eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با قلب ویرانه ی من چه کردی 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«‏أنت تستحقُ شخصاً يخافُ أن يخسرك» تو لیاقت کسے رو دارے کہ از اینکہ از دستت بده بترسہ!😌 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
مقدمه‌ی است و عروج بدون ممکن نیست 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بشنویم از بانوی متدین بااخلاصی که توفیق پیدا کرد در کنار حرم امام رضا (علیه السلام) مسجد گوهرشاد را بناکند. ونیز کارگر جوانی که عاشق این بانوی باکرامت می شود. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🇮🇷رفیق‌عارف‌حاج‌قاسم درموردظهورچی‌میگه؟💔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
طبق معمول سریع صداشو برد بالا و تند تند گفت : _مادرجون یه چیزی به این نوه ناخلفت بگوها ... میگم فردا میخوایم بریم شمال میگه حوصله ندارم من نمیام ! با مشت محکم کوبیدم به بازوش ... مادرجون خندید و گفت : _خوب بچه ام حوصله نداره بره بگرده خوش بگذرونه مگه عیبی داره مادر ؟ عوضش میشینه تو خونه بعضی وقتها راه میره یه دستی به ظرفهای کثیف میزنه ... غذا میخوره میخوابه اوووه ! اینهمه سرش شلوغه دیگه گردش واسه چیشه ؟ پامو کوبیدم زمین و با لج گفتم : _مادرجون ! من گناه دارم جلوی این چاقالو مسخره ام میکنی سانی با دست کوبید تو سرم _بترکی ! تو داری میگی چاقالو مسخره نمیکنی نه ؟ _نخیر ... چیزی که عیان است دیگه گفتنش عیبی نداره ! مادرجون: دعوا نکنید .. الهام امروز میره خونشون لباساشو جمع میکنه ایشالا همه با هم میریم شمال کلی هم خوش میگذره ... همین ! و همینجوری هم شد . رفتم بالا و اول گوشیمو بعد از یک هفته شارژ کردم ... سیم کارت جدید رو گذاشتم توش و شماره هایی رو که حفظ بودم سیو کردم هر چی هم که حفظ نبودم یعنی زیاد واجب نبود دیگه بعدا از سانی می گرفتم ! چند دست لباس برداشتم و رفتم کمک مامان برای جمع کردن وسایل .. همیشه عاشق این مسافرتهای دسته جمعی بودم ولی ایندفعه واقعا حسش نبود . اما از اون جایی که همه اخلاقهای همدیگه دستشون بود نمی تونستم زیاد تابلو بازی دربیارم و مجبور بودم خودم رو همون الهام همیشگی نشون بدم . این بود که می ترسیدم برام سخت باشه و کم بیارم ! صبح بعد از نماز قرار بود راه بیفتیم . نمیدونم چرا همیشه انقدر زود حرکت می کنند حالا مثال اگر بذارن ساعت ۱۰ مثل آدم از خواب بیدار بشیم و بریم نمیشه ؟ والا ... با اخم های تو هم و کلی نق نق مانتو و شالم رو سرم کردم و نشستم روی مبل تو پذیرایی که مثال من حاضر شدم کسی بهم گیر نده احسان که داشت ساک خودش رو میبرد بذاره توی ماشین با دیدن من وایستاد و زد زیر خنده چشم غره ای بهش رفتم _مرض ! چته اول صبحی دلقک دیدی ؟ _دمت گرم خودتم فهمیدی دلقکیا _قیافته
14.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشعار زیبا در وصف در حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️ خدایا🙏 احساسم در کلمات نمیگنجد حس عجیبیست تنهایی غریبی😔 و دلتنگی بی پایانی اما... امید به لطف تو دارم❣🙏 تو را همیشه کنارم و مهربان یافته ام 😇❣ بارالها 🙏 بگیر از من اون لحظه هایی را که از تو دور میکنه😔 ✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏 شبتون آروم...✨ دلهاتون امیدوار به لطف خدا✨❣ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمب انرژی مثبت💣 اینو حتما ببینید روزتون رومیسازه 😍😍 صبحتون بخیر 😍
آنھا که از پل‌ صراط‌‌ می‌گذرند قبلا از خیلی‌ چیز‌ها گذشته‌اند؛ باید بِگذری‌ تا بُگذری‌ ...! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_آخه عزیزم تو که آرایش میکنی و شال و مانتوت رو ست میکنی بد نیست یه نگاهیم به شلوار و دمپاییت بندازی دوباره زد زیر خنده و رفت ... خاک بر سرم خوب شد گفت ! شلوار صورتی و دمپای تو خونه با مانتوی بیرون ! خودمم خندم گرفت از شاهکارم ... دوباره رفتم تو اتاق و مثل آدمیزاد حاضر شدم ایندفعه ... بر عکس من که کسل و بداخلاق بودم سانی و سپیده و حامد و خلاصه همه تقریبا شاد و شنگول بودن تازه نشسته بودم تو ماشین که احسان با ذوق در رو باز کرد و گفت _یه خبر خوش پرسشگر نگاهش کردم _حاج کاظم نمیاد مامان با اخم گفت : -خجالت بکش بنده خدا بخاطر اینکه بابات و عموت بیان میمونه تهران اونوقت تو خوشحالی ؟ _ای بابا خوب میاد گیر میده دیگه ! نمیذاره ما یه والیبال بازی کنیم دسته جمعی ! _اون که کاری نداره به کسی _همین که هی با تسبیحش راه میره و زیر لب میگه استغفراله ... لا اله الا الله یعنی جمع کنید دیگه ! بابا که داشت آینه ها رو تنظیم می کرد گفت : _پسرم هر آدمی یه اخلاقی داره دلیل نمیشه که تو اینجوری حرف بزنی اونم در مورد حاجی که اینهمه شریفه احسان پوفی کشید و گفت : _حالا ما یه غلطی کردیم اگه اینها ولمون کردن ! بحث رو عوض کردم و گفتم : _حالا چرا نمیای تو ؟ _پاشو بریم تو ماشین حسام عمه بیاد اینجا _چه فرقی میکنه ؟ _اونجا خوبه ساناز و حامدم هستن اگه نیای سپیده میاد فعلا خوابه پیچوندیمش _من نمیام حوصله ندارم _بیا دیگه خوش میگذره _تو برو خوش بگذرون من خوابم میاد _به اسفل السافلین که نیومدی اصلا .. تو لیاقت داری !؟ در رو بست و رفت ... بابا گفت : _خوب چرا نرفتی دخترم ؟ ما که تنها نیستیم عمه ات میاد اینجا _همینجا خوبه راحت ترم دیگه کسی چیزی نگفت ... عمه مریم اومد پیش ما ولی ساناز تو ماشین خودشون موند چون من نرفته بودم . تمام طول راه چشمهام رو بسته بودم و با هندزفری که تو گوشم بود آهنگ گوش می دادم