#فرصت_عالی👇 برای مومنین
محتوای#رایگان و #غیرحضوری
صدور #مدرک_معتبر_پایان_دوره
با حمایت #پشتیبانان_زبده
بدون محدودیت سنی و جغرافیایی
ثبت نام خواهران با ارسال کلمه "معروف" به:
بله
ble.ir/vajeb123
سروش
sapp.ir/vajeb123
ایتا
eitaa.com/vajeb123
روبیکا
https://rubika.ir/vajeb123
گپ
Gap.im/vajeb123
ثبت نام برادران با ارسال کلمه "معروف" به:
Eitaa.com/aseman_2020
📆 طول دوره مقدماتی: ۲۵ روز
✅ آشنایی با مرکز: b2n.ir/Moarefi
💎دانلود اپلیکیشن رایگان آموزش مجازی:
👉 b2n.ir/vajeb1
قرارگاه امربهمعروف و نهیازمنکر
#سپاه_محمدرسولالله(ص)
#السلام_ایها_الغریب 💕
از دلبرِ ما نشان که دارد
درخانه مَهی نهان که دارد؟ ....♡
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
Γ♥️↯ツ
حُـسینرا
رهــانکنید؛
هرچقدرهمکھ
گناهکارباشید (:🖐🏼
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوجوان دهه هشتادی😎
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت190
دخترم اگر جواب بله رو به حسامم دادی میشی دختر نداشتم ،
وقتی مهرت به دل پسرم نشسته میشی تخم چشم من و مادرش
یه عمر اگر پای بچه ها بشینی و به دین خودت تربیتشون کنی شاید بتونی افسار عقلشون رو به دست بگیری
اما دلُ نه ! من هیچ وقت نگفتم که پسرم حق عاشق شدن نداره مگه دل نداره !
منتها حرفم اینه که وقتی عاشق شدی مرد عمل باش ، برو جلو و زندگیت رو با عشق بنا کن
عشقی که رو هوا باشه خونه خراب میکنه آدم رو
منم تو و خانواده ات رو امروز و دیروز نیست که می شناسم ، بابات حکم برادرم رو داره می دونم که این بهتون ها به بچه های ما نمی چسبه
برو آقاجون .... برو و به آینده ات فکر کن نه به این شک و دو دلی ها ، تردید به دل مومن راه نداره .. دلت که صاف شد خدا خودش راه میذاره پیش پات
هیچ وقت نمی دونستم که حاج کاظم با اون همه ابهت و اون گره اخم همیشگیه رو پیشونی که از بچگی ازش فراری بودیم انقدر قشنگ حرف می زنه و این همه مهربونه
حالا مطمئن بودم که حسام چرا انقدر خوبه ! چون پدری داشته که الگوی تمام قدش بوده تو تمام این سالها
نفهمیدم که چجوری از پای صحبت هاش دل کنم و با کلی شرمندگی از قضاوت بچگانه ام ازش عذر خواستم ، تشکر کردم و اومدم بیرون
اما هنوزم لبخند مهربون و پدرانه اش تو ذهنم بود ....
حسام گفته بود که باهاش حرف زده ، اما نگفت چیزایی رو به پدرش گفته که شاید اول باید به خود من می گفت
شاید اگر از حرف دلش با خبر بودم و می دونستم به قول حاجی مهرم به دلش افتاده اینجوری نمی اومدم جلو !
رفتم که حرف بزنم ... اما فقط شنیدم !
اما چه خوب شد که اومدم وشنیدم ... آروم شدم .
انقدر که به یمن شنیدن این همه خبرای خوش ، خودم رو یه بستنی سنتی مهمون کردم
بستنی که طعمش جدای از زعفرونی بودن مزه عشقم می داد !!!!
به حسام نگفتم که رفتم پیش حاجی ، دلم نمی خواست بدونه که چه چیزای جدیدی فهمیدم ...
منتظر بودم تا خودش بیاد جلو و مردونه بگه که اونم عاشقم شده
البته با توجه به اخالقش که کلی تودار بود بعید می دونستم !
تازه رسیده بودم خونه ، بوی خوب پیاز داغ تو یه روز بارونی قشنگ خستگیم رو از بین برد ، چادرم رو درآوردم و رفتم تو آشپزخونه
_سلام مامانی خسته نباشی
_علیک سلام ، تو خسته نباشی عزیزم
#بیـــــــᏪــــو
جان ❤️دادن در راـہ ۅصاݪ بـہ امام زمان، بِـہ از نفس ڪشیدنِ بدۅن اۅست... :)
#آجرڪ_اݪݪه_یاصاحب_اݪزمان
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
20.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای لشکر صاحب الزمان آماده باش ✌️🏻
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگــرانـــہ💡
•|تقوا
•|یعنے←با گناهـ→
•|مثل↶
#کرونا برخورد ڪنے✨:)
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
چہکسیگُفتہڪہگُمنـامۍ
مادَࢪجـانَم ؟!؟
تـو میان دل ما
"دارُالزَّهرا" داری
......♥️🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگرانہ
شیطونـهڪنارِ
گوشتزمزمهمیڪنه:
تاجوونےاززندگیـتلذتببر❗️
هرجورڪهمیشهخوشبگذرون😰
اماتوحواسـتباشه،
نڪنهخوشگذرونیتبه
قیمتِشڪسـتنِدلامامزمانمونباشه...💔
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلام سلااااام...
یه خبر خوب داریم😍😍
آن اشالله از فردا یه رمان آنلاین از خانم #مرضیهیگانه میخوایم توکانال براتون بزاریم...
یه رمان خیلییییییی خاص و هیجان انگیز...
عاشقانه و پرپیچ و تاب😍🙈
♻️منتظر باشید و دوستانتون رو برای خواندن این رمان عالی دعوت کنید👌
#الهام
#پارت191
_وای چه بوی خوبی میاد چی درست می کنی ؟
_آش رشته ، دیدم هوا سرده گفتم یه آش گرم درست کنم بخوریم
_آخ من عاشق این برنامه ریزی هاتم ! برم لباس هامو عوض کنم بیام
_وایسا حالا که مانتو تنته بیا این کاسه آش رو ببر برای مادرجون
_می خوای زنگ بزنم بگم بیاد بالا ؟
_بهش زنگ زدم گفت پاش درد می کنه نمیاد ، اگر نمی بری خودم برم ؟
_معلومه که می برم !
کاسه رو گذاشتم توی سینی و رفتم پایین ، چند دقیقه پشت در موندم تا مادرجون بلاخره درُ باز کرد
با دیدنم خندید و گفت :
_سلام عروس خانوم
_سلام ، خوبین ؟ چرا نیومدین بالا با ما نهار بخورید ؟
_دوباره پا درد اومده سراغم الانم تا برسم به در مردم و زنده شدم
_وا دور از جون ، ماشاالله شما که زود باز کردید
_بله چون ترسیدم پاشنه درُ از جا بکنی
خندیدم و سینی رو گرفتم طرفش
_بفرمایید
_شما بفرمایید ، خوش موقع اومدی مادر بیا تو که کارت دارم
_برم نهار بخورم بیام ؟
همونجوری که داشت می رفت تو گفت :
_امان از این شکم که آدمو از همه چیز میندازه ، برو ولی شاید تا اون موقع پشیمون بشم خود دانی
می دونست نقطه ضعفم چیه ! سریع کفش هام رو کندم و رفتم تو ....
آش رو گذاشتم روی میز آشپزخونه و رفتم تو اتاق مادرجون
نشسته بود وسط اتاق و یه چمدون بزرگ که خیلیم قدیمی بود و همه هزار بار دیده بودنش رو باز کرده بود
با ذوق نشستم و گفتم :
_آخ جون من عاشق چیزای قدیمیم
_می دونم ، ماشاالله جوان های امروزی عاشق همه چی هستند !
در چمدون که باز شد ۴ چشمی رفتم توش ببینم چه خبره ... کلی پارچه ی قشنگ توش بود ، یکیش رو که مثل
حریر بود برداشتم و گفتم :
_وای این چه خوشگله
_دوستش داری ؟
چنان بلند بله گفتم که خودمم خنده ام گرفت ، پارچه رو از دستم گرفت و گفت :
_ایشالا حسام بعدا برات بخره ، اینو گذاشتم برای بچه ام ساناز
_اِ یعنی سانازُ بیشتر از من دوست دارین ؟
#الهام
#پارت192
_اگه تو همیشه انقدر عجول نباشی من قول میدم که بیشتر دوستت داشته باشم
بیا عزیزم ، این برای تواه ، بده به خیاط تا برات هر مدلی دوست داری در بیاره
با دیدن پارچه ای که گرفته بود طرفم لبخند زدم
_این همون سوغاتی نیست که برای زن حسام از کربلا آورده بودید برای روز عقدش!؟
_همونه ، یادته چه جیغ جیغی می کردی ؟ یادته گفتم من به گواهی دلم گوش میدم ؟ وقتی چشمم خورد به این
دیدم فقط به تو میاد
با تعجب گفتم :
_ولی شما گفتین برای زن حسامِ نه من !؟
_خوب تو قراره زن حسام بشی عروسکم
خجالت کشیدم ، با گوشه مقنعه ام بازی کردم و گفتم :
_هنوز که چیزی معلوم نیست مادر جون
_دیگه چی باید معلوم باشه ؟
دستش رو گذاشت روی پام و گفت :
_ من بعد از یه عمر از چشم بچه هام می فهمم تو دلشون چی می گذره
حتما نباید زبونت کار کنه تا یه عالم خبردار بشوند ! وقتی کسی رو بشناسی از تو چشم هاش می تونی بفهمی تو
قلبش چی می گذره
ببینم تو با من که مادربزرگتم تعارف داری ؟
_این چه حرفیه مادرجون ؟
_قدیمی ها می گفتند اونی رو که تو امروز تو آینه می بینی ما تو خشت خام دیدیم .
شک نداشته باش عزیز من ،هر دختری که باشه دو دله حقم داره چون پای یه عمر زندگی در میونِ !
اما وقتی حسام پا پیش بذاره یعنی همه جوره تا آخر باهاته ، من می شناسمش ، بزرگش کردم
مطمئن باش اگر بله رو بدی خوشبختت می کنه
دلم رو زدم به دریا و گفتم :
_ولی اگر حسام دلش جای دیگه باشه چی ؟
_اون مردی نیست که دلش یه جا باشه و قول و قرارش جای دیگه !
حسام دلش خیلی وقته پیش تو جا مونده ، همون وقتی که به جای سوغاتی کربال برای خودش ، چادر تو رو سفارش
داد !
_چی !؟
_گوش کن مادر ... می شنوی چه صدای قشنگی میاد ؟
_بله صدای بارونه
حسین جان....💔
زِ یادٺ یا #حسیـن بیرق بدوشم
غـم تو بردہ از من عـقل و هوشـم
دعـا ڪن زنده باشم تا ز #عشقٺ
ڪه سـے و هفت روز دگر #مشکے بپوشم
#لبيڪ_يا_حسين_ع🌸🍃
#السلام_علیڪ_یا_اباعبدالله_ع
🌌 #عاشقانهمهدوی
🤲 بخوان دعای فرج را ز پشتِ پرده اشک
❤️ که یار، چشمِ عنایت به چشمِ تَر دارد
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت193
منو کشید تو بغلش و گفت :
_صدای نم نم بارون اگر از شب تا صبحم بیاد خوابتُ بهم نمی زنه که هیچ تازه مثل لالایی هم می مونه برات
اما اگر همین نم نم یهو تند بشه و رعد و برق بزنه همه چی رو بهم می ریزه ، دل همه به هراس می افته
نکنه سیل بیاد و چند تا خونه خراب بشه ؟! نکنه بزنه به رودخونه و لبریز بشه ؟ بارونِ تند قشنگی نداره چون نمی
شه بهش دل بست مثل ابر بهاره
دوست داشتن و عشقم همینه دختر گلم ، اگر عشق مثل سیل بزنه به زندگیت و یهو پا بذاره وسط قلبت مطمئن باش
که یه روز به خودت میایی و می بینی
ای دل غافل این تب تند چه زود به عرق نشست و زد همه وجودتُ داغون کرد و خرابت کرد و رفت ... موندنی
نیست
اما اگر ذره ذره بیاد یهو می بینی قلبت پر شد از یه بوی خوب ، یه حس قشنگ
اون وقته که چیکِ چیکِ عاشق شدی ... همه وجودت درگیر این حال خوب میشه که از بین رفتنی نیست
مطمئن باش عشق شما دو تا هم نم نمه اما همیشگیه
قدیما مردا مردونگی داشتن نمی گفتند که چقدر عاشق زن و زندگیشونند ، خیلیم خوب نبود اما خوب زن ها هم هنر
زندگی کردن داشتند
از رفتار و اخلاق شوهرشون می فهمیدند که کِی عاشق و کِی فارغ ، اما امروز دخترا توقع دارن تا طرف اومد
خواستگاری جلو پاش زانو بزنه بگه بی تو میمیرم !
تو اینجوری نباش مادر ، به حرف من گوش بده و بذار حسام پا بذاره تو قلبت ، اون وقت که محرمش شدی می بینی که دست به دست هم چه زندگی خوشی می سازیند!
سوای این چیزها اگر نا گفته ای داری ته دلت که اذیتت می کنه و می خوای بگی ، خوب غریبه که نیست عزیزم
بهش بگو ، صاف و صادق برو جلو .... تا از همین اول کاری اعتماد و صداقت بشه خشت اول بناتون ....
وقتی از ته دل بشینی و به خدا بگی کمکت کنه ، انگار واقعا حرف دلت رو می شنوه و اینجوری همه چیزُ کنار هم
میچینه برات تا تو رو مطمئن کنه از کاری که داری می کنی
با شنیدن حرف های حاج کاظم و مادرجون دیگه تقریبا هیچ شکی به دلم نموند که حسام مثل خودم دلباخته شده !
چه روز خوبی بود اون روز !
چه حس شیرینی داره وقتی همه صف می کشند و بهت میگن که یکی خاطرخواهت شده ، یکی تو همین نزدیکی ها
کسی که یه عمر دیدیش و از کنارش ساده گذشتی ، دیدیش و نادیده گرفتیش ، دیدیش و رفتی سراغ غریبه هایی
که پشت پا زدند به احساست
و دقیقا تو اوج نا امیدی یهو انگار خدا یه دریچه جدید به زندگیت باز کرد ، تا تویی که همیشه دنبال تازگی بودی حالاعاشق سادگیش بشی !
سادگی که بی ریا بود و ناب ... حسی که پر از تازگی بود ....
و به جایی رسیدی که وقتی حتی اسمش رو می شنوی داغ میشی و دلت می لرزه ، انگار بند بند وجودت جذب مهرش شده
ادامه دارد ....
گــــــرچہیارانـ
ۿمگۍ بارِ سفر
بربَســـــٺند
شـــٻر مَـردۍ
چۅ
علےِخامـنہاۍ
هســـتهنۅز♥️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
CQACAgQAAxkBAAEVOmBfuREBmhz1yFdRbxZwig4EbdJ7yQAC4QYAAhmPuVBhAwZfT5RyGR4E - <unknown>.mp3
2.22M
🔵چرا نماز صبح ما قضا میشود؟
📣(استاد محمدی)
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅═༅🍃🌼🍃༅═┅─
⭕️✍ به مهربانیام نگاه کن ..
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#شہیدانہ🌸🍃
《اگریڪ روز پاڪ باشید وگناه نڪنیدحتما آقا(عج)رادرخواب می بینی!.
واگر۱۰روز پاڪ باشی ،خودحضــرت راخواهــی دید!》♥️
#شهیداحمدعلۍنیری🌼
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸•°•🌸
#شهیدیکهنمازنمیخوانـد!😐☕️
تو گردان شایعهشد نماز نمے خونه!
گفتن،تو ڪه رفیقشی..
بهش تذکر بده..
باور نکردم و گفتم: لابد میخواد ریا نشه..
پنهانی مےخونه..!
وقتےدو نفریتویسنگرکمینجزیرهمجنون
²⁴ ساعتنگهبانشدیـم..
با چشمخودمدیدمکهنمازنمیخواند!!
تویسنگر کمین،در کمینشبودم
تا سرحرفرا باز کنم ..
گفتم : ـ تو که برایخدا میجنگے..
حیفنیسنماز نخونی؟!
لبخندے(: زد و گفت :
+یادممیدےنمازخوندن رو؟
➖ بلد نیستے❓
➕نه..تا حالا نخوندم
--_ نمازخواندن رو تویتوپوآتشدشمن
یادش دادم . .
اولین نمازصبحشرا با مناولوقتخواند.
دو نفر نگهبان بعدیآمدندو جاےماراگرفتند
ماهمسوار قایقشدیمتا برگردیم..
هنوز مسافتےدورنشدهبودیمکهخمپاره
نشست،تویآبهور ،پارو از دستشافتاد
آرامکفقایقخواباندمش،لبخندکمرنگےزد🙂
با انگشترویسینهاشصلیب†کشید
وچشمشبهآسمان،با لبخند به..
شهادت🕊♥️رسید . . .
اری،مسیحے بودکهمسلمان شد و بعد از
اولیننمازشبهشهادترسید...
به یاد #کیارششهیدمسیحیکربلا
🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عشـــ💔ــــق یعنی...!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
💢 ما برای جنگ با مهدی به خاورمیانه آمدیم
🔻 بخشی از صحبت های یک کشیش مسیحی در خصوصِ محلِ ظهور منجی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شب شد
❄️دلها به فردا امیدوار شد؛
🌙چشم ها پر از خواب شد،
❄️همه میگویند که
🌙زندگی سر بالایی و سرازیری دارد
❄️اما من می گویم:
🌙زندگی هر چه که هست،
❄️جریان دارد؛
🌙می گویم: تا خدا هست و خدایی
❄️می کند، امید هست؛
🌙فردا روشن است؛
شبتان آرام، فردایتان روشن . .🌙
┏━━✨✨✨━━┓
❄️ ❄️
┗━━✨✨✨━━┛
#قرارعاشقی ❤️
معشوق اهل آسمان...
ای دلبر دیرینه ام
زهرا نوشته نام تو،
با دست خود بر سینه ام
#السلام_علیک_یااباعبدلله
#استورے
#بیـــــــᏪــــو
شیعیان منتظرند وقت قیام است بـیا
وقت شوریدن تیغـت ز نیام است بـیا
#مہدےجاڹ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت194
من کی به این حس رسیدم که حتی خودمم نفهمیدم !؟
از یه هفته ای که وقت داشتیم برای فکر کردن فقط یک روز مونده بود !
حتی مامان و بابا هم بهم احترام گذاشته بودند و در حالی که از هر نظر رضایت داشتند بازم خواستند تا فکرام رو بکنم و خودم جواب قطعی رو بدم .
توقع داشتم توی این یک هفته حداقل حسام یه پیام بده یا زنگ بزنه اما هیچ خبری ازش نداشتم ، خودش گفت که کلی حرف داره برای گفتن ...
حتما توقع داشت من بشینم و حرف هاش رو بعد از بله برون و تموم شدن کار بشنوم !
البته ازش بعید هم نبود ، اما خوب من دوست داشتم طبق گفته مادرجون چیزی رو که ته دلمه بگم و جواب بگیرم ، رک و راست !
می ترسیدم اگر هر حرکتی بکنم پا گذاشته باشم روی غرورم ، ولی از طرفی هم می خواستم مطمئن برم جلو بدون شک و تردید
بلاخره حسام هم پسر عمه ام بود ، یه آدم غریبه ناشناس نبود که خوف داشته باشم از اینکه بخوام راز دلم رو بهش بگم !
دو دو تا چهارتاهایی که کردم بلاخره رسید به جایی که پنجشنبه گوشی کتابخونه رو برداشتم و شماره اش رو گرفتم
هنوزم چشماتو می پرستمُ
بی تو هر لحظه رو درگیر توام
تو خیالم دستاتو می گیرمُ
بازم احساس میکنم پیش توام
چه آهنگ پیشوازی گذاشته بود !!! نذاشت بیشتر گوش بدمُ برداشت
_بله ؟
_سلام
_سلام ، خوبی ؟
_مرسی ، چشم حاج کاظم روشن !
_دلت روشن ، چی شده مگه ؟
_آهنگ پیشوازتُ میگم
خندید و گفت :
_مگه چیه آهنگش !؟
_یعنی خودت نشنیدی ؟
_نه بخدا ، دیشب حامد گوشیم گرفت گفت کار دارم ، نگو می خواسته اذیت کنه
از حامد بعید نبود ، یکی بود جفت احسان !