مدافع چَشمانتم👌
در نگاه بی مرزِ نامَحرمان
#مهلا_زمانی🌹🌱
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
لذت جوانی و آرزوها......
#لیلة_الرغائب
به عنوان تجربه ، امشب برای خودتون نخواید ، اول امام زمان (عج) و بعد دیگران ...
برای شخص خودتون نیز به دیگران بفرمایید که دعا کنند ...
این زبان ،
برای خودِ آدم
خیلی سخت است که نتیجه بگیرد !
دعام کنید لطفا🌹
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
#حضرت_سعدی
جَهانِ من
چاییست☕️
که با "لَب قندِ" تٌو
شیرین میشود...
#مهلا_زمانی😊❤️
#حضرت_مولانا
در کارگاه عشقت
بیتو هر آنچ بافم
والله نه پود ماند
والله نه تار ماند
#همسرانه
📌واقع نگر باشیم
آویزه گوشــــــــــــــــــــمان باشد...
هیچ کدام از آنهایی که همسرت را با آنها مقایسه می کنی، هنوز با تو زندگی نکرده اند تا نقاط ↯
ضعفشان را هم ببینی...!!!!
از دور همه در زندگیشان قهرمانند
امــــــــــّّّا نه...!!!!!!
قهرمان واقعی کسی است که با
خـــــوشی و ناخوشی،
عاشقانه در کنارت
زندگی می کند...
قهرمان زندگیت را عاشقانه باور کن!
اگر دوستش داری بگو
شاید تمام دغدغه هایش
همین یک جمله باشد❣💕
#امیر_وجود
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
🌹﷽🌹
#حدیث_عشق
خوشترين زندگى، در «قناعت» است...
"امام على(ع)"
ای عشق خندان همچوگل
وی خوش نظرچون عقل کل
خورشید را درکش به جل
ای شهسوار هل اتی
امروز ما مهمان تو
مست رخ خندان تو
چون نام رویت میبرم
دل میرود والله ز جا
#مولانای_جان
🍁✨🍁
✨🍁
🍁
پیشتر آ دمی بنه، آن بَر و سینه، بَر بَرم
گر چه که در یگانگی جان تو است جان من
#مولانای_جان
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
گفتند که او عاشـق گیسـوی کمند است..
موهای من از عصر همان روز بلند است..
#نفیسه_سادات_موسوی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
بوسه بر آن گل که همسر داده در وقت وداع
بوسه بر قـــــــرآن و قبلش بوسه بر نام خدا
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
زیر باران كه به من زل بزنے، خواهے دید..
فنِ تشخیص نم از چهره گریان سخت است..
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
آخرین پرواز.mp3
6.19M
#بشنوید
🎙نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت۱: ”آخرین پرواز“
🌹دختر شهید مدافع حرم حسین محرابی و حاج قاسم سلیمانی
@ghasem_solaymani
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت134
داخل سالن روی مبل نشستم و مشغول خواندن کتاب شدم. مطالبش برایم جالب بود، دلیل بعضی رفتار مردها را توضیح داده بود و این که چطور یک زن باید در مقابل آن رفتار، عکس العمل نشان بدهد.
در مورد قدرت طلبی مردها کلی توضیح داده بود و این که اگه این قدرت را از آنها بگیریم، در حقیقت زندگی خودمان را نابود کردهایم...
آنقدر مطالبش برایم جذاب بودکه متوجهی روشن شدن هوا نشدم. بااکراه کتاب را بستم ومانتو و روسری ام را اتو کردم وکمکم آماده شدم.
با امدن پیام آرش که نوشته بود،
–پایینم.
جلوی آینه ایستادم و روسریام را سرم کردم.
جعبه گیرهها را باز کردم و دنبال گیرهای گشتم که به رنگ روسری یاسی رنگی که مادر آرش روز بله برون برایم هدیه آورده بود بخورد.
کلی گشتم ولی چیزی که با روسریام ست بشود را پیدا نکردم.
گیرهی یاسی نداشتم، گیرهی گلبهی رنگی داشتم که با نگینهای سفید تزیین شده بود. همان را برداشتم و روسریام را بستم. کیف و چادرم را برداشتم و از مامان خداحافظی کردم وراه افتادم.
آرش دست به جیب به در ماشینش تکیه داده بودو به در خانه زل زده بود.
با دیدن من لبهاش به لبخند کش امدو از همان دور برایم دست تکان داد، بعدهم خم شدو از داخل ماشین یک شاخه گل رز آبی آوردو با لبخند به طرفم گرفت و گفت:
–سلام بر بانوی متخصص علف سبز کردن به زیر پای بنده.
لبخندی زدم و با شرمندگی جواب سلامش را دادم و گفتم:
–دست شما دردنکنه، صبح به این زودی مگه گل فروشی باز بود؟
دستم را گرفت و گفت:
–اولا: جوینده یابندس.
دوما: اگه یه بار دیگه بگی "شما " مجازات میشی، بعد با شیطنت نگاهم کرد. از همان مجازاتهایی که اون دفعه هنوز مطرحش نکرده بودم یاد میوه آوردن افتادیا.
سوما: برو یه ظرف بیار این علف ها رو بچینیم ببریم بدیم گاو وگوسفندها بخورند، حیفه.
ــ ببخشید، فقط چند دقیقه دیر شد، چقدر شما...زود حرفم را خوردم و ادامه دادم: چقدر آن تایمی.
باانگشتش لپم رو ناز کردو نگاه خاصی بهم انداخت وگفت:
–اتفاقا اصلا آن تایم نیستم، منتظر موندن برای تو، برام خیلی طولانیه. تو، هر دقیقه اش رو یک ساعت حساب کن.
تپش قلبم بالا رفت نگران بودم نکند کسی مارا ببیند. نگاهم را از او گرفتم و گفتم:
–داشتم دنبال گیرهایی که با روسریام ست بشه می گشتم، تا پیداش کنم دیر شد.
دستش را به گیره ی روسریام کشید و آرام گفت:
– چقدر قشنگه؟ مگه چند تا از اینا داری؟ که هر دفعه یه مدل به روسریته؟
ــ یه جعبه ی کوچیک.
با تعجب گفت:
– واقعا؟
ــ البته با اسرا با هم استفاده می کنیم.
با یه غروری گفت:
–بگو کجا از اینا می فروشن، امروز می برمت اونجا، هر چندتا که دلت خواست برات می خرم، یه جعبه هم می خریم با سلیقه ی خودت، تا گیره هات رو توش بزاری. از این منبت کاریا، خوبه؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم و او هم با همان غرور دنباله ی حرفش را گرفت و گفت:
–بزار تو کمد خودت و تنهایی استفاده کن.
می خواستم بگویم نیازی ندارم، اصلا این همه گیره را می خواهم چکار، ولی یاد مطالب کتابه افتادم و این که اینجور وقت ها مردها احساس قدرت می کنند و نباید سرکوبشان کرد، همچنین باید مواظب غرور مردها بود. پس با ذوق گفتم:
–وای واقعا؟
همانطور که ماشین را دور می زد تا پشت فرمان بنشیند گفت:
– البته بعد از صبحانه و پیاده روی...
ماشین را که روشن کردبی مقدمه پرسید:
–چه گلی رو بیشتر دوست داری؟
منم بی معطلی گفتم:
– نرگس و یاس و مریم.
ــ نرگس که الان نیست فکر کنم هوا کمی سردتر بشه سرو کلش پیدا بشه.
یاسم که من ندیدم توی گل فروشیها. ولی مریم فکر کنم تو کل سال هستش. منم این گلهارو دوست دارم، عطرخوبی دارن.
دفعه ی بعد گلی رو که دوست داری برات می خرم.
نگاهش می کردم و از این همه مهربانیاش لذت می بردم. اگه حجب و حیا می گذاشت نگاه ازش برنمی داشتم، دلم می خواست دستهایش را بگیرم و برای همیشه در دستم نگه دارم. محبت های رگباری اش توی همین چند روزه باعث شده بودعلاقهام چندین برابرشود و تحمل کردن دوری اش حتی برای چند ساعت برایم سخت شود.
دستهای گرمش باعث شد نگاهم را سر بدهم به طرف دستش که در دستم گره خورده بود.
بعد نگاهم را به گل آبی دادم و با لبخند گفتم:
–گل رز هم دوست دارم چون تو برام خریدی، بخصوص رنگ آبی.
دستم را نزدیک صورتش بردو به لپش چسباند و گفت:
–نمیدونم چرا احساس کردم کلا از رنگ آبی خوشت میاد...
✍#بهقلملیلافتحیپور
هییت بهشت ثامن - بانفس علی مددی.mp3
1.54M
🎤🎧🎤🎧🎤
مداحی
◀️من گم شدم تومنو پیداکن
🍀🌸🍀🌸
#روح_وریحانم
من گم شدم تو منوپیداکن
دربه درم درو به روم واکن
#مداحی_گراف
🍀🌸🍀🌸
نازنینم! نیک میدانم
که عشق برایِ تو
"تو"یِ زیبایِ بینقص،
نه آب میشود نه نان!
امّا برایِ من، منِ شیدایِ مجنون
هم خون میشود، هم جان !
#نزار_قبانی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
#عاشقانه☺️
مادرم گفت که عاشق نشوی، گفتم:چشم!
چشم های تو مرا بی خبر از چشمم کرد...
❣ @hamsar_ane❣
گفتند که درد است سرانجام خیالت
این درد خوشم باد که بیمار توام من
#پروانه_حسینی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان می گَشت..
اگر یک تار مـو هـم مـی فروشـے مـن خریدارم..
#سجاد_سامانی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
بیا و یڪ نفس آرام جان شـو از ره لطف
که آرزوے تـو جان را در اضطراب انداخت
#هلالی_جغتایی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄