eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی مقید که عاشقانه زنش رو دوست داره ولی زنش اهل محرم و نامحرمی نیست و همین میشه بزرگترین مشکل زندگیشون که اتفاقاتی بسیار هیجانی و غیر قابل پیش بینی در بستر رمان براشون اتفاق میفته ..... لینک‌پارت‌اول رمان راستین وپری ناز و اسوه👇 ‌https://eitaa.com/hadis_eshghe/10057 🕊🦋پارتگذاری صبح ها 🦋🕊
. . يا اَللّٰہ.. لستُ فلِماذا كُل هذهِ الغيومْ فےعَينـی؟! خدایا من کہ آسمان نیستم پس چرا این همہ اَبر در من است..؟..🌩 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ڪربلایی‌جوادمقـدمـ🍃 - °• @ashganehzinbevn •°.mp3
3.02M
🕯 تاحالا‌شده‌کرب‌وبلا‌باشے روزاربعیـنـ🙂؟! تاحالا‌شده‌گنبدشوببینے بیافتے‌زمیـنـ👣؟! .. .. 🌙• 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
جواب سلامشو دادیم ... عمه سینی آش رو داد دست حسام و گفت : _خسته نباشی پسرم . این برادرزاده های من صاحبخونه اند ... مهمون کجا بود؟ _ اون که بـــله! همین چیزا رو بهشون میگین که .. ساناز قاشق توی دستش رو روی هوا تکون داد و گفت : که چی مثال ؟؟ _ هیچی بابا ! که نگفتم من . _عجبا ! الهام این نگفت که ؟ _ من که نشنیدم . توام گوشات لهجه داره ها ! کار همیشگیمون این بود که ساناز رو بذاریم سرکار ! اصلا دور هم جمع شدنمون بدون ساناز لطفی نداشت که . حسام که آش ها رو پخش کرد ما هم هر کدوم سهم خودمون رو برداشتیم و رفتیم خونمون واسه ناهار . توی راه پله ساناز گفت : راستی الی از رئیس پرروتون چه خبر ؟ تعجب کردم ! همین امروز که من به این نتیجه رسیدم نبوی پررواه اینم باید این سوال رو بپرسه _ تو از کجا میدونی پررواه حالا ؟ _ وا ! یادت رفته قضیه فلش و عکس و اینا رو ؟ واقعا یادم رفته بود ! این دختره هم بعضی وقتها خوب یادآوری هایی میکنه ها !... این نبوی از همون اولشم مشکوک بود . _برو بابا .خوب بگو خبری ندارم دیگه ... سلام برسون به زنعمو بای _ به سلامت . توام سلام برسون بای با کلی فکرای قاطی پاتی رفتم تو خونه.صدای زنگ تلفن که بلند شد نق و نوق منم رفت بالا! امروز انقدر این دنگ دنگ کرده بود که حس میکردم مخم داره سوت میکشه ! تازه داشتم میفهمیدم چقدر خانوم محمودی حضورش مهمه اینجا ! یه روز رفته مرخصی من یکی که نمیتونم دووم بیارم ول کنم نبود طرف ! همچنان داشت زنگ میخورد ... عینکمو با حرص پرت کردم روی میز و رفتم پشت میز منشی نشستم ... چه صندلی بزرگ و راحتی داشتا ! با لحن کاملا طلبکارانه گوشی رو برداشتم و جواب دادم _بله ؟ _الو ... پارسا هست ؟ این از منم کم اعصاب تر بودا ! _نخیر ... اشتباه گرفتید خانوم میخواستم گوشی رو بذارم که صدای جیغش بلند شد _ الو ... مگه بیتا طرح نیست ؟ _بله ... ولی پارسا نداریم !
جلسه بیست وهشتم تفسیر سوره مبارکه حمد آیت الله جوادی آملی.mp3
22.12M
✴️ شماره 28 🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه 🎙 آیت الله (دامت برکاته) 🔺 ثانیه های زندگی ام را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه ❇️ اداره کل امور تربیتی‌ 📲 eitaa.com/jz_tasnim
🍃🔥 نشستم روی تخت و سرم را تکان دادم و گفتم: –می بافی آقامون؟ کنارم نشست وشروع به بافتن کرد. هر یک بافتی که میزد خم میشد و موهایم را می بوسید و با این کارش غرق احساسم می‌کرد. کارش که تمام شد از پشت بغلم کردو سرش را گذاشت روی موهام: – راحیلم، همیشه بخند. خندیدم:–این چه حرفیه، مگه بالاخونه رو دادم اجاره که همیشه بخندم، مردم نمیگن زن فلانی یه تختش کمه؟ آنقدر بلند خندید که برگشتم دستم را گذاشتم جلوی دهانش و گفتم:ــ هیسس. زشته... لینک پارت اول رمان زیبای آرش و راحیل👇 https://eitaa.com/hadis_eshghe/1979 🕊🦋تمام پارتهای رمان بارگذاری شده🦋🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست بیابان تا بیابان جسته ام، در نشانت را
| من پاےِ پرچـم تو خودم را شِنـاختم؛ واجب تر از نان شبم روضـہ هاے توسـت.. :)🖤 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
| ♥️🌱| فقط اونجا ڪھ تو بین‌الحرمین بشینے بخونے "حسین آرامِ جانم" :) اینجا ڪھ میخونیش چشماتو میبندے ، دستتو میذارے رو سینه‌ت اما تو بین‌الحرمین چشماتو نمیبندے! آخھ گنبدش جلوتھ :) 💔°• 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•