رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_ششم محبت پدر درخانهاي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگ
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_هفتم
هم زنده ميكند!
راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،
اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.
٭٭٭
ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق
خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.
يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم
خيلي خوبيه. تا حاال چند بار امام زمان (ارواحنافداه) را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشــته، حضرت عباس (علیه السلام) را
در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه،
آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل
دستورات امام زمان(ارواحنافداه) می مونه.
دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم
بفهمه اخراجت ميكنه.
شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به
حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
🕊
۱۸ آبان ۱۴۰۳
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_هفتم هم زنده ميكند! راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بو
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_هشتم
روزی حلال
پيامبراعظم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)ميفرمايــد: »فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد،
زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.
بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي
نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق
حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ميفرمايد:
عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است
براي همين وقتي عدهاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان،
اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازهاي كه از ارث
پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن
موقع توانست خانه ای كوچك بخرد.
ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي تربيــت كرد. به خاطر
سختيهائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.
هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من
حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد ميبرد. بيشــتر
وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم.
۱۸ آبان ۱۴۰۳
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_هشتم روزی حلال پيامبراعظم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)ميفرمايــد: »فرزند
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_نهم
هيئت حضرت علي اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت
را داشت.
يادم هســت كه در همان سالهای پاياني دبســتان، ابراهيم كاري كرد كه
پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه
كرده. اما روي حرف پدر حرفي نميزدند.
شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بالفاصله سؤال
كــردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان
ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل
خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.
وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد.
نميخواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول
حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.
پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال
بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد.
دوستي پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن
دو برقرار بود كه ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين
رابطه دوستانه زياد طولانی نشد!
ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهاي پدر را از دســت داد. در
يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن
پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و
آشنايان به او توصيه ميكردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد
۱۸ آبان ۱۴۰۳
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_نهم هيئت حضرت علي اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را دا
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_دهم
ورزش باستانی
اوایل دوران دبيرســتان بود كه ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها
به زورخانه حاج حسن ميرفت.
حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او
زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران
اين محيط ورزشي و معنوي شد.
حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي
ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او
ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري
هم در يك دور ورزش، معموال
در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها
به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود
زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب درس ايمان و اخلاق
را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت.
فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و
مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را
نيز در بغل داشت
۱۸ آبان ۱۴۰۳
۱۸ آبان ۱۴۰۳
۱۸ آبان ۱۴۰۳
۱۸ آبان ۱۴۰۳
💚⃟ 🌱
السݪاٰم ؏َـلَیڪُمٖ
💠ان شاءالله طاعات و عباداتتون قبول باشه🤲
✅️عزیزان ما یه کانال تولید محتوا درست کردیم که #کلیپ_های_مذهبی و
#کلیپ_استوری_های_مذهبی رو تو مناسبتهای مختلف مذهبی درست میکنه به اسم #حبل_المتین 👌
*┄┅✵❁••🍀⃟🌸⃟🍀••❁✵┅┄*
💠حتما عضو شید و از محتوا لذت ببرید و به ما تو نشر آثار و فضایل اهل بیت (ع) کمک کنید 🙏🌹
╭━━━⊰❀•❀🔳❀•❀⊱━━━╮
@hablol_matinn
╰━━━⊰❀•❀🔳❀•❀⊱━━━╯
اجرتون با آقا امام زمان (عج)🤲
صفحات ما در :
تلگرام | ایتا | اینستاگرام | روبیکا | یوتیوب
@hablol_matinn
۱۸ آبان ۱۴۰۳
سلام رفقا 👋
یه ناشناس میزارم نظرتون رو در مورد کانال بگید و چیکار کنیم بهتر بشه
پاسخ ها رو داخل کانال میزاریم و پاسخ میدیم 🌱
https://daigo.ir/secret/3674133700
۱۹ آبان ۱۴۰۳
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_یازدهم
بارنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچه م
مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا
دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي
توســل را با بچها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد.
آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچهها روز جمعه ناهار دعوت
شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد
ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچهات خوب
شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن
ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب
خواند کار خودش را کرده.
٭٭٭
بارها ميديدم ابراهيم، با بچههائي که نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال
مسائل ديني بودند رفيق ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به
مسجد و هيئت ميكشاند.
يکي از آنها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي
خالفش ميگفت! اص ًال چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ
چيــز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حاال هيچ جلســه مذهبي يا هيئت
نرفتهام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با
تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
🦋🕊
۲۰ آبان ۱۴۰۳
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_یازدهم بارنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم ك
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_دوازدهم
گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد. بعد هم آمد وکنار من
نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين(علیه السلام)وکارهاي
يزيد ميگفت.
اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش
شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!!
ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي
نداره، اين پسر تا حاال هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين(علیه السلام)
که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچهها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار
گذاشت. او يکي از بچههاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي
عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد.
بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا
خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .
مــا هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. بــا بچه ها آمديم بيــرون، توي راه به
کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.
چقــدر زيبا يکي يکي بچه ها را جــذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به
مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش ميانداخت تو دامن امام حسين(علیه السلام)
ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين(علیه السلام) افتادم كه فرمودند: »يا علي، اگر يک
نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.
٭٭٭
از ديگــر کارهائي که در مجموعه ورزش باســتاني انجام ميشــد اين بود
که بچهها به صورت گروهــي به زورخانههاي ديگر ميرفتند و آنجا ورزش
مي ِ کردند. يک شب ماه رمضان ما به زورخانهاي درکرج رفتيم
😄🦋🕊
۲۰ آبان ۱۴۰۳
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_دوازدهم گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد. بعد هم آمد وک
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_سیزدهم
آن شب را فراموش نميکنم. ابراهيم شعر ميخواند. دعا ميخواند و ورزش
ميکرد. مدتي طوالني بود که ابراهيم در كنارگود مشغول شناي زورخانهاي
بود. چند سري بچههاي داخل گود عوض شدند، اما ابراهيم همچنان مشغول
شنا بود. اص ًال به کسي توجه نميکرد.
پيرمردي در باالي ســكو نشســته بود و به ورزش بچهها نگاه ميکرد. پيش
من آمد. ابراهيم را نشان داد و با ناراحتي گفت: آقا، اين جوان كيه؟! با تعجب
گفتم: چطور مگه!؟ گفت: »من كه وارد شدم، ايشان داشت شنا ميرفت. من
با تســبيح، شنا رفتنش را شمردم. تا االن هفت دور تسبيح رفته يعني هفتصدتا
شنا! تو رو خدا بيارش باال االن حالش به هم ميخوره.« وقتی ورزش تمام شد
ابراهيم اص ًال احساس خستگي نميکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
البته ابراهيم اين کارها را براي قوي شــدن انجام ميداد. هميشــه ميگفت:
بــراي خدمت به خدا و بندگانش، بايد بدني قوي داشــته باشــيم. مرتب دعا
ميکردكه: خدايا بدنم را براي خدمت كردن به خودت قوي كن.
ابراهيم در همان ايام يك جفت ميل و سنگ بسيار سنگين براي خودش تهيه
کرد. حسابي سرزبانها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتي ديگر جلوي
بچهها چنين کارهائي را انجام نداد! ميگفت: اين کارها عامل غرور انسان می شه.
ميگفت: مردم به دنبال اين هســتند كه چه کســي قويتر از بقيه است. من
اگر جلوي ديگران ورزشهاي سنگين را انجام دهم باعث ضايع شدن رفقايم
ميشوم. در واقع خودم را مطرح کردهام و اين کار اشتباه است.
بعد از آن وقتي مياندار ورزش بود و ميديد که شــخصي خسته شده وکم
آورده، سريع ورزش را عوض ميکرد.
اما بدن قوي ابراهيم يکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زماني بود که ســيد
حســين طحامي قهرمان کشــتي جهــان و يکي از ارادتمندان حاج حســن به
زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش ميکرد.
🦋🕊
۲۰ آبان ۱۴۰۳