فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
💢صدقه به نیت سلامتی #امام_زمان علیه السلام ☘
السلام علیک یا صاحب الزمان 🌿
🎤 حجت_الاسلام_عالی
❣ اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
🌴🌴🌴
#دهه_فجر گرامی باد🍀🍀🍀
معتکفین عزیز #ماه_رجب
اعمال تون قبول و مستدام🤲
@hadi_soleymani313
#عفو_پدرانه
#رهبر_قرآنی
🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔰«اِنّا اَهْلَ بَیْت، مُرُوَّتُنا الْعَفْوُ عَمَّن ظَلَمَنا»
🔸ما خاندانی هستیم که، جوانمردی مان گذشت
از کسی است که بر ما ستم کرده است.
📚امالى صدوق ص 238 ح 7
👈پس تعجب نکنید چرا رهبری کسانی رو که تا دیروز به ایشون فحش و ناسزا دادن رو عفو کردند.
♥️آقا جان امام خامنه ای عزیز خيلى ارادت داريم.
•┈┈••✾••┈┈
@hadi_soleymani313
🔴این چند هفته زلزله های شدید دوروبر و حتی داخل کشورمون به شدت افزایش پیدا کرده. پس ضرر نمیکنید اگه این اینفوگرافیک زلزله رو بهخاطر حفظ جونتون به خاطرتون بسپرید و برای خانواده و نزدیکانتون بفرستید.
◼️ در پی وقوع چندین زلزله در سوریه و ترکیه، تاکنون بیش از 2500 نفر جان باختهاند.
@hadi_soleymani313
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅حرکت قشنگ در فرودگاه مهرآباد
🔸تشکر از مدیریت فرودگاه
🔸بابت تابلوی #حجاب
♨️وعدم ارائه خدمات به افراد بی حجاب
@hadi_soleymani313
💠او طوری برخورد میکرد که گویی از تمام رفاهیات دنیایی برخوردار است. گذران زندگی برای او که یتیم بزرگ شده سخت بود اما با کار در بازار، درآمد لازم را برای خودش کسب کرد.
🌟ابراهیم پول خودش را هم برای دیگران هزینه میکرد. نه موقعیت های ویژه او را ذوق زده میکرد و نه از دست دادن موقعیت ها او را ناراحت میکرد.
🛑هیچ وقت لباس نو نمیپوشید. میگفت: هرزمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم میپوشم.
🕊🌷چهار روز دیگر تا سالروز شهادت داداش ابراهیم🕊🌷
شادی روحش صلوات
@hadi_soleymani313
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
#دختر_شینا #قسمت_52 #فصل_هشتم از فرصت استفاده ڪردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه
🌷🌷🌷:
#دختر_شینا
#قسمت_54
#فصل_هشتم
حالا یڪ نفر را می خواستند ڪه آن ها را بغل ڪند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو ڪنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست ڪنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست ڪنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع ڪنم، گریه بچه ها بلند شد. ڪارم درآمده بود. یا شیر درست می ڪردم، یا جای بچه ها را عوض می ڪردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو ڪرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به ڪارش برسد. مادرشوهرم ڪه اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و ڪمی اوقات تلخی ڪرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی ڪشیدیم.
از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا ڪردن ڪار رفت. توی قایش ڪاری پیدا نڪرد.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دختر_شینا
#قسمت_55
#فصل_هشتم
مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم ڪاری پیدا ڪند، ساڪش را بست و رفت تهران.
چند روز بعد برگشت و گفت: «ڪار خوبی پیدا ڪرده ام. باید از همین روزها ڪارم را شروع ڪنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.»
خیلی ناراحت شدم. اعتراض ڪردم: «من برای عید امسال نقشه ڪشیده بودم. نمی خواهد بروی.»
صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا ڪی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می ڪشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم ڪار ڪنم. باید نان خودمان را بخوریم.»
صمد رفت و آن عید را، ڪه اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر ڪردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم ڪه با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شڪوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش.
ادامه دارد...✒️
@hadi_soleymani313
#دختر_شینا
#قسمت_56
#فصل_هشتم
یڪ روز مشغول ڪارِ خانه بودم ڪه موسی، برادر ڪوچڪ صمد، از توی ڪوچه فریاد زد.
ـ داداش صمد آمد!
نفهمیدم چه ڪار می ڪنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یڪی ڪردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی ڪوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساڪ بزرگ هم دستش بود. وسط ڪوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یڪ دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان ڪه رسیدیم، صمد یڪی از ساڪ ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.»
اهل خانه ڪه متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساڪ را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان ڪار شده بود و روی یڪ ساختمان نیمه ڪاره مشغول بود.
ڪمی ڪه گذشت، ساڪ را باز ڪرد و سوغاتی هایی ڪه برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم ڪرد.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#دختر_شینا
#قسمت_57
#فصل_هشتم
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و ڪفش و چتر. ڪبری، ڪه ساڪ من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می ڪرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»
خجالت می ڪشیدم. هراس داشتم نڪند صمد چیزی برایم آورده باشد ڪه خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار ڪرد زودتر ساڪ را باز ڪنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری ڪه درِ ساڪ به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مڪه رفته ای؟!»
گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می ڪشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر ڪار آسانی نیست. این ها ڪه قابل شما را ندارد.»
گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»
خندید و ادامه داد: «روز اولی ڪه به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یڪ چیز برایت بخرم. این ها هر ڪدام حڪایتی دارد. حالا بگو از ڪدامشان بیشتر خوشت می آید.»
همه چیزهایی ڪه برایم خریده بود، قشنگ بود.
ادامه دارد...✒️
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای فرج #امام_زمان
تعجیل در فرجش صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊 روزتان را با قرآن شروع کنید .
#تلاوت_نور
🔶 سوره بقره
🔶 صفحه ۱۰
📌📌 عنه صلى اللَّه عليه و آله : نَوِّروا مَنازِلَكُم بِالصّلاةِ وقِراءَةِ القُرآنِ .
📌📌 پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله: خانههايتان را با نماز و تلاوت قرآن ، روشن گردانيد.
#من_حامی_قرآنم