17.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌توجه: این 10دقیقه به اندازه مطالعه دهها کتاب، برای پاسخ به #شبهات مفید است
🔰 یکبار برای همیشه این اطلاعات را کسب کنیم
⁉️ چرا علم را به ثروت تبدیل و وارد صنعت نمیکنیم؟
⁉️ آیا مقالات ایرانی کیفیت ندارند؟
⁉️ چند درصد از مقالات داغ جهان، سهم ایران است؟
⁉️ افزایش مقالات و رشد علمی چه گرهی از مشکلات مردم باز میکند؟
⁉️ وضعیت دانشگاه در زمان رضاشاه و محمدرضا پهلوی چگونه بوده است؟
⁉️ آیا این میزان رشد در طول ۴۰سال طبیعی بوده است؟
♨️ رستاخیز علمی در ایران
🎙 حجت الاسلام راجی
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
قسمت:3⃣8⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
به صحنه که رسیدیم ،ماشین را نگه داشت.
رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد.هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد.آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند.
صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.»
بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد.
ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود.
✫⇠قسمت :4⃣8⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟»
گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.»
خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.»
صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.»
خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!»
گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.»
همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.»
✫⇠قسمت :5⃣8⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: «حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی؟! سلامتی؟!...»
🔸فصل شانزدهم
سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد.
از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند.
گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.»
سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر.»
کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده
✫⇠قسمت :6⃣8⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد.
من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم.
پرسید: «می ترسی؟!»
شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.»
گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.»
ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.»
از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود.
گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.»
توی راهروی طبقه اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.»
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
ادامه دارد....
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
التماس دعا
1.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلاوت صبحگاهی
✳ تقلید از استاد کریم منصوری توسط یک کارگر ساختمانی
آیه معروف فیلم یوسف پیامبر
بسیار زیبا
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
🍁☀️🍁
☀️السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ...
🍁سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری.
☀️سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117.
🍁☀️🍁
#سلام
#امام_زمان https://eitaa.com/hadi_soleymani313
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌ببینید یک شیخ به نام شیخ ابراهیم زاکزاکی چه جریانی در آفریقا به راه انداخته است!!!
✅آقا فرمود: ما تنها نیستیم.
قلبهای پاک زیادی با ماست.
#امام_زمان
#سلام_فرمانده
#شیعیان_افریقایی
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
۸ کارمند شهرداری همدان بازداشت شدند
🔹اداره کل اطلاعات همدان: در راستای سالمسازی و مبارزه با فساد در دستگاههای اجرایی، چهار شبکه رشوهخواری شناسایی شدند و ۸ نفر از کارمندان متخلف شهرداری بازداشت شدند.
#گشت_ارشاد_مدیران
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
نماز اخرین پنجشنبه ماه شعبان
در اخرین پنجشنبه ماه شعبان دو رکعت نماز میخوانیم در هر رکعت بعد از حمد صد مرتبه توحید و بعد از سلام صد بار صلوات بفرستد تا حق تعالى برآورد هر حاجتى که دارد از امر دین و دنیاى خود.
همچنین برای روزه این روز نیز تاکید شده و در روایت آمده است که در هر روز پنجشنبه ماه شعبان زینت مى کنند آسمانها را پس ملائکه عرض مى کنند خداوندا بیامرز روزه داران این روز را و دعاى ایشان را مستجاب گردان و در خبر نبوى است که هر که روز دوشنبه و پنجشنبه شعبان را روزه دارد حقّ تعالى بیست حاجت از حوائج دنیا و بیست حاجت از حاجتهاى آخرت او را برآورد.
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
🌱🌱🌱🌱🌱
🌿"حجاب" در وصیتنامه شهدای اصفهان:
شهید محمد حسن سلیمانی:
عزیزان میدانند که در هر جامعهای فساد رواج گیرد جامعه رو به نابودی کشیده میشود که برای رفع این مطلب خواهران با حفظ حجاب اسلامی وظیفه خود را انجام داده و فرمایشات امام خمینی را در نظر بگیرند.
*پایگاه اطلاعرسانی فرهنگ ایثار و شهادت
#حجاب
#شهید_محمدحسن_سلیمانی
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
📸 دم غیرت مسئولین فرودگاه شیراز گرم👏🏻
#حجاب
https://eitaa.com/hadi_soleymani313