eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
33-Tafsir hamd.mp3_90601.mp3
3.99M
🎙 امام حسن مجتبی(عليه السلام): 🔸 تنها چيزى كه در اين ، است؛ پس قرآن را و خود قرار دهيد تا به و . 🔹 همانا نزديك ترين مردم به قرآن كسانى هستند كه بدان عمل كند؛ گرچه به ظاهر (آيات) آن را حفظ نكرده باشند و دورترين افراد از قرآن كسانى هستند كه به دستورات آن عمل نكنند؛ گرچه قارى و خواننده آن باشند. 📚 ارشاد القلوب، ديلمى، ص ۱۰۲. ◻️🔸◻️🔸◻️ ✴️ شماره ۳۳ 🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه 🎙 آیت الله (دامت برکاته) 🔺 ثانیه های زندگی ام را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه ❇️ اداره کل امور تربیتی‌ 📲 eitaa.com/jz_tasnim
•﷽• •هرجا ڪه دل آشوب شدید از غم دنیا رؤياۍِ دل انگیز حرم راحتِ جان است♥️🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•°جآن بھ♥️ لب آمد🌧 و جانانِ🌸 جھان!🌎 بازنگشت 🍁 . 💥 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چون همین که هولش دادم یهو چرخهای صندلی روی سرامیکها لیز خورد و هر چی دستمو به هوای گرفتن لبه قفسه کشیدم رو دیوار فایده ای نداشت که نداشت ! دریغ از یه تار مو واسه آویزون شدن بهش تو این موقعیت خطیر ! تنها کاری که از دستم بر میومد رها کردن جیغ بنفشه بود ! چنان جیغی زدم که تقریبا صدای پرت شدنم تو جیغم گم شد و با مخ پرتاب شدم وسط اتاق کار!!! من که کف اتاق بودم ! پس این صداها چیه همچنان داره میاد ؟ با سختی سرمو بلند کردم و دیدم صندلی تا افتخار بده کامل پرته زمین بشه زده با اون سرعت سرسام آورش 33 تا کارتونم انداخته ! یعنی هوار تو سرم با این کار کردنم ! کارم دراومد ! یهو یادم افتاد پارسا تو اتاق رو به روییه حتما الان میاد اینجا . همین فکر کافی بود واسه اینکه در جا بشینم و شالمو که از سرم افتاده بود تند تند از دور گردنم باز کنم و بندازم سرم . کفشام کو !؟ دستم چقدر درد گرفته ! _چی شد ؟؟ خوب بودما ! تا صدای وحشت زده پارسا رو شنیدم و قیافه ترسناکش رو بالای سرم دیدم یهو یاده درد دستم افتادم باز ! میخواستم بگم چی شده که خندم گرفت ! آخه بعد از اینهمه اتفاق و رویداد شکلاته هنوز تو دهنم بود البته چسبیده بود به لپم !یعنی سماجتش تو حلقم ! چشمم افتاد به کفشام . خاک تو سرم ! یکی اینور اتاق یکی زیر میز ! خندم بیشتر شد ... یکی نبود بگه آخه خنگ الان وقته خندیدنه !؟ طرف الان فکر میکنه دیوونه شدی ! که اتفاقا همین فکرم کرد ! چون سریع نشست کنارم و تو صورتم دقیق شد ... بعدم با نگرانی گفت : میگم چی شده ؟ سرت به جایی خورد ؟ سرمو تکون دادم . از من بعید بود واقعا ! ولی دست خودم نبود وقتی فکر میکردم چجوری پخش زمین شدم خندم میگرفت .. جای ساناز خالی _ بلند شو بریم درمونگاه ... فکر کنم باید یه سی تی اسکنی چیزی بگیریم . با شنیدن اسم درمانگاه ناخوداگاه نیشم بسته شد ... اونم از ترس دکتر ! _ من خوبم . . ببخشید میخواستم اون شیرازه ها رو بردارم که صندلی لیز خورد پرت شدم پایین یه نگاهی به بالای قفسه ها کرد و گفت : آخه دختر خوب وقتی قدت نمیرسه مجبوری حرکات آکروباتیک انجام بدی ؟!خوب منو صدا میکردی تا بیارمش نه تنها نیشم بسته شده بود بلکه اخمهام هم رفت تو هم ! بچه پررو ... عوض تشکرشه ! نشسته اینجا منو مسخره میکنه _حالا چرا اخم میکنی ؟ یعنی تقصیره منه بی احتیاطی کردی از روی صندلی افتادی؟ جانم !؟ این یهو چرا انقدر لحنش صمیمی شد!؟ اومدم بحث رو عوض کنم که مثال بیشتر از این صمیمی نشه که تقریبا گند زدم با اون حرف زدنم ! ‌
ی خاص باقلمی دلنشین🍃 پارت331 ازدرد، لبهاموبه دندون گرفته بودم. کمیل نگران نگاهم کرد:خیلی درد داری؟ نگاهی به پاهام انداخت –سوزشش خیلی زیاده. خم شد گوشه‌ی چادرمو جلوی پام نگه داشت تاازجایی دید نداشته باشه. پاچه‌ی شلوارم روی خراشیدگی کشیده شد وصدای آخم بالارفت. راننده از آینه نگاهی به ما انداخت کمیل کلافه سرشو بالا آورد وگفت: –خراشش عمیقه، خونریزی داری.باید بریم بیمارستان.تحمل کن،الان می رسیم.سرموبه خودش نزدیک کرد و چسبوندروی سینه ش🙈: –اون یه دیوانه‌ زنجیریه،دیگه زندان رفتنش قطعیه –چشم‌هاموبستم وناخوداگاه گفتم: –کمیل من می‌ترسم. –اونم همین رومی‌خواد. بترسونتت وطبق خواسته‌ ش ازش شکایت نکنی. با انگشت شصتش شروع به نوازش کردن پشت دستم کرد. باشرم سرمو پایین انداختم.😓 دیگه به دردهام فکر نمی‌کردم. –ماباید حقشو کف دستش بزاریم خانمم، برای این کار باید شجاع بود. –می‌ترسم یه وقت... آنقدعمیق نگاهم کردکه بقیه‌ی حرفمو نزدم.دستمو کمی فشاردادوبا لبخندگفت یه وقت چی؟ با همون شرم گفتم:یه وقت اذیتتون ‌کنه وبلایی سرتون بیاره. –نه دیگه نشد، بادو دستش دستهایم را گرفت و لب زد: –یه وقت چی؟😈 نگاهشو نتوانستم تحمل کنم و... 👆پارت اول این رمان عاشقانه وپرهیجان😍 https://eitaa.com/hadis_eshghe/1979 🕊🦋تمام پارتهای رمان بارگذاری شده🦋🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ مولای من چشم وجودمان خیره به نورِ حضور شماست و دست استغاثه و روی حاجتمان متوسل به درگاه تان تا خداوند طلعت رشیدتان را به ما بنمایاند
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز هواییم کن .... ♥ ↻دارو ندارمو بگیر ↻کربلاییم کن 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔منم و هوای تو صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•