_
دلت میخواد برگرده و عیدو باهاش جشن بگیری؟
میدونستی با اینکه آسمونی شده بازم میتونی بهش عیدی بدی؟
اینجا رو ببین👇
✨#امام_علی علیهالسلام در حکمت ۳۷۴ نهجالبلاغه فرمودند:
🌿تمام کارهاى نیک و جهاد در راه خدا، در کنار امـر به معـروف و نهـى از منڪر چیزى نیست، جز به مانند رطوبت💧 آب دهان نسبت به دریاى پهناور🌊
حالا که اونقدر این کار بزرگه، چرا توی این راه به امواتمون هدیه ندیم⁉️
تازه احیاء دستورات خدا هم به دنبال داره
عیدی از این بهتر سراغ داری که بشه به دنیای ابدی فرستاد⁉️
عزیزان آسمونی رو چشم به راه نگذاریم
منتظرمونن
اینجا میتونی هدیه ات رو بفرستی👇👇👇
♻️ لینک جهت دریافت #نذر_فرهنگۍ🔰
https://www.aamerin.ir/fa/entailment/
یا #روش_سریع_پرداخت 👇
IDpay.ir/aamerin
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده ...
https://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda
به کانال آمرین بپیوندید👆
♾ دوره ی اعتقادی نوجوانان آستان قدس رضوی
💠 چه برایمان آورده ای مارکو؟ من هیچی؛ اما بینهایت دوباره با یهعالمه جایزه مثل تبلت، گوشی، لبتاب، دوچرخه و... اومده تا دهه هشتادی هارو با خودش به یه ماجراجویی شگفت انگیز ببره.
🔹️فقط باید ۵ رو به ۱۰۰۰۸۸۸ ارسال کنن تا راهی سفر بشن. bn.javanan.org
🔅کد دعوت=1255664
┄┅══✧•✧══┅┄
✨ حتما دوره را به نوجوانان معرفی کنید چون میتواند تاثیر به سزایی در آینده ی نوجوان داشته باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پیشنهاد دانلود
❌هدف قیام امام حسین!
ای جوانی که دو ماه محرم و صفر برای امام حسین علیه السلام عزاداری میکنی بدان یکی از اهداف قیام امام حسین علیه السلام امربه معروف و نهی از منکر بود این روز ها چقدر برای این واجب دین کار میکنیم🤔
آیا می توانیم در مقابل گناه دیگران بی تفاوت باشیم بعد ادعای دوست داشتن امام حسین علیه السلام داشته باشیم؟؟
#از_تبیین_تا_قیام
#امام_حسین
#حجاب
✫⇠قسمت :5⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: «کاش می شد مثل روزهای اول برای ناهار می آمدی.»
خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خنده ام گرفت. گفت: «نکند دلت برای حاج آقایت تنگ شده...»
گفتم: «دلم برای حاج آقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ می شوم.»
در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: «قدم خانم! باز داری لوس می شوی ها.»
چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم.صمد که رفت،بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه.خانم های دیگر هم آمده بودند.صبحانه را آماده کردم.آمدم بچه ها را از خواب بیدار کردم.صبحانه را خوردیم.استکان ها را شستم و بچه ها را فرستادم طبقه پایین بازی کنند.
در طبقه اول،اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه ها می فرستادند.پتوها در آن اتاق نگهداری می شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود.پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند.گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیکی سقف می رسید.
بچه ها از آن ها بالا می رفتند.سر می خوردند و این طوری بازی می کردند.این تنها سرگرمی بچه ها بود.بعد از رفتن بچه ها شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✫⇠قسمت : 6⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
خودم هم لباس های کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یک دفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند. همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچه ها از ترس جیغ می کشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود. خانم ها سر و صدا می کردند و به این طرف و آن طرف می دویدند. نمی دانستم چه کار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران می شد. خواستم بروم دنبال بچه ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد، پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج می رفت؛ اما به فکر بچه ها بودم. تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقه اول. سمیه ترسیده بود. گریه می کرد و آرام نمی شد. بچه ها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی می کردند. آن قدر سرگرم بودند که متوجه صدای بمب نشده بودند. خانم های دیگر هم سراسیمه پایین آمدند. بچه ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند. این بار بچه ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. یکی از خانم ها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه اول. ده پانزده نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت تایی هم بچه. بوی تند باروت و خودمان سالن را پر کرده بود. بچه ها گریه می کردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانم ها گفت: «تا خط خیلی فاصله نداریم. اگر پادگان سقوط کند، ما اسیر می شویم.»
✫⇠قسمت : 7⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!»
چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند. اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند. با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد.
✫⇠قسمت :8⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.»
بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت: «چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید. بروید توی دره های اطراف.»
بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛ اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم.یکی از خانم ها ترسیده بود.می گفت:«اگر خلبان ها ما را ببینند،همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند»....
ادامه دارد...
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوتی حَیّ
✳ شحات محمد انور
💢 سوره شعراء
زیبا
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
#صبحتبخیرمولایمن
دیدمبخوابدوشڪہماهےبرآمدے
کزعڪسِرویاوشبِهجرانسرآمدے
تعبیررفتیارِسفرکردهمیرسد..
ایکاشهرچهزودترازدر،درآمدی
"حافظشیرازے"
🏝چه غربتی از این بالاتر
که زمین و زمان
وامدار نگاه شما هستند
و اینگونه شما را از یاد بردهاند؟
انگار به شب زدگی
عادت کردهایم
انگار خورشید را
از یاد بردهایم
انگار بهار را،
آسمان را و ....
را به فراموشی سپردهایم ...
چقدر تنهایید
در قلب شیعیانتان🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اکنون پس از سه سال...
🔹رهبر انقلاب سهشنبه اول فروردین ۱۴۰۲ به مناسبت فرارسیدن سال نو در حرم حضرت علیابنموسیالرضا (ع) سخنرانی خواهند کرد.
🔹در نوروز ۳ سال گذشته بهعلت شیوع کرونا، این سخنرانی بهصورت تلویزیونی برگزار میشد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/hadi_soleymani313