eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
293 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا @khademmahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
موسیقی (جدید)_(47).mp3
5.17M
👌👇حاج حسین یکتا: رهبری را درست به بچه هامون معرفی نکردیم که امروز میگن مرگ بر دیکتاتور حتی خیلی از علما این مطالبی که در مورد رهبری دارم میگم نمی دانند تا چه برسد به بچه هامون @hadi_soleymani313
👤علامه مصباح یزدی: ✅اگر امسال بنده شبانه روز تسبیح به دست بگیریم و فقط خدا را شکر کنیم که خدا چنین رهبری به ما داده، و الله معتقدم که از عهده ی شکر این نعمت بر نمی آییم. نمی توانیم درک کنیم که خدا چه نعمت بزرگی به ما داده است؛ که این خصوصیت ها را در یک شخص جمع کرده است. @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌گل نزنی گل می‌خوری 🔻شما باید شهرو به هم بریزید. وگرنه اوضاع همینه... 🔻در همین دولت فعلی، مطالبات رهبری زمین مانده؛ باید با فریاد ما تکان بخورند 🔻فقط در این صورت مشکلات کشور حل میشه! 👈🏻 این کلیپ از جلسۀ سوم درس‌های " صدر اسلام" تهیه شده است. @Panahian_ir
سال ۵۶: ‏ دلار ۱۲ تومان ‏ حقوق کارگر ۵۴۰ تومان معادل ۴۵دلار ‏سال ۱۴۰۱: ‏ دلار ۴۴ هزار تومان ‏ حقوق کارگر ۵/۸ میلیون معادل ۱۳۱دلار ‏که وضع مردم بدتر شده؟!🤔 ‏⁧ ⁩ ‏⁧ @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📩 چیست و چه اعمالی دارد؟ هدف از اعتکاف چیست؟ 🔻در چه صورتی اعتکاف واجب است؟ @hadi_soleymani313
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📽 | حضور رهبر انقلاب در مرقد مطهر امام راحل و گلزار شهدای بهشت زهرا. ۱۴۰۱/۱۱/۱۱ 🎞 تصاویر به مرور تکمیل میشود، در👇 https://khl.ink/f/51842
رئیس‌جمهور امشب با مردم سخن می‌گوید 🔹رئیس‌جمهور بعد از خبر ساعت ۲۱ امشب سیما از طریق شبکه‌های سراسری یک، خبر و رادیو سراسری به صورت زنده با مردم سخن می‌گوید. 🔹رئیس‌جمهور در این گفتگوی زنده تلویزیونی، درباره مهم‌ترین مسائل داخلی و خارجی کشور سخن خواهد گفت.
بودن تنها برای شهدا نیست می توانی زندہ باشی و سرباز (س) 🕊 اما شرط دارہ: باید فقط برای خدا ڪار ڪنی مثل ابراهیم هادی شدن کار دشواری نیست... 🌸 @hadi_soleymani313
رسانه‌های رژیم صهیونیستی از افزایش سطح آماده‌باش این رژیم از ترس انتقام‌ ایران پس از حمله ناموفق اخیر در اصفهان خبر می‌دهند @hadi_soleymani313
🇮🇷 🙊باز هم یک درووووغ دیگر از علی کریمی 📝 علی کریمی در استوری خودش، تصویر کلاس درسی زیر پل رو منتشر کرده و ادعا کرده ایرانه 🙄 ❄️🌹❄️ ✅ اما واقعیت اینه که این تصویر متعلق به کلاس درسی در دهلی نو پایتخت هندوستانه نه ایران🙂 🔺این عکس بارها در توییتر منتشر و جواب داده شده که ایران نیست ولی براندازان ول کن دروغشون نیستن🙊 @hadi_soleymani313
🔴 نماز شب دهم ماه رجب با پاداش قصری در بهشت 🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: 🟢 هر کس در شب دهم ماه رجب بعد از [نماز] مغرب، دوازده ركعت نماز بخواند و در هر رکعت یک مرتبه سوره‌ى «حمد» و سه مرتبه سوره‌ى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» بخواند خداوند قصری از برای او بنا می‌کند که ستون های آن از ياقوت قرمز است. 📚 اقبال ص ۶۵۳/وسائل الشیعه ج۵ص۲۲۷ 🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فدا هدیه کنیم. @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دستت چرا سرده؟ معاون اول رئیس‌جمهور در بازدید از ، دست یکی از زلزله‌زدگان را می‌بوسد. @hadi_soleymani313
🚨 ⭕️سربازان گمنام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)در وزارت اطلاعات طی رصد و شناسایی کامل اطلاعاتی هسته‌ی ضدانقلاب که تحت هدایت عناصر معاند خارج نشین، برای اجرای عملیات خرابکارانه گسترده در یکی از شهرهای کشور بود را قبل از هرگونه اقدام خرابکارانه متلاشی کردند. @hadi_soleymani313
﷽ 🌷 مبارک🌷 💐بر حاجت دل باب مراد آمده است 💐دلدار و نگار خوش نهاد آمده است 💐جبریل بیا ز آسمان ها به زمین 💐گل ریز که حضرت جواد آمده است @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻اگر یک عده بی حجاب هستند،از بی عرضگی باحجاب هاست❗️ ⭕️وقتی امر به معروف را ترک کردیم،مجبور میشویم بر سر مصادیق آن مثل حجاب و نماز و... بجنگیم 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده ╔═❀✨💎✨❀═╗ @aamerin_ir ╚═❀✨💎✨❀═╝
اگه دغدغه امر به معروف و نهی از منکر دارید و روشش بلد نیستید جهت آموزش و ثبـت نام: ڪلمـه‌ۍ‌ "واجـب"‌ را به نام کاربـری زیـر👇🏼 @vajeb123
781.8K
❌❌❌صوت خیییییلی اســتاد❌❌❌ 👇👇👇 و بادقت گوش بدید👇👇👇 و پوستر را برای مومنین بفرستید 🆔 @aamerin_ir
😭 از وضعیت ها ناراحتید⁉️ 😔 دوست دارید کاری بکنید⁉️ 🔴 ســریع ثبت نـام کنید👇 📣📣📣 کـارگـاه فـشـرده آمـوزش امـر بـه مـعـروف و نـهـی از مـنـڪـر و مـطالـبـه گـری 🔆پنجشنبه ۱۳ بهمـن ماه 🔰ساعت ۸ الی ۱۲ 🌐آدرس: ، حوالی میدان سپـاه 🔻ظرفیت محدود است 🔆جهت ثبت نام کلمه «آمــوزش» را به شناسه کاربری زیر در ایتا ارسال نمایید👇 📲 @vajeb_hamayesh 📲 @vajeb_hamayesh 🆔 @aamerin_ir
بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تڪان تڪان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان ڪف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند ڪوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان ڪه متوجه نشده بود من ڪی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور ڪه قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام ڪرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم ڪرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرڪت ڪند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به ڪمڪ زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی ڪه من و شیرین جان یڪ ریز گریه می ڪردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع ڪرد به گریه ڪردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می ڪردم و خدیجه گریه می ڪرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد ڪه منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز ڪردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند ڪوچه را پر ڪرده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 مردم صلوات می فرستادند. یڪی از مردهای فامیل، ڪه صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند. صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی ڪوچه پرت می ڪرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب ڪند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا ڪرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیڪان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.» ما ڪشیڪ می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم ڪسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم. رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم. داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. ادامه دارد...✒️ @hadi_soleymani313
به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می ڪشید. وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را ڪه دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع ڪردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوڪ بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشڪ می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نڪند، دختر قشنگم.» خانواده صمد با تعجب نگاهم می ڪردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت ڪه در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می ڪردم تازه به دنیا آمده ام. ڪمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و ڪنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می ڪردم و قربان صدقه اش می رفتم. عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل ڪندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می ڪردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.» توی راه برعڪس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می ڪردم. ادامه دارد...✒️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های ڪوچه های باریڪ و خاڪی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من ڪه در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو ڪنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده ڪنم. دست هایم ڪوچڪ بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یڪ دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها ڪه زرد و خشڪ شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو ڪنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یڪ روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست ڪن.» در این دو هفته همه ڪاری انجام داده بودم، به جز غذا درست ڪردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه ڪه یڪی از اتاق های هم ڪف خانه بود. پریموس را روشن ڪردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب ڪم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی ڪه پاڪ ڪرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم ڪی باید برنج را از روی پریموس بردارم. ادامه دارد...✒️ @hadi_soleymani313
سفره صلوات به نیت ظهور آقا امام زمان و سلامتی آقا و رهبر و مشکلات کشور ۱۴ هزار تا فردا 🌷🌷🌷 هر کسی هر مقدار که میتونه بفرسته