eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.7هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
7هزار ویدیو
294 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا @khademmahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید میلاد حیدری شهیدی که همین شب جمعه به وقت حاج قاسم در سوریه به وسیله رژیم صهیونیستی به شهادت رسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنگ کردن عرصه بر بی‌حجاب ها و روزه‌خواران به سبک شیرازی‌های غیور 📣 بعد از چندین روز حضور بی حجاب‌ها و روزه خوارها جهت عادی سازی در پارک قدوسی شیراز، اهالی این منطقه طی اقدامی خودجوش و کاملاً مردمی، تصمیم گرفتند قرائت قرآن، نماز و افطار خود را در این پارک برگزار کنند. 👌 اما به محض ورود مومنین همه‌ی هنجار شکن ها پراکنده شدند و مصداق آیه جاء الحق زهق الباطل اتفاق افتاد. 📍پ.ن : کار فرهنگی آتش به اختیار [=تمیز و خودجوش] یعنی همین! https://eitaa.com/hadi_soleymani313
2دعارمضان۩اللَّهُمَّ‌أَدخِل‌عَلَى‌أَهلِ‌القُبُورِالسُّرُور۩موسوی‌قهار.mp3
2.05M
2️⃣ اللَّهُمَّ أَدخِل عَلَى أَهلِ القُبُورِ السُّرُور 🔶🎙 با نوای قاسم موسوی قهار 💠 دعای بعد از هر نماز در که باعث آمرزش گناهان تا روز قیامت می شود https://eitaa.com/hadi_soleymani313
🇮🇷١٢ فروردین، گرامی باد🇮🇷
۱۲ فروردین روز «جمهوری اسلامی ایران» 🔹بخشی از پیام حضرت امام خمینی(ره) به ملت شریف ایران در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸: مبارک باد بر شما روزی که در آن تمام اقشار ملت به حقوق خود می رسند، فرقی بین‏‎ ‎‏زن و مرد و اقلیتهای مذهبی و دیگران در اجرای عدالت نیست. طاغوت دفن شد و طغیان‏‎ ‎‏و سرکشی به دنبال او دفن می شود و کشور از چنگال دشمنهای داخلی و خارجی و‏‎ ‎‏چپاولگران و غارت پیشگان نجات یافت. اینک شما ملت شجاع، پاسداران جمهوری‏‎ ‎‏اسلامی هستید. مبارک🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 حکم آرایش کردن برای شخص روزه دار 🔹 آرایش صورت، برای خانم ها در صورتی که در معرض دید نامحرم قرار گیرند جایز نیست، فرقی نمی کند در حال روزه باشند یا خیر. ✅ اما در هر حال آرایش کردن روزه را باطل نمى‏کند؛ مگر آنکه رژ لب، وارد دهان شده و فرو داده شود.سرمه کشیدن به چشم‏ها برای روزه دار اشکالی ندارد. فقط اگر مزه یا بوی آن به حلق برسد کراهت دارد. 🏷 پی‌نوشت: عروه الوثقى، احکام المفطرات، فصل 4 و 5. https://eitaa.com/hadi_soleymani313
لطفا تا پایان موارد زیر را👇 ۱_ترویج روزه خواری در ملاعام، ۲_انتشار محتوا علیه مقدسات اسلامی، ۳_تشویش اذهان عمومی نظیر گرانی و احتکار خوراکی و مواد غذایی را به ای دی زیر ارسال کنید👇 @amervanahibashim توجه 📣📣 مستندات شامل👇 عکس یا فیلم +تاریخ +ساعت+آدرس دقیق و درفضای مجازی لینک و آدرس درغیر اینصورت پیگیری نمیشود. 👈به  بزرگترین کانال مطالبه گری کشوری ملحق شوید.👉 فرهنگسازی حیا تنها کانال رسمی ما در فضای مجازی👇 🆔@farhangsaze_haya ..................................... ما هیچ شعبه ای از این کانال به اسم فرهنگسازی حیا در هیچ شهری نداریم ❌مراقب سوء استفاده ها باشید❌
شکر خدا که تحت لوای خدیجه ایم بعد از هزار سال گدای خدیجه ایم 🖤🥀 ﴿س﴾🥀 🏴🥀
40.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥یاری دین خدا، در ماه خدا💥 ❇️ فروشنـده‌‌ هـا . . . 📣📣 لطفا همـه جا منتشـر ڪنید تا مؤمنیـن، ظرافتـها و روشهـای تذڪر بہ روزه خـواری را یاد بگیرند. 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده ... https://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda به کانال آمرین بپیوندید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 چرا جمهوری اسلامی خود را به رفراندوم نمی‌گذارد؟ 🔻 کدام حکومت در طول تاریخ‌، مدل حکومت خود را رفراندوم گذاشت؟! 🔻جمهوری اسلامی ۳ بار خود را به رفراندوم گذاشت! 🔻حکومت فعلی آمریکا از چه طریقی انتخاب شد؟ 🔷برشی از گفتگوی حجت‌الاسلام‌راجی در برنامه جهان‌آرا، به مناسبت ۱۲ فروردین روز جمهوری اسلامی https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممانعت از ورود افراد بد حجاب به طاق بستان کرمانشاه 👏👏👏 👈قابل توجه تمام مجموعه های گردشگری ببینید همه اختیار اینکار را دارند الکی هی نگید دستور نیست...دستور خدا که هست 🤔 https://eitaa.com/hadi_soleymani313
ضد انقلاب رأی گیری گذاشته برای جمهوری اسلامی. نتیجه جالبه🤣 بیا اینم رفراندوم، تو کانال یه ضدانقلاب، با اعضای ضد انقلابش، تو تلگرام فیلتر شده که مذهبی‌ها و انقلابی‌ها کمترن. دیگه چی میخواید؟ قطعا پای صندوق رأی‌ها به جمهوری اسلامی خیلی بیشتر خواهد بود. https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جمهوری اسلامی ایران گفته‌ایم آری به‌هر چه غیر جمهوری اسلامی ایران، نه دیانت بر سیاست چیره شد آری جهان فهمید، رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه (اشک رهبری...) چقدر آفرین گفت رهبری به این شعر مبارک https://eitaa.com/hadi_soleymani313
دعای هرشب که باعث آمرزش گناهان چهل ساله می شود. @hadi_soleymani313
✫⇠قسمت :9⃣4⃣2⃣ بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: «بابا جان! بلند شوید، برویم مدرسه.» همین که صمد بچه ها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه اش را بخورد و آماده شود. صمد برگشت. گفتم: «اگر می خواهی بروی، تا بچه ها خواب اند برو. الان بچه ها بلند می شوند و بهانه می گیرند.» صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد، بعد هم سمیه و زهرا. صمد کمی با بچه ها بازی کرد. بعد خداحافظی کرد. اما مهدی پشت سرش دوید. آن قدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت. مهدی را بوسید. بردش آن اتاق. اسباب بازی هایش را ریخت جلویش. همین که سرگرم شد، بلند شد که برود. این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید. پدرشوهرم توی کوچه بود. صمد گفت: «برو بابا را صدا کن، بیاید تو.» پدرشوهرم آمد و روی پله ها نشست. حوصله اش سر رفته بود. کلافه بود. هی غر می زد و صمد را صدا می کرد. صمد چهارپایه ای آورد. گفت: «کم مانده بود یادم برود. قدم! چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجره ها، دیشب خیلی سرد بود. برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است.» سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند. انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمی رود. صمد، طوری که بچه ها نفهمند، به بهانه بردن چهارپایه به زیر راه پله، خداحافظی کرد و رفت. ادامه دارد...✒️ ✫⇠قسمت :0⃣5⃣2⃣ اصلاً با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم می زد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یک دفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین. از درد به خودم می پیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم. درد مثل سوزن به مغز استخوانم فرومی رفت. بچه ها به شیشه می زدند. نمی توانستم بلند شوم. همان طور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بی اختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم. ناخن شست پایم سیاه شده بود. دلم ضعف می رفت. بچه ها که مرا با آن حال و روز دیدند، از ترس گریه می کردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس. نمی خواستم پیش بچه ها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز می گرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد می زدم: «صمد! صمد جان! پس تو کی می خواهی به داد زن و بچه هایت برسی. پس تو کی می خواهی مال ما باشی؟!» هنوز پیشانی ام از داغی بوسه اش گرم بود. به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق. بچه ها گریه می کردند. هیچ طوری نمی توانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان می سوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: «بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد می خندد.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهداصلوات🍃 https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✫⇠قسمت :1⃣5⃣2⃣ بچه ها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز می کرد و با شیرین زبانی بابا بابا می گفت. به من نگاه می کرد و غش غش می خندید. جای دست و دهان بچه ها روی قاب عکس لکه می انداخت. با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار می دادم. به سمیه گفتم: «برای مامان یک لیوان آب بیاور.» آب را خوردم و همان جا کنار بچه ها دراز کشیدم؛ اما باید بلند می شدم. بچه ها ناهار می خواستند. باید کهنه های زهرا را می شستم. سفره صبحانه را جمع می کردم. نزدیک ظهر بود. باید می رفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه می آوردم. چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم. همین که بچه ها سرگرم پوست کندن نارنگی ها شدند، پنهان از چشم آن ها بلند شدم. چادر سرکردم و لنگ لنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه. 🔸فصل نوزدهم اسفندماه بود. صمد که رفته بود، دو سه روزه برگردد؛ بعد از گذشت بیست روز هنوز برنگشته بود. از طرفی پدرشوهرم هم نیامده بود. عصر دلگیری بود. بچه ها داشتند برنامه کودک نگاه می کردند. بیرون هوا کمی گرم شده بود. برف ها کم کم داشت آب می شد. خیلی ها در تدارک خانه تکانی عید بودند، اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. ✫⇠قسمت :2⃣5⃣2⃣ با خودم می گفتم: «همین امروز و فردا صمد می آید. او که بیاید، حوصله ام سر جایش می آید. آن وقت دوتایی خانه تکانی می کنیم و می رویم برای بچه ها رخت و لباس عید می خریم.» یاد دامنی افتادم که دیروز با برادرم خریدم. باز دلم شور افتاد. چرا این کار را کردم. چرا سر سال تازه، دامن مشکی خریدم. بیچاره برادرم دیروز صبح آمد، من و بچه ها را ببرد بازار و لباس عید برایمان بخرد. قبول نکردم. گفتم: «صمد خودش می آید و برای بچه ها خرید می کند.» خیلی اصرار کرد. دست آخر گفت: «پس اقلاً خودت بیا برویم یک چیزی بردار. ناسلامتی من برادر بزرگ ترت هستم.» هنوز هم توی روستا رسم است، نزدیک عید برادرها برای خواهرهایشان عیدی می خرند. نخواستم دلش را بشکنم؛ اما نمی دانم چطور شد از بین آن همه لباس رنگارنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم. انگار برادرم هم خوشش نیامد گفت: «خواهر جان! میل خودت است؛ اما پیراهنی، بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد.» گفتم: «نه، همین خوب است.» همین که به خانه آمدم، پشیمان شدم و فکر کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه، دامن مشکی نمی خریدم. دوباره به خودم دلداری دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش می کنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوش آب و رنگ می خرم. ✫⇠قسمت :3⃣5⃣2⃣ بچه ها داشتند تلویزیون نگاه می کردند. خدیجه مشغول خواندن درس هایش بود، گفت: «مامان! راستی ظهر که رفته بودی نان بخری، عمو شمس الله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکس های بابا را با خودش برد.» ناراحت شدم. پرسیدم: «چرا زودتر نگفتی؟!...» خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: «یادم رفت.» اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمس الله آمده بود خانه ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد. بچه ها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: «بابا!. . بابا آمد...» نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راه پله. از چیزی که می دیدم، تعجب کرده بودم. پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم، امین، هم با او بود. بهت زده پرسیدم: «با صمد آمدید؟! صمد هم آمده؟!» پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاک آلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: «نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه.» پرسیدم: «چطور در را باز کردید؟! شما که کلید ندارید!» ✫⇠قسمت :4⃣5⃣2⃣ پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در باز بود.» گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم.» پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند.» هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست؟!» با بی حوصلگی گفت: «جبهه!» گفتم: «مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه.» گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.» فکر کردم پدرشوهرم به خاطر اینکه ستار را پیدا نکرده، این قدر ناراحت است. تعارفشان کردم بیایند تو. اما ته دلم شور می زد. با خودم گفتم اگر راست می گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده! دوباره پرسیدم: «راست می گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟!» پدرشوهرم با اوقات تلخی گفت: «گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته ام. جایم را بینداز بخوابم.» @hadi_soleymani313 ادامه دارد...
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی تعجیل در فرج صلوات التماس دعا
219.8K
🥺من میترسم.🤐 😭 برای همین خیلی کم تذکر میدم 😵‍💫 ⁉️دو تـــا راه حل داره🥰 🤝 تـعـداد افـــراد تذکر دهنده رو زیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد کنید🤝 👤 👤👥 👤👥👥 ♻️ لینک حمایت 👇🏻 📌 https://www.aamerin.ir/fa/entailment 🌱منتظر شما هستیم💞 https://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda به کانال آمرین بپیوندید👆