اصالت اندیشه
به لطف الهی منزل مناسب شرایط خاص جسمانی این مادر و دختر به مبلغ ۵۰ میلبون تومان اجاره شد
البته در منزل قبلی هم فرش خاصی نداشتند و اکنون هم اگر کسی فرش اضافهای دارد مناسب است اهدا شود(ولو دست دوم)
روند درمان هم ادامه دارد و متخصص مغز و اعصاب امیدواری دادهاند
خدای متعال از همه بانیان خیر به بهنرین وجه قبول فرماید
#گزارش
منزلی به تناسب مبلغ اهدایی مومنین و شرایط جسمی خانواده مزبور به مبلغ ۵۰ میلیون تومان ودیعه و ۸۰۰ هزار تومان اجاره شد که صاحبخانه معزز جدید نیز اجاره ماهانه را خود تقبل کردند
وسایلی که خیرین اهدا کردند :
اجاق گاز
ماشین لباسشویی اتوماتیک
فرش
تلویزیون
میز تلویزیون
موکت
پتو
بالش
ظرف غذا خوری
لباس
خاربار و مقداری گوشت
ضمنا با پیگیریها، پرونده کمیته امداد نیز تشکیل شد و عزیزان کمیته روز گذشته صمن حضور و سرکشی به این خانواده برای دختر خانم ۱۱ ساله تولد گرفتند
خدای متعال از همه بانیان خیر قبول فرماید
التماس دعا
@hadihoseiniasl
در این روزهای دلگیری مردم از گرانی های افسارگسیخته و بی تدبیری مدعیان تدبیر و امید، از حرکت غرور آمیز و افتخارآفرین نفتکشهای ایرانی به سمت ونزوئلا چقدر میشد (و میشود) در جهت امیدآفرینی مردم استفاده رسانه ای کرد!
گزارش و لایو روزانه از عرشه کشتی ها
همراهی گروه مستندساز
گزارش ورود به بندرگاه
و دهها ایده دیگر
نمیدانم #صداوسیما و کلی قرارگاه و نهاد پرطمطراق فرهنگی و... کجای مجلس نشسته اند؟!!!
عکس نوشت: برافراشته شدن پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران به دست جوانان ونزوئلا
@hadihoseiniasl
هدایت شده از خانه طلاب جوان
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 مستند «عاشقان مردم»؛ قسمت چهارم از مجموعه مستند «مدافیعن سلامت» 📺
🎥 روایت #ثریا از خاطرات زیبا و تکان دهنده حضور #طلبه_های_جهادی در بیمارستان ها برای خدمت به بیماران کرونایی
🔸طلبه های خط شکنی که به عشق مردم به «میدان مین» رفتند از روزهای حماسه میگویند....
🔹درس هایی که روحانیت مردمی و انقلابی به روحانیت اشرافی و جدای از مردم می دهد ...
🔸وقتی صحبت از جان می شود عاشقان خدا و مردم داوطلب می شوند ...
🕚 سه شنبه (۶ خرداد) ساعت ۲۱ از شبکه افق سیما
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
📺📺 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
مورد عجیب زهرا!
✍یاسر عرب
✅چندین سال پیش، زمانی که وبلاگ نویسی رونق فضای مجازی بود با وبلاگ نویسی آشنا شدم پخته، که با موضوع دین و نظام طبیعت از نگاه تالیف سید حسین نصر، قلم می زد.
✅شیوایی بیان و قلم روان نویسنده کنجکاوم کرد تا به او پیام بدهم و سر گفتگو را بازکنم. مخلص پاسخ این بود که این نوشته ها متعلق به دختری به نام زهرا است که به دلایلی توسط برادرش در وبلاگ بارگذاری می شود.
✅به واسطه چند نوبه گفتگوی تلفنی با برادرش محسن رفیق شدم و فهمیدم ساکن شهر همدان هستند. بعد گذشت یک سال به علت تحقیق در خصوص مستندی بالاخره برای اولین بار گذرم به دیار هگمتانه افتاد. و چه کسی بهتر از محسن که راه بر جستجوها و سفرم در آن دیار باشد.
✅بعد از گشت و گذاری سبک محسن به رسم مهمان نوازی به منزلشان دعوتم کرد و چون شنیدم که خواهرش نیز چند روزی است از قم به همدان رسیده من نیز با اشتیاق بیشتری دعوتش را پذیرفتم تا با او نیز دیداری داشته باشم و سوالاتم را درمیان بگذارم.
✅در راه از محسن پرسیدم که همشیره شما در قم چه می کند و او پاسخ داد که مدرس حوزه است! وپس از اینکه فهمیدم سن ایشان بیست و شش سال است، اضافه کرد که خواهرش دکترای ادبیات عرب نیز دارد!
✅حس تحسین و تعجبم را که دید گفت اگر فکر میکنی اینها نکات عجیبی است باید صبر کنی تا خودش را ببینی!. و البته دیدار زهرا آنچنان به طولی نینجامید! چند دقیقه بعد ما به خانه پدر محسن رسیدیم و پس از سلام واحوال پرسی و چاق سلامتی و خوردن لیوانی چای، زهرا خانم با چادر سیاه و عصای سفیداش وارد شد.
✅کتابی قطور به خط بریل در دست داشت و گل لبخند روی صورتش شکفته بود! سلام گرمی کرد و با یکی دو اشاره عصا مبل خودش را پیدا کرده و نشست.
✅من چه سخنی با این دانشمند جوان داشتم؟ سعی کردم ذهن بهم ریخته ام را سر و سامان بدهم و سوالاتم را از او به ترتیب بپرسم و باز بیشتر سعی کردم تا هیجان و ناباوری ام را از نابینایی او کتمان کنم!
✅زهرا به سوالاتم یکی یکی، به ترتیب و از سر حوصله پاسخ داد و حرفها و سخنان به تدریج آنقدر گرم شد و گفتگو ها چنان گل انداخت که جسارت کرده و پرسیدم:
- زهرا خانم پدر و مادر و برادران شما همگی به لحاظ بینایی سالم هستند! اما چطور شده است که شما نابینا شدی؟
✅زهرا مکث طولانی کرد. با لحن و صدایی تغییر یافته گفت:
- سالها پیش زمانی که ایران هنوز درگیر جنگ بود مادر من در اخرین روز ماه رمضان برای شرکت در راهپیمایی روز قدس عازم مسیر نماز جمعه شد. در همین زمان هواپیماهای عراقی همدان را بمباران کردند و مردم بی پناه در کش و قوس فرار و پیدا کردن جان پناه به هم فشار میاوردند. مادرم نیز مرا باردار بوده است که در همان شرایط ضربه محکمی به شکم مادرم خورده و من در دوران جنینی چشمانم را از دست دادم.
✅در ابتدا هیچ حرفی به ذهنم نمی رسید. جمعیت خیالی دیروز را می دیدم و مادر واقعی امروز زهرا را که روبرویم نشسته بود و بی صدا اشک می ریخت!
مدتی به سکوت گذشت و من که ظاهرا بدترین سلیقه را برای ادامه ی صحبت داشتم از ایشان پرسیدم؟
- شما در حال حاضر تحت پوشش بنیاد جانبازان هستید؟ و راستی مایل هستید از زندگی شما اثری مستند تولید شود؟
✅زهرا که انگار قبلا هزار بار پاسخ این سوال را با خود مرور کرده بود، بدون مکثی پاسخ داد:
- من نیاز به پوشش هیچ جایی ندارم. خودم را جانباز نمی دانم. من برای تقدیم چشمانم در راه خدا تصمیمی نگرفته بودم. پس نمی دانم که آیا اجری نزد خدا خواهم داشت یا نه؟ تنها امیدی که دارم این است که با نگه داشتن این راز و حفظ علت این شرایط بین خودم و خدای خودم امید داشته باشم خداوند این صبر را از من بپذیرد!
🔻زهرا در آن روز چه درسها به من داد ....
پ.ن: رونوشت برای تمام مسئولین و مدیران جمهوری اسلامی
@yaser_arab57
#بازنشر