🌍 اعتراض ۲۰۰ هزار نفری شنبه شب علیه نتانیاهو در تلآویو
🔹شنبههای سرزمینهای اشغالی به روزهای سیاه نتانیاهو تبدیل شده است.
🔹صدها هزار شهرکنشین صهیونیست در اعتراض به تندرویها، اقدامات غیرقانونی و جولان کابینه افراطی راستگرایان به خیابانها میآیند و تا سرنگونی حزب «لیکود» و متحدانش، قصد تداوم اعتراضات را دارند.
🔹تظاهرات پس از آن بالا گرفت که نتانیاهو طرحی برای «اصلاح نظام قضایی» ارائه کرد. نخستوزیر رژیم صهیونیستی که به اتهام فساد، رشوه و خیانت در امانت تحت محاکمه قضایی قرار دارد، بنا دارد با این طرح، محاکمه خود را ملغی کند.
@hadi_soleymani313
🔴 تحلیلگر صهیونیست: سومین مرحله نابودی اسرائیل کلید خورد
👤 #میخائیل_بریزون نویسنده و تحلیلگر صهیونیست در مقالهای که در روزنامه هاآرتص منتشر شده نوشت؛
🔹 در ۲۹ دسامبر سال ۲۰۲۲ همزمان با قدرت گرفتن مجدد بنیامین نتانیاهو، سومین مرحله که نابودی اسرائیل است کلید خورد.
🔸 رژیم صهیونیستی در مسیر نابودی و فروپاشی داخلی پیش میرود و در آینده نزدیک هیچ فرد متمدن اسرائیلی در آن باقی نمیماند و همه آن را ترک میکنند و تنها تندروها در اینجا باقی میمانند و قدرت را تا زوال و نابودی این رژیم بدست میگیرند.
✅ این امر کاملاً قابل پیش بینی و محتوم بود، زیرا پس از ۵۵ سال فساد، خرابکاری، اشغال و خشونت، هیچ راهی برای بهبود اوضاع باقی نمانده است.
💢 جای بسی تعجب است که اسرائیل در طول ۷۵ سال گذشته نتوانسته حتی یک مشکل از بین مشکلاتی که یک دولت سالم با آن مواجه میشود را حل کند، آنگونه که پیداست، این سرنوشت همه دولتهایی است که به شهروندان خود خدمت نمیکند.
@hadi_soleymani313
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قابل توجه خانم هایی که #حجاب ندارند
@hadi_soleymani313
🔸اگر شما دیدید یک زن نامحرم دارد میرود و حس شهوت شما، شما را تحریک میکند به چشم چرانی و تعقیب کردن، ولی یک وجدانی بر وجود شما حاکم است که شما را منع میکند و تا فرمان میدهد فرمانش را اطاعت میکنید، بدانید شما آزادمرد هستید.
🔻اما اگر دیدید تا چشم یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، گوش یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، دامن یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، شکم یک چیزی را میخواهد میدوید دنبالش، شما اسیرید، برده و بنده هستید.
📕آزادی معنوی، ص۳۰
💠 شهید مطهری
#حجاب
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه دستگیری فروشنده قرص لاغری گلوریا (شیشه) در یک عطاری
@hadi_soleymani313
🔴 نمــاز شــب بیسـت و سوّم مـاه رجـب برای رسیدن به درجات بهشتی
🔵 پیامبـر اکـرم ﷺ فرمودند:هـرکس در شب بیست و سوّم ماه رجب۲ رکعت نماز بجا بیاورد در هـر رکعت:بعد از «حمـد» ۵ مـرتبه سوره «والضُّحیٰ» را بخواند
🌕خـداوند در برابر هر حرف و به تعداد هـر مرد و زن کافر یک درجه در بهشت به او عطا می کند و نیز ثواب ۷۰ حج و ثواب کسی که در تشییع ۱۰۰۰ جنازه شرکت جسته و نیز ثواب کسی که به عیادت ۱۰۰۰ بیمار رفته و پاداش کسی که حاجت ۱۰۰۰ مسلمان را برآورده نموده است ، به او عطا می کند.
📚اقبال الاعمال سید ابن طاووس ج۲ ص۸۲۴
🟣 چه خوب است که این نماز ساده و پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#ماه_رجب
🆔 eitaa.com/emame_zaman
#دختر_شینا
#قسمت_74
#فصل_نهم
ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل ڪنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یڪی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما.
از درد هوار می ڪشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می ڪرد و زعفران دم ڪرده به خوردم می داد.
ڪمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیڪ اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی ڪنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم.
یڪ هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره ڪه صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینڪه صمد بیاید تو، مادرم رفت.
صمد آمد و نشست ڪنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم.
دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.»
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دختر_شینا
#قسمت_75
#فصل_نهم
گفتم: «یڪ هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!»
چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساڪش. زیپ آن را باز ڪرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش ڪردم. ببین همین است.»
پتوی ڪاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تڪان تڪانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود ڪه می خواستم. چهارگوش بود و روی یڪی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با ڪاموای سرمه ای و آبی و سفید.
پتو را گرفتم و گذاشتم ڪنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترڪ موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یڪی این طرف خیابان را نگاه می ڪرد و آن یڪی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش ڪردم. پشت ویترین یڪ مغازه آویزان شده بود.»
آهسته گفتم: «دستت درد نڪند.»
دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نڪند. می دانم خیلی درد ڪشیدی. ڪاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهڪارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه ڪار ڪنم!»
بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@hadi_soleymani313
#دختر_شینا
#قسمت_76
#فصل_نهم
گفت: «دخترم را بده ببینم.»
گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.»
گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یڪ لذت دیگری دارد.»
هنوز شڪم و ڪمرم درد می ڪرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش.
بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شڪر. چه بچه خوشگل و نازی.»
همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه.
بعد از مهمانی، ڪه آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!»
گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.»
گفتم: «پس ڪارت چی؟!»
گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال ڪار جدید.»
اسمش این بود ڪه آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یڪ شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن ڪرده بود و چسبانده بود به گوشش.
ادامه دارد...✒
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دختر_شینا
#قسمت_77
#فصل_نهم
قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش ڪن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.»
نیامد. نشستم و نگاهش ڪردم. دیدم یڪ دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشڪنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش ڪرد و بوسید. و روی یڪ دست بلندش ڪرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه ڪار داری. این بچه هنوز یڪ ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می ڪنی!»
می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شڪرت. خدایا شڪرت!»
خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تڪانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم ڪه این قدر خوش قدمید.» بعد ڪتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «ڪجا؟!»
گفت: «می روم بچه ها را خبر ڪنم. امام دارد می آید!»
این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.»
برگشت و تیز نگاهم ڪرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم ڪور شد. سیر سیرم.»
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
تلاوت ترتیل(تدویر) صفحه ی ۳۳۱ قرآن کریم با صوت استاد منشاوی 🌹
@hadi_soleymani313