eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 نامٺـــــ حُسیــ ْن زمزمہ ے هر شب من اسٺــــ یعنے ڪہ خو گرفٺہ دلــم با نوایٺـان ... 🌙 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈• ♥️
💍 کت و شلوار دامادے‌اش را تمیز و نو در کمد نگہ داشتہ بود بہ بچہ‌هاےِ سپاه مے گفت : براے این کہ اسراف نشود هر کدام از شما خواستید دامـاد شوید از کت و شلوار من استفاده کنید این لباس ارثیہ ‌ےِ من براے شماست😁 پس از ازدواج ما کت و شلوار دامادے محمدحسن وقف بچہ‌هاے شده بود و دست بہ دست مے ‌چرخید هر کدام از دوستانش کہ مے خواستند داماد شوند براے مراسم دامادے ‌شان همان کت و شلوار را مے ‌پوشیدند جالب ‌تر آن کہ هر کسے هم آن کت و شلوار را مے ‌پوشید بہ شهـادت مے ‌رسید!♥️🙃 ↓ شهید محمدحسن فایده 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دوباره نشست و گفت : _پس جون سانی بی رودروایسی بگو چی می خوای بدونی که انقدر مزه مزه می کنی تا بگی ؟ دخملم من مثل کف دست تو رو می شناسم ! _هیچی بابا ! راستش امروز یکدفعه یاد اون خبره افتادم که گفته بودی ... منم که مثل خودت فضول گفتم بپرسم ببینم چه خبره حداقل شاید فکرم یه طرف دیگه بره اعصابم راحت بشه سرشو آورد جلو و گفت : _حالا اگر بر عکس شد چی ؟ _یعنی چی ؟ _یعنی اگر خبری که می خوام بهت بدم بدتر باعث اعصاب خرابیت شد چی ؟ _اتفاقا بیشتر مشتاق شنیدن شدم ! بگو ببینم چی شده ؟ اومد روی صندلی کناری نشست و با صدای آروم گفت : _ببین الهام جون من و تو که غریبه نیستیم ، هستیم ؟ _خوب نه ! _منم که شاخ ندارم دارم ؟ _نمی دونم خودت بهتر می دونی .. داری؟ _نه به اندازه تو ! _بی ادب !!! _الهام واقعا خری ... ببخشیدا ! ولی از ته دلم دارم میگم _چرا ؟ خوب چی شده ؟ تو رو خدا بگو انقدر منو نپیچون تکیه داد و دست به سینه نشست ... برام جالب بود از خوردن دست کشیده ! شونه ای بالا انداخت و گفت : _هیچی حالا فعلا چیزی معلوم نیست ، می دونی که ما چه عادتی داریم ... تا یه خبری بشه اول باید مادرجون در جریان قرار بگیره ولی گویا هنوز بهش چیزی نگفتن پس همچین معتبر نیست خبرم _خوب در مورد چیه ؟ _حسام ! با ترس گفتم : _حسام ؟ مگه چی شده !؟ اتفاقی براش افتاده ؟ لبخندی زد که خوب فهمیدم منظورش چیه ! _نه عزیزم انقدر دلواپس نشو ، ولی اگر همینجوری پیش بره حتما یه اتفاقی براش میوفته _من دلواپس نشدم ، از روی فضولی پرسیدم _آره می دونم تو که راست میگی ! ولی الی جونی گمونم باید کم کم دورشو خط بکشی
پنجشنبه؛ یادآورِ نداشته هاست آدم هایی که نیستند ! خاطراتی که جایشان هنوز درد می کند، و آرزوهایی که محقق نخواهند شد پنج شنبه گاهی خیلی سرد می شود حتی اگر بهار باشد ! شادی روح درگذشتگان بخوانیم فاتحه و صلوات🌸🙏
🍃🌼 خـدایـا این بنـده خاطی و بیچاره را ببخش و از درگهت نا امیـد مگردان اگر چه در وقت دلتنگی و دردمندی دست نیاز بہ درگاهت دراز می‌کنم و در هنگام حلاوت و سرخوشی از تو دورم 🍃🌼 خـدایـا غمگینـم و آزرده، دلگیـرم و تنهـا بی پشت و پنـاهم سرگردان و دلشکستـه‌ام بہ هر ڪه و هر چیز رو کردم جز زخـم عایدم نگشت! پس قلـب شکسته‌ام را دریـاب و مرا از غـم‌های دنیـوی برهـان! 🌟🌙شبتون در پناه الهی🌙🌟
{🔗🖤} °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀* گفت: تا "پیـــاده" نروے نمےتوانے درک کنے.. گفتم‍ چہ چیزے را؟ گفت: ذره‌اۍ از شوقِ زینبـ برآیِ زیارت دوبارھ برادر را.. 💔
به وقت عاشقی - دلنوشته صوتی.mp3
11.94M
🔊 📝 « به وقت عاشقی » ▫️ توصیف بهشت رو زیاد شنیده بودم ولی زیر قُبه سیدالشهدا بهشت رو با تموم وجود احساس کردم. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
"كل شے يتجمد فے الشتاء اِلا العطر و الحنين والذكريآت و بعض الأمنيآت.." همہ چیز در زمستان یـخ مے‌بندد جز عطر و اشتیاق و خاطرات و برخے آرزوها..🍃🙃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_اَه ساناز جون بکن ببینم چی میخوای بگی ! شونه ای بالا انداخت و گفت : _هیچی یادته اون روز که اومدی و از اشکان حرف زدی ؟ یادته گفتی حسام گفته که چند روزی نمیاد دنبالت سرش شلوغه ؟ _خوب آره ! هنوزم خبری ازش ندارم _بله ، چون واقعا بچه سرش شلوغه _مشکلی براش پیش اومده که تو با خبر شدی ؟ باز زاغ سیاه چوب زدی ؟ _نه جونم ، مشکل که چه عرض کنم ، اینجور که من فهمیدم و از شواهد امر معلومه ......... کم کم باید شیرینی بخوریم!!! کلافه شدم بس که مقدمه می چید و نمی رفت سر اصل مطلب ... با بداخلاقی گفتم : _حتی تو خبرتم به فکر خوردنی ! شیرینی ِ چی ؟ نیشخندی زد و با ناراحتی گفت : _شیرینی عروسی حسام خان ! مطمئنم وقتی با خبر شدم پارسا زن و بچه داره همچین حالی بهم دست نداد ! انگار از بالای یه کوه پرتم کردن پایین ... نمی دونم چرا ولی کوبیدم روی میز و بلند شدم با صدای بلند گفتم : _بسه این مسخره بازی رو تمومش کن ، هنوز نمی دونی این چیزا شوخی بردار نیست ؟ منو بگو که مچل ِ تو شدم _چته چرا داغ کردی ؟ گفتم شاید ، تازه من تا مطمئن نباشم چیزی نمی گم چون مثل تو عجول نیستم ... حتی فهمیدم طرف کیه گول زدن خودم بی فایده بود ! کاملا مشخص بود که ساناز جدیه و شوخی نمی کنه ... وا رفته نشستم روی صندلی و گفتم : _جدی که نمیگی ؟ _چرا متاسفانه زبونم رو کشیدم روی لبم و گفتم : _خوب؟ دختره کیه ؟ _خوب ... فکر کنم نسترن ! دختر عمه ی حسام ... همونی که هر سال روز عاشورا میریم خونشون هیئتشون . نسترن رو خوب یادم بود ، چون همیشه از آرامش و ملاحتی که توی چهره اش بود خوشم میومد ... حتی یه بار به مامان گفته بودم که اگر سنش به احسان می خورد من به عنوان خواهر شوهر پسندیدمش خیلی ناز و دلنشین بود ... ولی نمی دونستم یعنی حتی فکرشم نمی کردم که حسام بخواد ..... _هوی الهام ! میگم یادته ؟ سرمو تکون دادم ، دوباره گفت :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه عشق.... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحت شاد سرداردلها....سخنت آرامش دلهاست... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| چہ بغض‌هـا کہ پآیِ این جُملہ شکـست :)💔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•