eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.7هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
7.3هزار ویدیو
296 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا انتقادات و پیشنهاد https://daigo.ir/secret/4785004014
مشاهده در ایتا
دانلود
" من با هزار مڪافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر ڪه بیایم قدم را ببینم و دو سه ڪلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان ڪشیڪ دادم تا او را تنهایی پیدا ڪردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار ڪرد و رفت." نزدیڪ ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا ڪمڪم. مهمان دارم، دست تنهام.» عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم ڪمڪش. غافل از اینڪه خدیجه برایم نقشه ڪشیده بود. همین ڪه اذان مغرب را دادند و هوا تاریڪ شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه ڪفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می ڪشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ ڪس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.» بعد از اینڪه ڪمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش ڪردم. چرا این شڪلی بود؟! ڪچل بود. خدیجه تعارفش ڪرد و آمد توی اتاقی ڪه من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یڪی اتاق. خدیجه صدایم ڪرد. جواب ندادم. ڪمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی ڪه من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند ڪار درستی نمی ڪنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. ادامه دارد...✒️ ڪمی این پا و آن پا ڪردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار ڪنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز ڪرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «ڪجا؟! چرا از من فرار می ڪنی؟! بنشین باهات ڪار دارم.» سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یڪ ریز شروع ڪرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم ڪه تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یڪ ڪار درست و حسابی.» نگرانی را ڪه توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.» از شغلش گفت ڪه سیمان ڪار است و توی تهران بهتر می تواند ڪار ڪند. همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یڪ ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.» چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع ڪرد به سؤال ڪردن. پرسید: «دوست داری ڪجا زندگی ڪنی؟!» جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی ڪنی؟!» بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یڪ ڪلمه: «نه!» بعد هم سڪوت. ادامه دارد...✒️ @hadi_soleymani313
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده ڪردم و به بهانه ڪمڪ به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من ڪشیدم. خدیجه اصرار می ڪرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من ڪارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و ڪارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف ها را جمع ڪردم و به بهانه چای آوردن و تمیز ڪردن آشپزخانه، از دستش فرار ڪردم. صمد به خدیجه گفته بود: «فڪر ڪنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی ڪنیم.» خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. ڪمی ڪه بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل ڪنی.» صمد بعد از اینڪه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. ڪچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشڪلت همین است. دیوانه؟! مثل اینڪه سرباز است. چند ماه دیگر ڪه سربازی اش تمام شود، ڪاڪلش درمی آید.» بعد پرسید: «مشڪل دوم؟!» ادامه دارد...✒️ گفتم: «خیلی حرف می زند.» خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر ڪن تو ڪه از لاڪت درآیی و رودربایستی را ڪنار بگذاری، بیچاره اش می ڪنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.» از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز ڪرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم. چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید. عصر بود ڪه آمد؛ خودش تنها، با یڪ بقچه لباس. مادرم تشڪر ڪرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره ڪرد بروم و بقچه را باز ڪنم. با اڪراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز ڪردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، ڪه از هیچ ڪدامشان خوشم نیامد. بدون اینڪه تشڪر ڪنم، همان طور ڪه بقچه را باز ڪرده بودم، لباس ها را تا ڪردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم. مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره ڪرد تشڪر ڪنم، بخندم و بگویم ڪه قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق ڪردم و گوشه اتاق نشستم. مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف ڪرده بود. چند روز بعد، صمد آمد. ادامه دارد...✒️ @hadi_soleymani313
دعای فرج تعجیل در فرج صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃تلاوتهای زیبای شحات انور 🍃تلاوت بسیار ارامش بخش شماره ۹ 🍃آیاتی از سوره واقعه 🌸 چند چیز را با چند چیز از خود دور کنید فقر و نداری را با سوره 🌸 " واقعه " 🌸 غضب خدا را با سوره 🌸 " حمد " 🌸 بی حوصلگی ، خشم و عصبانیت را با سوره 🌸 " یس " 🌸 هراس قیامت را با سوره 🌸 " دخان " 🌸 عذاب قبر را با سوره 🌸 " ملک " 🌸 در امان بودن از کفر در زمان مردن را با سوره 🌸 " کافرون " 🌸 چشم بد ، وسواس و آشوب را با سوره 🌸 " ناس" 🌸 @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖐سلام بر تو که جانشین و ادامه پیامبر اسلام و همه ی انبیای الهی و وارث تمام داشته های آنان هستی. یا صاحب الزمان (عج)❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ انس با امام زمان(عجل الله فرجه) 🔴 خواب عجیب استاد شجاعی از قیامت! 🔹 بسیار تاثیر گذار... 💢🔹در سن ۲۵ سالگی بعد از دوران دفاع مقدس در خواب دیدم من را بسمت جهنم می برند و خیلی گریه کردم و دو زانو شروع کردم بخواندن زیارت عاشورا سپس اعلام شد مورد شفاعت آقا اباعبدالله واقع شدی و بعد از آن نامه اعمال من را دادند خالی و سفید بود و در گوشه آن نوشته شده بود کوتاهی در مورد عجل الله تعالی فرجه الشریف 💢🔹دو سه سال قبل هم در خواب به حضرت رضا علیه السلام گفتم چه بکنیم فکرهامون همیشه صاف و پاک باشه و خیال هم نتونه اذیت کنه؟ حضرت فرمودند:دو کار انجام دهید. ۱-تا می توانید قرآن بخوانید حتی اگر معنی آنرا نمی فهمید. ۲-به مظلومیت امام زمانتان گریه کنید. @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌ایران یکی از ۱۰ کشور برتر دنیا ✅در درمان ناباروری ⁉️چی باعث شد، کشوری که قبل از انقلاب دست به دامن پزشکان خارجی بود امروز به چنین جایگاهی برسه، اون هم در شرایط تحریمی؟! کارآمدی از این بیشتر؟! @hadi_soleymani313
چرا انقلاب کردیم؟ تا از دست بوسی شاه ایران برای ملکه بریتانیا و دانمارک برسیم به حضور متواضعانه ابر قدرت دنیا در مقابل رهبر ایران @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دریافت گزارشات تصویری مردمی «کشف حجاب» و «توهین به آمران به معروف» 🇮🇷سامانه ناظر پلیس امنیت عمومی آیدی: @s_nazer کانال: @police_amniyat_omumi لطفاً نشر دهید
🔆بعضی گفتند که باید در امر به معروف و نهی از منکر احتمال تاثیر وجود داشته باشد من می گویم احتمال تاثیر [در نهی از منکر زبانی] همه جا قطعی است!!! @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا خیلی فوری و در سطح وسیع برای همه و در همه گروه ها و برای تک تک دوستان ارسال کنید . کوتاهی جایز نیست . یعنی حقایق تاریخی را برای نسل جدید بیان کنیم قبل از آنکه دشمن آنها را تحریف کند @hadi_soleymani313
🕊🌿▪️◼️🌿🕊▪️ 🌿🔲🔳 ▪️🔳 ◾️ 🖤زیارتنامه امام هادی علیه السلام 🔰السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الزَّکِیَّ الرَّاشِدَ النُّورَ الثَّاقِبَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ 🔰السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَفِیَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سِرَّاللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبْلَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا آلَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خِیَرَهَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَفْوَهَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللَّهِ 🔰 السَّلامُ عَلَیْک یَا حَقَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ الْأَنْوَارِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا زَیْنَ الْأَبْرَارِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَلِیلَ الْأَخْیَارِ 🔰السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عُنْصُرَ الْأَطْهَارِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ الرَّحْمَنِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ الصَّالِحِینَ 🔰 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَلَمَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَلِیفَ التُّقَى السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَمُودَ الدِّینِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ، 🔰السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ سَیِّدَهِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْأَمِینُ الْوَفِیُّ 🔰 السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الرَّضِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الزَّاهِدُ التَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحُجَّهُ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّالِی لِلْقُرْآنِ 🔰السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُبَیِّنُ لِلْحَلالِ مِنَ الْحَرَامِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّرِیقُ الْوَاضِحُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النَّجْمُ اللائِحُ 🔰أَشْهَدُیَا مَوْلایَ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَنَّکَ حُجَّهُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی بَرِیَّتِهِ وَ أَمِینُهُ فِی بِلادِهِ وَ شَاهِدُهُ عَلَى عِبَادِهِ، 🔰وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ کَلِمَهُ التَّقْوَى وَ بَابُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَهُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّهُ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُبَرَّأُ مِنَ الْعُیُوبِ وَ الْمُخْتَصُّ بِکَرَامَهِ اللَّهِ وَ الْمَحْبُوُّ بِحُجَّهِ اللَّهِ وَ الْمَوْهُوبُ لَهُ کَلِمَهُ اللَّهِ وَ الرُّکْنُ الَّذِی یَلْجَأُ إِلَیْهِ الْعِبَادُ وَ تُحْیَا بِهِ الْبِلادُ 🔰وَ أَشْهَدُ یَامَوْلایَ أَنِّی بِکَ وَ بِآبَائِکَ وَ أَبْنَائِکَ مُوقِنٌ مُقِرٌّ وَ لَکُمْ تَابِعٌ فِی ذَاتِ نَفْسِی وَ شَرَائِعِ دِینِی وَ خَاتِمَهِ عَمَلِی وَ مُنْقَلَبِی وَ مَثْوَایَ وَ أَنِّی وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ عَلانِیَتِکُمْ وَ أَوَّلِکُمْ وَ آخِرِکُمْ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی [وَ السَّلامُ عَلَیْکَ‏] وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ. 🖤🖤🖤صلوات خاصه امام هادی علیه السلام 💎اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ 💎 اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِي‏ءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ 💎فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ. علیه السلام ✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج✨ @hadi_soleymani313 ◾️ 🕊🔳 🌿🔲🔳 🕊🌿▪️◼️🌿🕊▪️
🏷سپهبد شهید سلیمانی: ▫️من با تجربه این را می گویم که میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد در خود فرصتها نیست. اما شرط آن این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در شب علیه السلام فیلمی کمتر دیده شده از آخرین غبارروبی حرم امام هادی(علیه‌السلام) توسط شهید سلیمانی در سامرا
«حسن فیروزی» در حال فرار از کشور بازداشت شد 🔷فردی که رسانه‌های ضد ایرانی در هفته‌های گذشته با انتشار تصاویر و فایل‌ صوتی منتسب به او مدعی شده بودند می‌خواهد اعدام شود و براثر شکنجه به کما رفته، حین فرار از مرزهای آبی دستگیر شد. 🔹حسن فیروزی: «چون به طلبکاران خود بدهی داشتم تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم و ۲۹ آبان‌ از خانه فرار کردم و سناریوی بازداشت و شکنجه خود را طراحی و آن را با اعضای رسانه‌های خارج از کشور مطرح کردم. 🔹قصدم این بود تا بتوانم از این داستان به نفع خودم استفاده کنم و با ربط دادن موضوع دستگیری‌ام به اتفاقات اخیر در کشور گفتم که توسط ماموران امنیتی بازداشت و روانه زندان شده‌ام تا از دست طلبکاران نجات پیدا کنم. 🔹در مدت زمان مفقودی به جنوب کشور رفته بودم. تصاویر و فایل‌‌های صوتی را خودم تهیه می‌کردم و به درخواست مدیران کانال و یک شبکه رسانه‌ای معاند تهیه و برایشان ارسال می‌کردم. 🔹از آن جایی که عکس‌‎های من در شبکه‎های مجازی به صورت گسترده منتشر شده بود، مدیران رسانه‌ای که با آن‌ها در ارتباط بودم از من خواستند تا دستورات و خواسته‎هایشان را اجرا کنم. 🔹من حتی یک روز هم در پی حوادث اخیر کشور دستگیر نشده و در بازداشت نبوده‌ام. هیچ جای بدنم کبود نیست و هیچ‌وقت شکنجه نشده‌ام». @hadi_soleymani313
🔴 توسل به امام هادی برای توفیقات از دست رفته 🔵 حجت‌الاسلام حاج شیخ جعفر ناصری: 🟢 دیدم بعضی از آقایان یک اشاره لطیفی دارند به اینکه توسلات به اهل‌بیت عصمت و طهارت و توجه به هرکدام بیشتر از یک زاویه‌ای خاص و برای یک نیت خاص بوده است. در شیعه و بزرگان شیعه این رسم بوده است، که اگر از آن زاویه خاصِ هر امام، به آن امام متوسل شوند زودتر نتیجه می‌گیرند و می‌گرفتند. 🔹 توسل به آقا امام هادی علیه‌السلام، هم برای جلب توفیقاتی است که از دست می‌رود؛ مانند اداء نوافل سفارش شده است در کلمات بزرگان آمده که : «و من أراد التوفیق لأداء النوافل و برّ الإخوان فالیُتَوسَّل بعلیٍ‌بن‌محمدٍ الهادی علیه‌السلام.» هر کس دنبال توفیق پیدا کردن برای ادای نوافل می باشد و توفیق خدمت به برادران دینی را می خواهد به امام هادی علیه السلام توسل نماید. 🆔 eitaa.com/emame_zaman
‌‌ 💠 نماز شب‌ چهارم 💠 ‌‌ ✨♥️ رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: جناب سلمان از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: هرکس در شب چهارم ماه رجب، صد رکعت نماز بخواند (یعنی ۵۰ نماز دو رکعتی)، در رکعت اول یک بار حمد و یک بار سوره فلق، و در رکعت دوم یک بار حمد و یک بار سوره ناس ، از هر آسمان فرشته‌ای نازل می‌شود که ثواب او را تا روز قیامت می‌نویسند. چنین فردی روز قیامت با چهره‌ای چون ماه شب چهارده می‌آید، و نامه اعمالش را به دست راستش داده و به آسانی کارهای او محاسبه می‌شود. 📘 البلدالامین، ص۱۶۷ پ.ن: دوستان عزیز سعی کنیم هرچقدر در توانمان هست ولو با خواندن حداقل ۲ رکعت از این ۱۰۰ رکعت نام خود را در زمره نمازگزاران این نمازها ثبت کنیم ان‌شاءالله @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 فروشنده دوره گردی که عمده اجناسش وافور است(حوالی سال ۱۲۹۰شمسی) ♻️ باز هم دست پنهان انگلیس ✍دولت انگلیس برای معتاد کردن مردم، ابتدا عواملش را مأمور نمود، تبلیغ کنند که تریاک درمان تمامی دردهاست. مردم ایران که در آن زمان به دلیل فقر و کمبود پزشک از بیماریها رنج می‌بردند، به این ماده مخدر معتاد شدند. تریاک به عنوان یک داروی خانگی جای خود را در میان ایرانیان باز کرد و پس از مدتی دولت انگلیس اعلام کرد که سوخته‌ی تریاک را با قیمت مناسب می‌خرد 🔸بدین ترتیب عده‌ی بیشماری از مردم برای کسب درآمد، تریاک را که به مقدار فراوان و قیمت ارزان در دسترس بود می‌خریدند و پس از کشیدن، سوخته آن را به قیمت چند برابر می‌فروختند. این شیوه جزء مشاغل روزانه بعضی افراد شده بود و ناگهان به خود آمدند که عده‌ی زیادی گرفتار اعتیاد شده بودند. این روش خبیثانه انگلیس برای سرگرم کردن مردم به اعتیاد وچپاول منابع ایران بود. 📚 منبع: شاکری- عبدالحسین.مواد مخدر واعتیاد @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 پــــیچ تــــاریخــی تاریخ🚦🗾 و کـــار شـما... این ورق اگه برگرده تــــا ابـــــد برمیگرده ـــــــــــــــــــــــــــــ و تـا ابـــد گـردن شـماست ـــــــــــــــــــــ استاد امینی خواه 💢🎤 💔 میگه: گناه نکن💔 رهبرت میگه: 💡 حکم جـهاد قطعی و واجـب💡 یــا علی. @hadi_soleymani313
ڪلاه سرش گذاشته بود تا بی موی اش پیدا نباشد. یڪ ساڪ هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساڪ را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.» بدون اینڪه حرفی بزنم، ساڪ را گرفتم و دویدم طرف یڪی از اتاق های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم ڪرد. ایستادم. دم در اتاق ڪاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نڪن. ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم.» به ڪاغذ نگاه ڪردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یڪ روز بود، ببین یڪ را ڪرده ام دو. تا یڪ روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا ڪند ڪسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست ڪاری ڪرده ام، پدرم را درمی آورند.» می ترسیدم در این فاصله ڪسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تڪلیف مرا مشخص ڪن. اگر دوستم نداری، بگو یڪ فڪری به حال خودم بڪنم.» باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت ڪه به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یڪی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساڪ دستم بود. ادامه دارد...✒️ رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز ڪردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد ڪه یڪ دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع ڪردم و ریختم توی ساڪ و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود. فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. ڪم ڪم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ ڪس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می ڪشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یڪ روز ڪه سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینڪه در اغلب شهرها حڪومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حڪومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند. یڪ ماه از آخرین باری ڪه صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. شنیدم یڪ نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش ڪرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس ڪردم صورتم دارد آتش می گیرد. ادامه دارد...✒️ @hadi_soleymani313
🌷🌷🌷: انگار دو تا ڪفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف ڪرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می ڪشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی ڪه او نشسته، بنشینم. صمد یڪ ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی ڪرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن ڪنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.» بعد خداحافظی ڪرد و رفت. خدیجه صدایم ڪرد و گفت: «قدم! باز ڪه گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی ڪه دستش بود اشاره ڪرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.» آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم ڪه اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یڪی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت ڪردیم و درِ چمدان را باز ڪردیم. صمد عڪس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب ڪاری ڪرده بود. با دیدن عڪس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد. ادامه دارد...✒️ لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز ڪرد و گفت: «ڪوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.» ایمان، ڪه دنبالمان آمده بود، به در می ڪوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یڪ جایی قایم ڪنیم.» خدیجه تعجب ڪرد: «چرا قایم ڪنیم؟!» خجالت می ڪشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عڪس صمد را ببیند، فڪر می ڪند من هم به او عڪس داده ام.» ایمان دوباره به در ڪوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز ڪنید ببینم.» با خدیجه سعی ڪردیم عڪس را بڪَنیم، نشد. انگار صمد زیر عڪس هم چسب زده بود ڪه به این راحتی ڪنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عڪس. چقدر از خودش متشڪر است.» ایمان، چنان به در می ڪوبید ڪه در می خواست از جا بڪند. دیدیم چاره ای نیست و عڪس را به هیچ شڪلی نمی توانیم بڪنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی ڪه گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش ڪردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز ڪرد. ایمان ڪه شستش خبردار شده بود ڪاسه ای زیر نیم ڪاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی ڪرد و بعد گفت: «پس ڪو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!» ادامه دارد...✒️ @hadi_soleymani313