eitaa logo
هادی دلها
75 دنبال‌کننده
244 عکس
106 ویدیو
1 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شهید هادیه شهید دستتو گرفته ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . دو کلوم درد و دل https://daigo.ir/secret/71460183943 رفیق پایه داری؟
مشاهده در ایتا
دانلود
نمازهایت را عاشقانه بخوان حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری، قبلش فکر کن چرا داری نماز می خوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست… ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
3.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌🌿خوشبختی یعنی: 🌸یه کسی توی زندگیت هست که تورو به "سمت خدا" هُل میده، نه به سمت پرتگاه... ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
شہـادت‌ بہ‌ آسمـٰان‌ ࢪفتـن‌ نیست بہ‌ خۅد‌ آمـدن‌ است ..! شــهیدابراهیم‌هادے🤍✨ ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
✨﷽✨ 18 عراقی که با اذان ابراهیم هادی تسلیم شدند و عاقبت بخیر شدند / 20 آذر سال 60 برای آزادسازی 70کیومتر از منطقه علمیاتی گیلان غرب عملیات شد ؛ رزمندگان اسلام تقریبا همه مناطق را آزاد کرده بودند و... عراق تلفات سنگینی داده بود ... یکی از تپه ها که اتفاقا موقعیت مهمی داشت هنوز مقاومت میکرد ؛ بچه تلاش کردند آنرا هم آزاد کنند. در تاریکی صبح روز بعد به سمت تپه حرکت کردیم ؛ نیروهای زیادی از عراق روی تپه مستقر بودند.با فرماندهان ارتش صحبت کردیم و هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید... ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی ها حرکت کرد و بعد روی تخته سنگی رو به قبله ایستاد. و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد ؛ هر چه داد زدیم که بیا عقب الان تو را میزنند ... فایده نداشت ... تقریبا اواخر اذان ابراهیم بود که صدای تیر اندازی عراقی ها قطع شده بود ... ولی همان موقع یک گلوله شلیک و به گردن ابراهیم اصابت کرد ... خون زیادی از ابراهیم میرفت. به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد ... در ادامه یکی از بچه ها آمد و گفت یک سری از عراقی ها آمده ؛ دستشان را بالا گرفته و دارند تسلیم میشوند ... فورا گفتم مسلح بیاستید شاید حقه ای باشد ؛ 18 عراقی به همراه یک افسر خودشان را تسلیم کردند... به کمک مترجم از افسر عراقی پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند؟ گفت هیچی... ما آمدیم و خودمان را تسلیم کردیم بقیه نیروها را هم فرستادم عقب؛ الان تپه خالیه ... با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند ... گفتم یعنی چی؟ افسر عراقی با بغض و اشک در پاسخ گفت: اًین موذن؟ بعد گفت: به ما گفته بودن شما مجوس و اتش پرست هستید ... به ما گفتند ما برای اسلام با ایرانی ها میجنگیم.ما وقتی میدیدم فرماندهانمان مشروب میخورند و اهل نماز نیستند در جنگ با شما دچار تردید شدیم. امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم تمام بدنم لرزید ... وقتی که نام امیرالمومنین را آورد با خودم گفتم: تو با برادرانت میجنگی؟ نکند مثل ماجرای کربلا ... گریه امانش نداد.بعد گفت: به نیروهایم گفتم من میخواهم تسلیم شوم هر کس میخواهد با من بیاید.اینها با من آمدند؛ بقیه که نیامدند برگشتند عقب... آن سربازی هم که به موذن شلیک کرد را هم آورده ام اگر دستور بدهید او را میکشم. حالا بگویید او زنده است یا ...؟ گیج شده بودم ... گفتم زنده است ...رفتیم پیش ابراهیم که داخل سنگر بستری بود ...تمام هجده اسیر آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد و میگفت من را ببخش من شلیک کردم ... بغض گلوی من را هم گرفته بود... از آن ماجرا پنج سال میگذشت ؛ زمستان سال 65 بود و ما درگیر عملیات کربلا5 در شلمچه بودیم ... کار هماهنگی لشکر با من بود. برای توجیه بچه های لشکر بدر که همگی از بچه های عرب زبان و عراقی های مخالف صدام بود به مقرشان رفتم. پس از صحبت با فرماندهان؛ یکی از بچه های لشکر بدر جلو آمده و گفت شما در گیلان غرب نبودید؟ گفتم بله... گفت: مطلع الفجر یادتان هست؟ ارتفاعات انار تپه آخر؟ گفتم: خوب؟ گفت هجده عراقی که اسیر شدند یادتان هست؟ گفتم بله ؛ شما؟ با خوشحالی گفت: من یکی از آنها هستم ... با تعجب گفتم :اینجا چه میکنی؟ گفت همه ما هجده نفر در این گردان هستیم با ضمانت آیت الله حکیم آزاد شده و قرار شده بیاییم با بعثی ها بجنگیم. گفتم فرمانده تان کجاست: گفت: در همین گردان مسئولیت دارد ؛ گفتم: اسم گردان و نام خودتان را روی این کاغذ بنویس بعد از عملیات مفصل میبنمتان... همینطور که نامها را مینوشت پرسید: نام موذن شما چه بود؟ یکبار دیگر میخواهیم او را ببینیم ... بغض گلویم را گرفت؛ گفتم انشا الله توی بهشت همدیگر را میبینید... خیلی حالش گرفته شد ...عملیات شروع شد ...و نبرد ادامه یافت ... .. اواخر اسفند 65 بود که عملیات به پایان رسید... رفتم پیش بچه های لشکر بدر ...از یکی از مسئولین آن سراغ 18 عراقی را با نام هایی که داشتم گرفتم.گفت این گردان منحل شده ؛ در عملیات آنها جلو پاتک سنگین عراقی ها را گرفتند تلفات سنگینی هم گرفتند ولی عقب نشینی نکردند. کاغذ نام انها را به او دادم. چند دقیقه بعد گفت: همه اینها شهید شده اند ... ماتم برد ...دیگر حرفی نداشتم... با خود فکر میکردم ابراهیم با یک اذان چه کرد ... یک تپه آزاد شد یک عملیات پیروز شد ... هم هجده نفر از قعر جهنم به بهشت رفتند ... منبع: کتاب سلام بر ابراهیم ١٣٣ ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی در خاطره‌ای از او می‌گوید: «بارها می‌دیدم ابراهیم با بچه‌هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق می‌شد. آنها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می‌کشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود؛ همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت! اصلاً چیزی از دین نمی‌دانست؛ نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته‌ام. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم، اینها کی هستند دنبال خودت میاری؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر پشت سر شما وارد هیئت شد؛ بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا صحبت می‌کرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید می‌گفت و این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغ‌ها خاموش شد، به جای این که اشک بریزد مرتب فحش‌های ناجور به یزید می‌داد. ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌کرد و یک دفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: «عیبی نداره! این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر می‌کنه؛ ما هم اگر این بچه‌ها را مذهبی کنیم هنر کردیم.» ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
🌿' و این خاصیت نام شماست که همیشه دݪم را وصل کرده به حال بهتری🕊.. . ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
💠از جبهه به سمت تهران برمی‌گشت، راننده‌ی اتوبوس آهنگ ترانه گذاشت تا بدین وسیله خوابش نبرد، ابراهیم برای اینکه کار بد او را گوشزد کند، قرآن را باز و شروع کرد بلند بلند قرآن خواندن! راننده آهنگ را خاموش کرد! این طور هم راننده خوابش نبرد و هم آهنگ پخش نشد! 🌟 ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
آخرش ‌‌.. یک‌نفـرازراه‌می‌رسه ، که‌بودنش‌جبران‌تمام‌نبودن‌هاست . ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
هادی دلها
@hadi_delha1389
همیشه می‌گفت:! بعد از توڪل بھ خداوند، توسل بھ حضرات معصومین∫؏∫ خصوصا حضرت زهرا ∫س∫ حلال مشکلات است...🔐🍃 🥀 📿
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفست، اگه شما با انها باشی انها هم با شما خواهند بود. ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389
داداش مهربونم ممنونم ازت که هر موقع که دلم از دنیا می گیره کنارم هستی و یک تلنگری بهم می زنی که خدا رو داری شهدا رو داری من و داری غصه هیچ چیز و نخور خیلی خوشحالم که داداشمی رفیقمی بهترینمی داداش ابراهیم انقد پیش خدای مهربونم عزیز دردونه شدید که هر موقع حاجتی دارم به شما متوسل میشم خدا صدام و میشنوه😍😍😍 خیلی دوستت دارم داداش مهربونم❤️. ╭┈┈┈┈┈─────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤ @hadi_delha1389