eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.6هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
7.3هزار ویدیو
295 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا انتقادات و پیشنهاد https://daigo.ir/secret/4785004014
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 فروپاشی اسرائیل به دست نتانیاهو!!! 🔹 تصویر در خور توجه روی جلد نشریه اکونومیست با جمله شکست اسرائیل با نتانیاهو. 🔹 تشدید گسل های اجتماعی با سیاست های تک جانبه نتانیاهو رژیم صهیونیستی را در سراشیبی تند فروپاشی قرار داده است. https://eitaa.com/hadi_soleymani313
💢چند روز پیش چینی ها فهمیدن که ارتش آمریکا از چادرهای چینی استفاده می کنه! 🔹 حالا مشخص شده ای چادرا مربوط به کمکای بشر دوستانه چین به سوریه بوده! 🔹آمریکا نه تنها نفت سوریه رو می دزده کمکای بشر دوستانه رو نیز می دزده! https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✫⇠قسمت :0⃣9⃣1⃣ یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!» دیگر پشت پنجره نایستادم. دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.» بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.» https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✫⇠قسمت :1⃣9⃣1⃣ پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم؟!» گفت: «خط.» گفتم: «خطرناک نیست؟!» گفت: «خطر که دارد. اما می خواهم بچه ها ببینند بابایشان کجا می جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده.» همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می زد، ناراحت می شدم و به او پیله می کردم؛ اما این بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اورکتی به من داد و گفت: «این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش می بندد.» بچه ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: «مامان بابا شده!» صمد بچه ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: «بچه ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی گذارند جلو برویم.» همان طور که جلو می رفتیم، تانک ها بیشتر می شد. ماشین های نظامی و سنگرهای کنار هم برایمان جالب بود. ✫⇠قسمت : 2⃣9⃣1⃣ شانزدهم صمد پیاده می شد. می رفت توی سنگرها با رزمنده ها حرف می زد و برمی گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه ها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: «آنجا خط دشمن است. آن تانک ها را می بینید، تانک ها و سنگرهای عراقی هاست.» نزدیک ظهر بود که به جاده فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبه کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه ها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. رزمنده های کم سن و سال تر با دیدن من و بچه ها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف می زدند و سمیه را بغل می گرفتند و مهدی را می بوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه می پرسیدند. موقع ناهار پتویی انداختیم و سفره کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقاب ها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت. بچه ها که گرسنه بودند ، با ولع نان و تن ماهی می خوردند. بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی ها افتاده بود، نشانمان بدهد. ✫⇠قسمت : 3⃣9⃣1⃣ طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه ها معرفی می کرد و درباره عملیات ها حرف می زد که انگار آن ها آدم بزرگ اند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمده اند. موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو می رفت، حس بدی داشتم. گفتم: «صمد! بیا برگردیم.» گفت: «می ترسی؟!» گفتم: «نه. اما خیلی ناراحتم. یک دفعه دلم برای حاج آقایم تنگ شد.» پسربچه ای چهارده پانزده ساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه می کرد. دلم برایش سوخت. گفتم: «مادر بیچاره اش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلی ها توی این تاریکی چه کار می کنند؟!» محکم جوابم را داد: «می جنگند.» بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: «بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم.» حوصله نداشتم. گفتم: «ول کن حالا.» توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچه ها گرفت و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟!» گفتم: «دلم برای این بچه ها، این جوان ها، این رزمنده ها می سوزد. ✫⇠قسمت :4⃣9⃣1⃣ گفت: «جنگ سخت است دیگر. ما وظیفه مان این است، دفاع. شما زن ها هم وظیفه دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوان ها. اگر شما زن های خوب نبودید که این بچه های شجاع به این خوبی تربیت نمی شدند.» گفتم: «از جنگ بدم می آید. دلم می خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند.» گفت: «خدا کند امام زمان(عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم.» با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپاره ها و توپ ها بیشتر شد. سوار شدیم تا حرکت کنیم. صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: «این ها بچه های من هستند. همه فکرم پیش این هاست. غصه من این هاست. دلم می خواهد هر کاری از دستم برمی آید، برایشان انجام بدهم.» تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت می کردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم می گفتم: «حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چطور نگهبانی می دهد و چطور شب را به صبح می رساند.» فردای آن روز همین که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم. همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد. بیشتر اوقات آن قدر توی رختخواب می ماندم تا صمد نمازش را می خواند و می رفت؛ اما آن روز زود بلند شدم،.... ادامه دارد ‌... https://eitaa.com/hadi_soleymani313
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی تعجیل در فرج صلوات التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به چه تلاوتی دلنشین ، احساسی ،نافذ ، فنی ، پرنفس ✳ استاد سید متولی عبدالعال 💢 سوره قمر 💌 سه گاه https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْحُجَجِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که عصاره همه فرستادگان خدایی. 🌱سلام بر تو و بر روزی که خواهی آمد و با اعجاز موسایی و دَم عیسایی و خُلق محمّدی ات، دلها را فتح خواهی کرد. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص97. https://eitaa.com/hadi_soleymani313
🤚دست خدا بر سر انقلاب اسلامی ایران ♨️وضعیت دشمنان ایران به شدت آشفته شده 🔱گویی دستی از غیب مصیبت و گرفتاری را بر آنها نازل می کند. ♻️هر نقشه ای علیه جمهوری اسلامی ایران می کشند و هر آرزویی برای ما می کنند، دیری نمی پاید که بر سر خودشان فرود می آید.‌‌.. ‼️بسیار عجیب است اما نه برای آنها که با سنت ها و امدادهای الهی آشنایی دارند. 🌀بیاد بیاورید روزی را که برای برهم زدن آرامش انتخاب ایران نقشه کشیدند اما دیدیم آنچه برای ما آرزو می کردند چندی بعد در آمریکا رخ داد و مردم در اعتراض به تقلب، کنگره را آتش زدند... 🟤 رسانه هایشان را به خط کردند تا از آب گل آلود کرونا ماهی بگیرند و اوضاع را در ایران بحرانی جلوه دهند اما دیری نپایید اوضاع خودشان چنان برهم ریخت که مردمشان در کف خیابان بر سر چند عدد ماسک و دستمال توالت به جان هم می افتادند... ⚫️ خواستند ایران را یکی از کانون های شیوع کرونا معرفی کنند و کشورهای جهان را از رفت آمد با ایران بترسانند، اما ناگهان سویه ای بنام کرونای انگلیسی سر برآورد و کشورها رفت و آمدشان با بریتانیا را قطع کردند. 🔴 سخت ترین تحریم ها را برای فلج کردن زندگی ملت ایران وضع کردند اما دیری نپایید که زندگی در کشورهای غربی فلج شد و مردم به خرید هیزم و خوردن غذاهای تاریخ مصرف گذشته روی آوردند... 🟡 برای ایجاد آشوب و فروپاشی جمهوری اسلامی ایران، همه ی داشته هایشان را به میدان آوردند اما دیدیم موج آشوب و آتش اعتراضات از اسرائیل تا فرانسه را در برگرفت... 🔵 برای ورشکسته کردن بانکهای ما نقشه کشیدند اما آنچه برای ما آرزو کردند، در آمریکا رخ داد و بزودی سایر کشورهای غربی را هم در بر خواهد گرفت... 🟣 برای منزوی کردن ایران در منطقه نقشه کشیدند اما خبر توافق پنهانی عربستان با ایران منتشر شد و نشان داد این آمریکاست که در حال کنار گذاشته شدن از معادلات منطقه است... 🔔آنها که هنوز دست خدا را ندیده اند خوب اوضاع دنیا را رصد کنند..‌ البته نه از قاب رسانه های دروغ پرداز غربی! ♦️دست خدا پشتیبان انقلاب اسلامی ملت ایران است. خداوند ملتی که برای خدا قیام کرده و صبورانه مشکلات را تحمل می کند، بر بام عزت و اقتدار جهان خواهد نشاند. 🙏خدا یا شکرت🙏 🌼اینجا ایران کشور 🌼 https://eitaa.com/hadi_soleymani313
سخت‌ترین قسمت خونه تکونی پاک کردن قاب عکس میوه ی دلته که دیگه پیشت نیست 😔 بیاد همه‌ی مادران شهدا 🌷 سلامتی مادران شهدا و شادی روح پاک مادران آسمانی شهدا از صدر اسلام تا کنون صلوات نثار کنیم🌷
((امروز شهدا ناظر مایند...)) ✅ پیام شهدا : ما از حلال دنیا گذشتیـم! شما نمیتوانید ازحرامش بگذرید؟ ✅سؤال شهداء از بازماندگان : بعد از ما زنان با گناه کبیره خون ما را لگدمال کردند؛ شما چه کردید!؟ آیا با نهیب و ناله های جانسوز همچون امام ع و حضرت س آنها را رسوا و منفور ساختید!؟😡 ✅با بررسی وصایای ۵۳هزار شهید به ۸۶۸۱ وصیت برخوردیم که در همه آنها به سفارش خاص شده بود بنابراین استنباط می‌شود که مساله حجاب برای شهدا آنقدر مهم بود که حتی آنرا سلاحی مهم‌تر از خون شهید دانسته و بر لزوم حفظ آن تاکید بسیار داشتند😭 👌شهید یعقوب ابراهیم نژاد: اگر می دانستم با هر بار که خونم ریخته می شود بی حجابی آغوش حجاب در بر می گیرد، حاضر بودم هزاران هزار بار کشته شوم 👌شهید محمد محمودی: حجاب شما از خون ما که در جبهه می ریزد برای دشمن کوبنده تر است 👌شهید ابوالفضل سنگ‏تراشان: تو اى خواهرم، حجاب تو کوبنده‏تر از خون سرخ من است 👌شهید حمید رستمی: به پهلوى شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان مى‏دهم که حجاب را، حجاب‏را، حجاب را، رعایت کنید 👌شهید احمد پناهی: حجاب شما سنگری است آغشته به خون من که اگر آنرا حفظ نکنید به خون من خیانت کرده اید ((براستی اگر شهدا امروز بودند بازهم اوضاع حجاب اینگونه بود!؟)) 😭 🔥ما امنیت می‌خواهیم!!! هرج و مرج و هرزگی تاکی؟ ناامنی اجتماعی تاکی؟ ناامنی اخلاقی تاکی؟ دهان کجی به دین تاکی؟ لجبازی باقانون تاکی؟ 👌 https://eitaa.com/hadi_soleymani313
⚠️خیانت بی حجابی‼️ 💢خیانت یعنی برخلاف وعده عمل کردن ❌وعده ای که برای بی حجابی داده می شود وعده ی آزادی و زندگی بهتر انسان است. اما آنچه که با رواج بی حجابی حاصل می شود را با هم بررسی می کنیم👇 🔻خیابانی را تصور کنید که در آن افراد فقیر زندگی می کنند، افرادی که به شدت گرسنه اند اما غذایی برای خوردن ندارد و در گوشه و کنار پیاده‌رو نشسته اند. ⚫️ فردی که از اوضاع اهالی این خیابان خبر دارد، یک چرخ دستی بر می دارد، روی آن چندین دست چلو کباب سلطانی با زیباترین تزیین و بوی آشکار، قرار می دهد و از پیاده رو عبور می کند تا آن را به خانه ببرد و بخورد. ♦️این فرد آزاد است هر جور خودش دوست دارد غذایش را به خانه ببرد اما با این کاری که می کند تحمل گرسنگی را برای گرسنگان بسیار سخت تر می کند تا جاییکه ممکن است امنیت خودش را هم به خطر بیاندازد. بعضی از این افراد گرسنه ممکن است در اثر فشار گرسنگی نقشه ای برای دزدیدن غذایش بکشند... ☝️حتی اگر هیچ اتفاق خاصی هم نیافتد و او بدون مشکل از آن خیابان عبور کند، از منظر انسانی که به این صحنه بنگریم، کاملا خلاف انسانیت است 🔺این یک مثال بود اما در فضای واقعی جامعه، قطعا همه می دانند کوچه و خیابان ها پر است از جوان هایی که در سن ازدواج قرار دارند (آنهم با آن هیجانات قوی جوانی) اما به دلایل مختلف شرایط شان برای ازدواج مهیا نیست. این ها همگی مثل همان گرسنگانی هستند که به غذا دسترسی ندارند. ⚠️وقتی خانمی بدون حجاب، با لباس های بدن نما و جذاب و سر و صورت آرایش شده از مقابل آنها عبور می کند مثل همان کسی است که با غذای تزیین شده و محرک از جلوی جمعی گرسنه عبور می کند. 🔺این خانم هم امنیت خودش را در معرض خطر قرار می دهد هم آرامش روحی روانی جمعی دیگر را به هم می ریزد و آنها را گرفتار ندای گرسنکی امیال درونی میکند. ⁉️ این مدل آزادی ضد انسانی برای چه کسانی مطلوب است؟ ⁉️این واقعا خیانت به آزادی و انسانیت نیست؟ ⁉️قرار است این به اصطلاح آزادی، زندگی بشر را زیبا تر کند یا دچار دست اندازهای مختلف کند؟! ⚠️کشورهایی که چنین رفتار نامعقولی را در خود رواج داده اند و چنین خیانتی به بشر کرده اند، امروز گرفتار مصیبت های مختلف آن هستند. https://eitaa.com/hadi_soleymani313
_ دلت می‌خواد برگرده و عیدو باهاش جشن بگیری؟ میدونستی با اینکه آسمونی شده بازم میتونی بهش عیدی بدی؟ اینجا رو ببین👇 ✨ علیه‌السلام در حکمت ۳۷۴ نهج‌البلاغه فرمودند: 🌿تمام کارهاى نیک و جهاد در راه خدا، در کنار امـر به معـروف و نهـى از منڪر چیزى نیست، جز به مانند رطوبت💧 آب دهان نسبت به دریاى پهناور🌊 حالا که اونقدر این کار بزرگه، چرا توی این راه به امواتمون هدیه ندیم⁉️ تازه احیاء دستورات خدا هم به دنبال داره عیدی از این بهتر سراغ داری که بشه به دنیای ابدی فرستاد⁉️ عزیزان آسمونی رو چشم به راه نگذاریم منتظرمونن اینجا میتونی هدیه‌ ات رو بفرستی👇👇👇 ♻️ لینک جهت دریافت 🔰 https://www.aamerin.ir/fa/entailment/ یا 👇 IDpay.ir/aamerin 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده ... https://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda به کانال آمرین بپیوندید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از اینکه تل‌آویو و پاریس این روزا بهم ریختن تعجب نکنید!
دوره ی اعتقادی نوجوانان آستان قدس رضوی 💠 چه برایمان آورده ای مارکو؟ من هیچی؛ اما بینهایت دوباره با یه‌عالمه جایزه مثل تبلت، گوشی، لبتاب، دوچرخه و... اومده تا دهه هشتادی هارو با خودش به یه ماجراجویی شگفت انگیز ببره. 🔹️فقط باید ۵ رو به ۱۰۰۰۸۸۸ ارسال کنن تا راهی سفر بشن. bn.javanan.org 🔅کد دعوت=1255664 ‌┄┅══✧•✧══┅┄ ✨ حتما دوره را به نوجوانان معرفی کنید چون میتواند تاثیر به سزایی در آینده ی نوجوان داشته باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پیشنهاد دانلود ❌هدف قیام امام حسین! ای جوانی که دو ماه محرم و صفر برای امام حسین علیه السلام عزاداری می‌کنی بدان یکی از اهداف قیام امام حسین علیه السلام امربه معروف و نهی از منکر بود این روز ها چقدر برای این واجب دین کار میکنیم🤔 آیا می توانیم در مقابل گناه دیگران بی تفاوت باشیم بعد ادعای دوست داشتن امام حسین علیه السلام داشته باشیم؟؟
✫⇠قسمت :5⃣9⃣1⃣ وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: «کاش می شد مثل روزهای اول برای ناهار می آمدی.» خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خنده ام گرفت. گفت: «نکند دلت برای حاج آقایت تنگ شده...» گفتم: «دلم برای حاج آقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ می شوم.» در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: «قدم خانم! باز داری لوس می شوی ها.» چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم.صمد که رفت،بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه.خانم های دیگر هم آمده بودند.صبحانه را آماده کردم.آمدم بچه ها را از خواب بیدار کردم.صبحانه را خوردیم.استکان ها را شستم و بچه ها را فرستادم طبقه پایین بازی کنند. در طبقه اول،اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه ها می فرستادند.پتوها در آن اتاق نگهداری می شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود.پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند.گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیکی سقف می رسید. بچه ها از آن ها بالا می رفتند.سر می خوردند و این طوری بازی می کردند.این تنها سرگرمی بچه ها بود.بعد از رفتن بچه ها شیر سمیه را دادم و او را خواباندم. https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✫⇠قسمت : 6⃣9⃣1⃣ خودم هم لباس های کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یک دفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند. همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچه ها از ترس جیغ می کشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود. خانم ها سر و صدا می کردند و به این طرف و آن طرف می دویدند. نمی دانستم چه کار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران می شد. خواستم بروم دنبال بچه ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد، پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج می رفت؛ اما به فکر بچه ها بودم. تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقه اول. سمیه ترسیده بود. گریه می کرد و آرام نمی شد. بچه ها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی می کردند. آن قدر سرگرم بودند که متوجه صدای بمب نشده بودند. خانم های دیگر هم سراسیمه پایین آمدند. بچه ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند. این بار بچه ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. یکی از خانم ها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه اول. ده پانزده نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت تایی هم بچه. بوی تند باروت و خودمان سالن را پر کرده بود. بچه ها گریه می کردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانم ها گفت: «تا خط خیلی فاصله نداریم. اگر پادگان سقوط کند، ما اسیر می شویم.» ✫⇠قسمت : 7⃣9⃣1⃣ با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!» چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند. اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند. با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد. ✫⇠قسمت :8⃣9⃣1⃣ یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت: «چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید. بروید توی دره های اطراف.» بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛ اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم.یکی از خانم ها ترسیده بود.می گفت:«اگر خلبان ها ما را ببینند،همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند».... ادامه دارد... https://eitaa.com/hadi_soleymani313
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی تعجیل در فرج صلوات التماس دعا