیه السلام و خاندان آن حضرت بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و در طول دو قرن اول اسلام، جنایت هاى بنى امیه و بنى عباس، حادثه دلخراش کربلا، قیام هاى علویان در برابر خلافت اموى و عباسى، مسائل اعتقادى و تاریخى دیگر و... جانمایه فکرى و پیام اصلى قصیده مدارس آیات را تشکیل مى دهد. بدین خاطر این چکامه بلند، از مدایح درخشان اهل بیت و از شاهکارهاى شعر عرب به شمار مى رود.
در قصیده تائیه مدارس آیات، هنر و حماسه و عشق و ایمان و اخلاص و اندیشه و تعهد و عاطفه موج مى زند.
ادامه دارد.....
#دعبل_خزاعی
#قصیده_تائیه
#مدارس_الآیات قسمت۱
@habibaaneh
تقدیم قصیده مدارس آیات به امام رضا علیه السلام
#مدارس_الآیات . قسمت۲
شیخ عباس قمی در منتهی الآمال جریان تقدم این قصیده به محضر ثامن الحجج علیه و علی آبائه السلام را این گونه آورده است:
و از او [دعبل] در (#کشف_الغمه) نقل کرده که چون قصیده موسوم به مدارس الآیات را نظم نمودم قصد آن کردم که به خدمت امام ابوالحسن على بن موسى الرضا علیه السلام به خراسان روم و آن قصیده را به عرض ایشان رسانم.
چون به خراسان رفتم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و قصیده را برایشان خواندم تحسین بسیار نمودند و فرمودند: تا من تو را امر نکنم، این قصیده را به کسى مخوان، تا آن که خبر آمدن من به مأمون رسید و مرا به نزد خود طلبیده خبر را پرسید، آنگاه گفت قصیده مدارس آیات را بر من بخوان!
من انکار معرفت آن قصیده کردم پس به یکى از خادمان گفت که حضرت امام رضا علیه السلام را طلب نماید و بعد از ساعتى آن حضرت تشریف فرمودند. پس مأمون به آن حضرت گفت که از دعبل استدعا نمودیم که قصیده مدارس آیات را بر ما بخواند انکار معرفت آن نمود. آن حضرت به من امر فرمودند: که اى دعبل! آن قصیده را بخوان. پس بخواندم آن را و مأمون تحسین بسیار نمود و پنجاه هزار درهم کرم کرد و حضرت امام رضا علیه السلام به آن مبلغ انعام فرمود.
پس من به آن حضرت گفتم که توقع آن داشتم که از جامههاى بدن مبارک خود جامهاى به من کرم نمایى تا در وقت مردن کفن خود سازم، فرمودند که چنین کنم و به من جامهاى بخشیدند که خود آن حضرت آن حضرت را استعمال نموده بودند و منشفه (دستمال لطیف عرق گیر) لطیف نیز شفقت فرمودند و فرمودند که این را نگاهدار که به برکت آن مصون و محفوظ خواهى بود و بعد از آن فضل بن سهل ذوالریاستین که وزیر مأمون بود صلهاى نیکو به من داد، اسب ترکى راهوار با زین و یراق به من فرستاد.
و چون مدتى گذشت تصمیم به بازگشت به عراق گرفتم.
در اثناى راه بعض از قُطّاع الطریق راه ما را بستند و من و همراهان را غارت کردند چنان که بر بدن من غیر کهنه قبائى نگذاشتند و من تأسف بر هیچ چیز اسباب خود نمیخورم الا بر آن جامه و دستمال که حضرت به من انعام فرمودند و به یاد آوردم این سخن را که به من فرموده بودند که این جامه و منشفه را حفظ کن که به برکت آن محفوظ خواهى بود که ناگاه یکى از گروه حرامی بر همان اسب که فضل بن سهل ذوالریاستین به من داده بود سوار شده نزدیک من آمد و این مصرع شعر مرا را بخواند که (مدارس آیات خلت من تلاوة) به گریه افتاد و چون من این حالت از او مشاهده کردم تعجب نمودم که در آن میان شخصى شیعى دیدم و بنابراین طمع در استرداد جامه و منشفه حضرت امام نموده به آن شخص گفتم که اى مخدوم! این قصیده از کیست؟ گفت: تو را با این چه کار است؟ گفتم: این پرسش من سببى دارد که تو را از آن خبر خواهم کرد، گفت: این قصیده را شهرت او نسبت به صاحبش بیش از آن است که مخفى ماند.
گفتم: او کیست؟
گفت: دعبل بن على شاعر آل محمد علیهم السلام جزاء اللّه خیرا.
پس گفتم: واللّه! دعبل منم و این قصیده از من است، آن شخص از جاى درآمده گفت: این چه سخن دور از کار است که میگوئى؟
گفتم: از اهل قافله تحقیق نمائید. پس بفرستاد و جمعى از اهل قافله را حاضر ساخت و از حال من سؤال نمود، همگى گفتند: که این دعبل بن على الخزاعى است چون مرا به یقین دانست که دعبلم، گفت: جمیع مال اهل قافله را به جهت خاطر تو بخشیدم آنگاه منادى ندا کرد در میان اصحاب خود تا جمیع اموال ما را دادند و ما را بدرقه شده به محل امن رسانیدند و سرّ آنچه حضرت امام علیه السلام از آن خبر داده بود به ظهور رسید و جمیع قافله به برکت جامه و منشفه آن حضرت در امان ماندند.
ادامه دارد.....
#قصیده_تائیه
#دعبل_خزاعی
#مدارس_الآیات قسمت۲
@habibaaneh
جامه شفابخش
ادامه سرگذشت دعبل خزاعی
در کتاب #عیون_اخبارالرضا علیه السلام مذکور است که چون دعبل از آن غارت خلاصى یافت و به شهر قم رسید ، شیعیان قم به نزد او آمدند و از او التماس خواندن قصیده مذکور نمودند. دعبل ایشان را همراه خود به مسجد جامع برد و بر منبر رفت و قصیده را برایشان خواند و اهل قم مال و خلعت بسیار بر او نثار کردند آنگاه چون خبر جبه مبارک آن حضرت که به دعبل داده بود به گوش اهل قم رسید از او التماس نمودند که آن را به هزار دینار به ایشان بفروشد، دعبل از آن امتناع نمود. دیگر باره التماس نمودند که پارهاى از آن را به ایشان به هزار دینار بفروشد آن نیز درجه قبول نیافت و چون دعبل از قم بیرون رفت بعضى از جوانان خودرأى که به آن نواحى بودند خود را به او رسانیدند و جبه را به زور از او گرفتند. دعبل به قم بازگردید و از اهل آنجا التماس نمود که جبه را به او بدهند. آن جوانان از او امتناع نمودند و امتثال امر مشایخ و اکابر خود نکردند، لاجرم دعبل را گفتند: جبه بدست تو نمیآید همان هزار دینار را بگیر، دعبل قبول نکرد و آخر چون از آن نومید گردید التماس کرد که پارهاى از آن جبه را به او دهند، آن جماعت قبول این معنى نموده پارهاى از آن جبه با هزار دینار به او دادند.
دعبل به وطن خود معاودت نمود، چون به وطن رسید دید که دزدان خانه او را بالتمام غارت کردهاند و چون در وقت مفارقت از حضرت امام رضا علیه السلام آن حضرت صرهاى مشتمل بر صد دینار نیز به او داده بودند و فرموده بودند که این را نگاهدار که به آن محتاج خواهى شد دعبل آن را به شیعه عراق هدیه نمود و در عوض هر دینار صد درهم به او دادند چنانچه از آن صره ده هزار درهم بدست او آمد و مقارن این حال چشم جاریه دعبل که با او محبت عظیم داشت، رمد عظیم پیدا کرد و طبیبان را بر سر او حاضر ساختند چون در چشم او نظر کردند، گفتند که چشم راست او معیوب شده است و ما علاج او نمیتوانیم نمود و چشم چپ او را معالجه میکنیم و امیدواریم که خوب شود.
دعبل از این سخن غمناک شد و کلفت بسیار یافت تا آن که پاره جبه حضرت امام رضا علیه السلام که همراه داشت او را به یاد آمد آنگاه آن را بر چشم جاریه مالید و چشم او را از اول شب به عصابهاى از آن بست چون صبح شد به برکت آن چشمهاى او بهتر از ایام سابق شد.
ادامه دارد....
#دعبل_خزاعی
#قصیده_تائیه
#مدارس_الآیات قسمت۳
@habibaaneh
ذکر مصیبت امام رضا علیه السلام از زبان مبارک حضرت علیه السلام
نقلی دیگر از تقدیم شعر دعبل خزاعی
شیخ صدوق به سند معتبر در کتاب #عیون_اخبارالرضا علیه السلام روایت کرده که دعبل به محضر حضرت امام رضا علیه السلام در مرو مشرف شد و عرض کرد: یابن رسول الله! من قصیدهاى براى شما گفتهام و قسم خوردهام که قبل از شما براى کسى نخوانم آن را. فرمود: بیار آن را پس خواند قصیده مدارس آیات را تا رسید به این شعر:
"اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما
وَ اَیدِیهُمْ مِن فَیئِهِمْ صَفَراتٍ"
حضرت گریست و فرمود: راست گفتى اى خزاعى!
پس چون رسید به این شعر:
"اِذا وُتِرُوا مَدُّوا اِلى واتِریهِمُ
اَکفّا عَنِ اْلاَوْتار مُنْقَبَضاتٍ"
حضرت تقلیب کف کرد و فرمود: بلى، واللّه منقبضات،
و چون رسید به این شعر:
"لَقَدْ خِفْتُ فِى الدُّنْیا وَ اَیامَ سَعْیها
وَ اِنّى لاَرْجُو اْلاَمْنَ بَعْدَ وَفائى"
حضرت فرمود: ایمن گرداند خداوند تو را روز فزع اکبر،
و چون رسید به این شعر:
"وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکیةٍ
تَضَمَّنَهَا الرَّحْمنُ فِى الْغُرُفاتِ"
حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: آیا به این قسمت از قصیده تو دو بیتى که قصیده تو را کامل خواهد کرد اضافه نکنم؟
عرض کرد: ملحق فرما یابن رسول اللّه،
حضرت رضا علیه السلام فرمودند:
"وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یالَها مِنْ مُصیبَة
ٍ اَلَحَّتْ عَلَى اْلاَحْشآءِ بِالزَّفَراتِ"
"اِلَى الْحَشْرِ حَتّى یبْعَثَ اللّهُ قائِما
یُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَالْکرُباتِ"
دعبل گفت: یابن رسول اللّه! این قبرى که فرمودید در طوس است قبر کیست؟! مولا فرمود: قبر من است! و شب ها و روزهای زیادی نمیگذرد تا آن که طوس محل آمد و رفت شیعه زوار من می شود،
آگاه باش هر که زیارت کند مرا در غربت من به طوس، روز قیامت با من و در درجه من ، آمرزیده باشد.
پس چون دعبل از خواندن قصیده فارغ شد، حضرت فرمود: به او که جایى مرو و برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتى خادمی بیرون آمد و صد دینار رضویه (دینارهایی که به نام مبارک حضرت ضرب شده بود) آورد براى دعبل و گفت: مولایم فرموده که این را در نفقه خود قرار بده، دعبل گفت: به خدا قسم که من براى این نیامدهام و من این قصیده را براى طمع چیزى نگفتهام و آن صره پول را رد کرد و جامهاى از جامههاى حضرت خواست که به آن تبرک جوید و تشرف پیدا کند، پس حضرت جبه خزى با صُرّه براى او فرستاد و به خادم فرمود: به او بگو که بگیر این صره را که محتاج خواهى شد به آن و برنگردان آن را پس دعبل صره و جبه را گرفت و با قافله از مرو بیرون آمد. چون رسید به میان قوهان (شهری بین هرات و نیشابور) دزدان بر آنها حمله کردند و اهل قافله را گرفتند و دستهای آنها را بستند پس دزدان اموال قافله را گرفتند و مابین خودشان قسمت کردند. یکى از دزدان این شعر را از قصیده دعبل به مناسبت در این مقام خواند:
"اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما
وَ اَیدِیهُمْ مِنْ فَیئِهِمْ صَفَراتٍ"
دعبل شنید گفت: این شعر از کیست؟ گفت: از مردى از خزاعه که نام او دعبل است، دعبل گفت: منم دعبل که قصیدهاش را گفتهام. پس آن مرد رفت نزد رئیسشان و او بالاى تلى نماز میخواند و شیعه بود پس او را خبر داد به قصه دعبل. رئیس دزدان آمد نزد دعبل و گفت: دعبل تویى؟ گفت: بلى، گفت: بخوان قصیده را، دعبل خواند قصیده را، پس امر کرد که دست او را و دست های اهل قافله را باز کردند و اموال ایشان به ایشان رد کردند به جهت کرامت دعبل
#دعبل_خزاعی
#قصیده_تائیه
#مدارس_الآیات . قسمت۴
@habibaaneh