فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی با اسم ایران و آیتالله خمینی برق کنگره آمریکا قطع میشود! 😂
🔹 در جریان جلسه استماع امروز مجلس نمایندگان پیرامون لپتاپ هانتر بایدن و توئیتر، ناگهان برقهای ساختمان کنگره به مدت چند دقیقه قطع میشود. در همین حین یکی از نمایندگان میگوید: "به نظر من این نیودیل سبز است."
🔹 جالب توجه اینجاست که به طور اتفاقی برقهای کنگره لحظهای قطع میشود که نام ایران و آیتالله خمینی آورده میشود!
یعنی کم کم داریم به جایی میرسیم که دیگه از اسم مون هم بترسن 😂😂😂
#طنز_نقطه_زن
@hadi_soleymani313
⭕️ دعای جمعه آخر #ماه_رجب
که یازده سال بر عمر میافزاید 👆
👆اعمال شب و روز مبعث.
روزه بافضیلت روز مبعث و برکات بینظیر آن را از دست ندهید!
اهمیت زیارت امیرالمومنین علی علیه السلام در شب و روز #مبعث
اعمال #شب_مبعث
@hadi_soleymani313
4_5828047716164307743.mp3
3.3M
⭕️ سوال
❓ آیا حضرت ابوطالب پدر امیرالمومنین علی علیه السلام به اسلام ایمان داشته است؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌸•✾•🌸•
«اقرا باسم ربک الذی خلق…»
و صدا می پیچد
صدای سعادت انسان ها
صدای برادری، صدای برابری، صدای کمال
صدای عشق…
انتخاب حضرت محمد (ﷺ)
به پیامبری بر شما و عاشقان حضرتش مبارک باد.
💢🌺💢🌺💢🌺💢
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
@hadi_soleymani313
قرآن تجلی اعظم.mp3
23.36M
🔖منبر کوتاه 🔖
#استاد_عالی
💠ظرفیت پربرکت وجود مقدس #پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله 💠
#عید_مبعث
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
@hadi_soleymani313
Mehdi Yaghmaei - Vala Mohamad (320).mp3
7.48M
ماقطرهایبهدریا،
-دریامحمداست🙂♥️!"
#عید_مبعث🌿
@hadi_soleymani313
#دختر_شینا
#قسمت_86
#فصل_دهم
به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.»
اما صبح ڪه برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری ڪمرم درد می ڪند. ڪمی بعد شڪم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن ڪارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب ڪه نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یڪی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یڪی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، ڪرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر ڪرسی و خودش مشغول آماده ڪردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست ڪسی صمد را خبر ڪند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می ڪشیدم. تا وقتی ڪه بچه به دنیا آمد، یڪ لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را ڪه شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد ڪمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد ڪنارم باشی؟!
پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود.
ادامه دارد...✒️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@hadi_soleymani313
#دختر_شینا
#قسمت_87
#فصل_دهم
ڪسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز ڪرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟»
خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو ڪرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینڪه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
بالای ڪرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارڪ. ڪو این دختر قشنگ من!»
از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «ڪی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست ڪنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشڪی ای دارد. نڪند به خاطر اینڪه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشڪی شده.»
بعد برگشت و به من نگاه ڪرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم.
ادامه دارد...✒️
#دختر_شینا
#قسمت88
#فصل_دهم
حیف ڪه نگفت بچه دختر است. فڪر ڪرد من ناراحت می شوم.»
بلند شد و رفت بالای سر خدیجه ڪه پایین ڪرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!»
گفتم: «ڪمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»
صمد نشست بالای سر خدیجه و یڪ ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش ڪرد و آرام آرام برایش لالایی خواند.
فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.»
خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیڪ را دعوت ڪرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا ڪرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به ڪمڪش رفتند.
هر چند، یڪ وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! ڪاش حالت خوب بود و می آمدی ڪنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط ڪوچڪمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو ڪرد یڪ گوشه. برف ها ڪومه شد ڪنار دستشویی، گوشه حیاط.
ادامه دارد...✒️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@hadi_soleymani313