🖼 حقالناس در جنگ
بهمناسبت سالروز شهادت حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع)
#کتاب_باز
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ایجاد اشتباه محاسباتی در ذهن افراد با لشکریان فیک!
📍چگونه رباتهای مجازی میتوانند با عملیات کامنتینگ، توهم تایید اجتماعی و یا توهم فشار اجتماعی ایجاد کنند؟
✍ پ.ن : در قضیهی #مهسا_امینی همین رباط های فیک بار ترند کردن این هشتگ را بر دوش کشیدند!
#سواد_رسانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
🔘بعضیا با خبر دلار دارن چپ میکنن. به این ها باید گفت: بچه ها! اگر شهر سقوط کرد آن را دوباره فتح میکنیم. مراقب باشید ایمانتان سقوط نکند.
✍#شهید_جهان_آرا
جمهوری اسلامی سقوط نمیکند، مراقب باشید خودتان سقوط نکنید
@hadi_soleymani313
15.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💵دلار؛ ابزار صدور تورم آمریکا به سایر کشورها
🔺فیلم بالا را ببینید تا بفهمید آمریکا چطوری با دلارش در جهان دزدی سیستماتیک می کنه
🔵راه حل ریشه ای برای حل این مشکل، حذف دلار هست که الحمدلله بعداز چندین سال بالاخره دولت جدید، گام های اولیه اش را شروع کرد
👌طی توافقاتی که اخیرا بین ایران با روسیه و چین انجام شده قرار شده از این به بعد کلیه مبادلات تجاری ما با این کشورها بدون استفاده از دلار و بر پایه پول ملی انجام بشود ...
✅این یعنی کشور در حال حرکت به سمت حل ریشه ای مشکل است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
جزئیاتی از اختیارات ویژه بانکمرکزی در بازار ارز
🔹وزیر اقتصاد: بانکمرکزی مجموعهای از اختیارات جدید را نیاز داشت تا بتواند دخالت موثر داشته باشد و این بسته دیشب در جلسه سران سه قوه با اجماع آرا تصویب شد.
🔹یکی از اختیاراتی در حوزه عدم بازگشت ارز صنایع بورسی بود. براین اساس تمامی صنایع کشور حتی مجموعههای دولتی شامل حوزه نفت و صنعت و سایر صادرکنندگان باید از بانکمرکزی تبعیت کنند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: افرادی که اغتشاشات بهراه انداختند در التهابات ارزی نقش دارند
🔹چطور ممکن است که قیمت ارز در ۳ روز تعطیل که هیچ معاملهای در بازار صورت نگرفت، افزایش پیدا کند؟
🔹نمیگوییم که جهش قیمت این روزهای ارز صرفا بهخاطر دشمنیهاست اما بدانید همان جریانی که اغتشاشات خیابانی را بهراه انداخت، در التهابات ارزی نقش دارد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
📍 بزودی این خرمشهر نیز آزاد خواهد شد!
هنوز چند روزی از شهادت امام جامعه نگذشته که مردم بدانید در میانه جنگ، دولت شب و روز در تلاش است!
عجیب است عده ای انقلابیِ عَجول!، موفقیت #دولت_رئیسی در مهار کرونا، افزایش مراودات منطقهای، مقابله با جنگ تمامعیار دشمن در کف خیابان های ایران، افزايش تولید و صادرات، رونق کسب و کار و مثبت شدن بسیاری از شاخص های اقتصادی در همین مدت یکسال و خوردهای را نادیده میگیرند و #دولت_انقلابی را ناکارآمد مینامند!
آیا برخی مدعیان، تکلیف خود را در قبال تلاش های بیوقفه دولتمردان، صرفا نظارهگری و نِق زدن ميدانند!
چرا لااقل از خود نمیپرسند تجربه #انقلاب_اسلامی نشان داده دشمنی که در همه عرصهها با شکست مواجه شده، این #جنگ_دلاری هم از آن قائده مستثنا نخواهد شد و همانطور که فرمود انّ مع العسر یسرا بزودی این خرمشهر نیز آزاد خواهد شد ان شاء الله...
کمی صبر باید...
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#دختر_شینا
#قسمت_123
#فصل_سیزدهم
گفتم: «نصف جان شدم. بگو چی شده؟!»
گفت: «چطور این غذا از گلویم پایین برود. بچه ها توی مرز گرسنه اند. زیر آتش توپ و تانکِ این بعثی های از خدا بی خبر گیر کرده اند. حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند. نه چیزی برای خوردن، نه جایی برای خوابیدن. بد وضعی دارند طفلی ها.»
دستش را گرفتم و کشیدمش جلو. گفتم: «خودت می گویی جنگ است دیگر. چاره ای نیست. با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آن ها سیر می شوند یا کار درست می شود؟! بیا جلو غذایت را بخور.» خیلی که اصرار کردم، دوباره دست به غذا برد. سعی می کردم چیزهایی برایش تعریف کنم تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود. از شیرین کاری های خدیجه می گفتم. از دندان درآوردن معصومه. از اتفاق هایی که این چند وقت برای ما افتاده بود. کم کم اشتهایش سر جایش آمد. هر چه بود خورد. از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره.
به خنده گفتم: «واقعاً که از جنگ برگشته ای.»
از ته دل خندید. گفت: «اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخورده ام باورت می شود؟! به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سَر کردم.» خم شدم سفره را جمع کنم، پیشانی ام را بوسید. سرم را پایین انداختم.
ادامه دارد...✒️
#دختر_شینا
#قسمت_124
#فصل_سیزدهم
گفت: «خیلی خوشمزه بود. دست و پنجه ات درد نکند.»
خندیدم و گفتم: «نوش جانت. خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی.»
وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش. خیلی لاغر شده بود. از پشت خمیده به نظر می آمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانه هایی افتاده و تکیده. زیر لب گفتم: «خدایا! یعنی این مرد من است. این صمد است. جنگ چه به سرش آورده...»
آرزو کردم: «خدایا! پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.»
کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راه آب می رفت، تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛ روشن و گرم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید.
#فصل_چهاردهم
فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود.
گفتم: «چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟!»
گفت: «این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ.»
ادامه دارد...✒️
@hadi_soleymani313
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#دختر_شینا
#قسمت_125
#فصل_چهاردهم
گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.»
گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.»
گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.»
رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن.
گفتم: «صمد!»
از توی هال گفت: «جان صمد!»
خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.»
زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.»
شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.»
آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!»
گفتم: «برویم پارک.»
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#دختر_شینا
#قسمت_126
#فصل_چهاردهم
پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.»
گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.»
گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.»
خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!»
خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.»
گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.»
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست.
پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!»
بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.»
آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم.
ادامه دارد...✒️
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 آغاز روزمان را مزین میکنیم به کلام روحبخش و دلنشین قرآن کریم با تلاوت فرازهایی بسیار زیبا از سوره های اسراء، کهف، احزاب، عنکبوت و تلاوت سوره توحید با تصاویر دیدنی. و هدیه می کنیم به ارواح مطهر ائمه بقیع عليهم السلام 🌹
@hadi_soleymani313
السلام علیک یا ولی الله
السلام علیک یا حجت الله
السلام علیک یا نورالله فی ظلمات الارض
السلام علیک یا ابا محمد یا حسن بن علی
ایها الزکی العسکری یابن رسول الله
السلام علیک و رحمة الله و برکاته
@hadi_soleymani313
یار را عاشق شوی آخر شهیدت میکند
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
@hadi_soleymani313
ڪسـانی ڪہ بـــــرای هـدایت
دیـگـــران تــلاش مـی ڪنـنـد؛
بہ جای مردن، شهید می شوند...
شهیدابراهیمهادی🌱
@hadi_soleymani313
📸 #فکت| جلوی ورود ۶۰ هزار میلیارد تومان پول به درآمد کشور گرفته شده!
#فرار_مالیاتی
@hadi_soleymani313
🔴اخلالگران بازار ارز تحت تعقیب قرار میگیرند
دادستان کل کشور:
🔹افرادی که در بازار ارز اختلال ایجاد کنند تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.
🔹در صورتی که مجلس شورای اسلامی یا دیگر مراجع ذیصلاح اختیاراتی را به بانک مرکزی بدهند بدون شک با شدت بیشتری میتواند اختلال بازار ارز را مدیریت کند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
غمانگیز تر از افزایش قیمت دلار وجود چنین ابله هایی درفضای سیاسی و رسانه ای کشور هست.
درحالی که میل ۱۷ میتونه ۲۴ نفر رو حمل کنه و یک غول هوایی هست!
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مردم نگران نباشید دوستان انقلابی مواظب باشید آب به آسیاب فتنه ی ناکارآمدی دولت نریزیم
🔹 شک نکنیم که در اقتصاد هم پیروز خواهیم شد فقط صبر و بردباری و استقامت همراه با مطالبه گری
🔸 رهبر معظم انقلاب(حفظهالله): در جنگ اقتصادي هم پيروز خواهيم شد.
#لبیک_یا_خامنه_ای @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«فتنه بعدی چیست؟» 👇
🔹رهبری: گره های ۴۰ ساله در حال باز شدن هست.
🎙حجت الاسلام راجی : رسانه ها نمی گذارند خبرهای خوب به گوش حتی ما برسد.
✍مراقب باشیم در پازل فتنه ها بازی نکنیم.
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
15.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بی ثباتی در حوزه ارزی موقتی است/ برخی از این التهابات در خارج از کشور کنترل میشود
علی بهادری جهرمی، سخنگوی دولت:
🔹وقتی دشمن ایران در خیابان موفق نشد کاری از پیش ببرد طبیعی است که در حوزه اقتصادی فعالیت خود را آغاز کرد.
🔹تامین ارز در سامانه نیما برای نیازهای واقعی در حال انجام است.
🔹در سامانه ها کشف قیمت صورت میگیرد و به صورت دستوری نرخ تعیین نمیشود.
🔹تامین ارز از ابتدای سال تا کنون ۶۳ میلیارد دلار صورت گرفته است که ۳۵ درصد بیشتر از سال گذشته بوده است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
🌷بسیار پیش میآمد که در جمع نیروهایشان یا در محیطهای خانوادگی، جملهای که همه ما آن را زیاد شنیدهایم و به ظاهر ساده است، بسیار تأکید میکردند به نماز اول وقت و میگفتند کلید گشایش تمام مشکلات ما شیعیان و محبین مرتضی علی علیه السلام است.
🌷به دیگران اینطور میگفت مثلا آقای فلانی شما که از وضعیت فعلیات ناراضی هستی، یا خانم فلانی شما که احساس نگرانی میکنید و آرامش ندارید راهحلش نماز اول وقت است.
"شهید مدافع حرم علیرضا توسلی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅رهبر انقلاب از همه خواستند برخلاف خواست دشمن، امید آفرینی کنند...
👆همه ببینند
☝️امید آفرینی یعنی معطوف کردن نگاه دیگران به پیشرفت ها، پیروزی ها، موفقیت ها...
💢امروز راه مبارزه با دشمن این است
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شکست_دلار
عبور از گردنه ی
سخت صعب اقتصادی
#حسین_یکتا
پ ن : این کیلیپ رو تو صفحات خودتون
به اشتراک بذازید🙏
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
#دختر_شینا
#قسمت_127
#فصل_چهاردهم
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم.
ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند.
کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد.
ادامه دارد...✒️
#دختر_شینا
#قسمت_128
#فصل_چهاردهم
بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.»
گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.»
با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.»
روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.»
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!»
ادامه دارد...✒
@hadi_soleymani313
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬
#دختر_شینا
#قسمت_129
#فصل_چهاردهم
گفتم: «کجا؟!»
گفت: «پارک دیگر.»
گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.»
گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.»
دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد.
گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.»
داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.»
قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت...
#دختر_شینا
#قسمت_130
#فصل_چهاردهم
چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.»
توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود.
باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.»
ادامه دارد...✒️
@hadi_soleymani313
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸