eitaa logo
[ حدیث دل ]
6هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
188 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ با خوشبخت ترین آدم این قافله ام کم نشو دور نشو بی جهانم خاليست... ♥️
زندگی به یک "دوچرخه" می مانَد 🚴‍♀ اگر یکسره و بی توقف ، در مسیرهای سخت رکاب بزنی ؛ جایی در میانه ی راه ، تکه های دوچرخه از هم باز می شود و تو می مانی و زخم های روی تن و حسرتِ مسیرهای نرفته ... اگر رکاب نزنی ؛ حرکت نمی کنی و اگر بیش از اندازه آهسته ، رکاب بزنی ؛ تعادلت بهم می ریزد و زمین می خوری . این تویی که تصمیم می گیری هر از گاهی توقف کنی ، پیچ و مهره ها را محکم کرده ، دستی به سر و گوش دوچرخه ات بکشی ، نفسی تازه کنی و با خیالی آسوده ، مسیر خوشبختی ات را طی کنی ، باید در کمال آرامش و تعادل ، هدایت زندگی ات را به دست گرفته و تا مقصد آرزوهایت رکاب بزنی ، این تویی که تصمیم می گیری با چه سرعتی برانی که نه آنقدر کم باشد که بی حرکت اندر خمِ کوچه ای بمانی و نه آنقدر زیاد ؛ که زمین بخوری ... 🍃🌸
رفیق که داشته باشی؛ تمام دقایقِ زندگی ات، لبریزِ عشق و آرامش می شو . خیابان ها جان می دهند برایِ قدم زدن ، و هر اتفاقِ کوچکی، بهانه ای می شود برای شاد بودن... کسی هست که با گرما و شیرینیِ حضورش؛ سرما و تلخیِ روزگار تو را بگیرد، کسی که محبتش بی منت باشد و معرفتش بی پایان! کسی که آفریده شده تا بانیِ بهترین خاطراتِ زندگی ات باشد... داشتنِ یک رفیقِ خوب؛ یک واجبِ عینی و حیاتی است، برای تمامِ آدم ها... 🍃🌸
شهریوری ها را نمی توان شناخت ! شخصیت هایِ پیچیده و نسبتاً ساکتی ، که دنیایِ اسرار آمیزِ خودشان را دارند ... آدم هایی سر به زیر و نجیب که خُلق و خویی متعادل و پسندیده دارند ... در نگاهِ اول ، آدم هایِ بی تفاوت و خونسردی به نظر می رسند اما بعد از مدتی می فهمی که هیچ کس در "رفاقت" ، وفادارتر از شهریوری ها نیست ! احساسِ آرامشی که کنارِ متولدینِ این ماه می توان داشت ، حضورشان را دوست داشتنی تر می کند ! شهریوری ها زلالند و اهلِ کینه و کدورت نیستند ... دلشان که گرفت ؛ کنجِ تنهایی شان می نشینند و خودشان را آرام می کنند ، اما هرگز دلی را نمی رنجانند ! می توان همه جوره رویِ رفاقتِ شهریوری ها حساب کرد ، با آن ها درد دل کرد و هرگز پشیمان نشد ! یک شهریوری ، سرش به کارِ خودش گرم است و ابداً اهلِ دخالت و سرک کشیدن در زندگیِ دیگران نیست ... و اینجاست که باید گفت ؛ کاش همه ی آدم ها مثلِ شهریوری ها بودند ! 🍃🌸
پاییز که می شود ؛ حواستان به آدم های زندگیِ تان باشد . کمی بهانه گیر می شوند ، حساس می شوند ، "توجه" می خواهند ! دستِ خودشان که نیست ، این خاصیتِ پاییز است ؛ آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند . مگر می شود پاییز باشد و دلت هوای قربان صدقه های از تهِ دلِ کسی را نکند ؟! مگر می شود پاییز باشد و دلت هوس نکند ، عاشق باشی ؟! که عاشقت باشند ؟! باد باشد ، باران باشد ... و یک خیابان پر از برگ های خشک و نارنجی ... تو باشی و تو ، تو باشی و او ... فرقی ندارد ! قدم زدن در بساطِ دلبرانه ی پاییز ، همه جوره می چسبد .. 🌱
من ازمیانِ میلیاردها انسان فقط تو راخواسته ام ... تویی که هزار سال هم بگذرد ؛ نه انکار می شوی نه فراموش ! 🍃🌺🍃
این روزهای پایانیِ شهریور ، دلهره ی عجیبی دارد ! دلهره ای از جنسِ حال و هوای نابِ کودکی ، با عطرِ دلبرانه ی کتاب های نو و طعمِ گسِ خرمالو ... ما دیگر آن کودکِ بی غم و خندانِ سالهای دور نیستیم ، اما این دلهره ، یادگارِ خوبِ همان روزهاست ، روزهای خوبی ، که نگرانیِ مان ، بخاطرِ معلمِ تازه ای بود که نمی شناختیم ، و تمامِ ترسمان ، برای درس هایی ؛ که قرار بود سخت تر از سال های قبل باشد ... چه حال و هوای بی نظیری بود ! هنوز هم که هنوز است ، پاییز ، دلنشین تر از تمامِ فصل هاست ، قدم زدن در خیابان های نارنجی و خِش خشِ جانانه ی برگ ها ، تسکینِ خوبی ست ... اما کاش برای یک روز هم که شده به روزهای خوبِ کودکی بر می گشتیم . مثلا اوایلِ مهر باشد و حیاطی شلوغ و بچه هایی شاد و خندان ، که با اشتیاقی بی وصف ، لباس و کفش های جدیدشان را به هم نشان می دهند ، مثلا پاییز باشد و کودکی که بی غم و آسوده ، کوله پشتی اش را روی دوشش گرفته و سرخوش و لی لی کنان ، به سمتِ خانه می دود ، و چه موسیقیِ دلنوازی ست ، خش خشِ برگهای پاییزی ؛ وقتی دلت کودکانه می تپد ، وقتی نگرانِ هیچ چیز نیستی ... 🍃🌺🍃
تعارف که نداریم من حسادت می کنم به لیلای مجنون وبه آیدای شاملو لعنتی! تو هم مرا همانقدر دوست داشته باش من از رسواشدنهای این مدلی خوشم می آید! 🎈
مگر می شود "تو" را داشت تو را دید ، با تو حرف زد و بهشت را رویِ زمین احساس نکرد ؟! بخدا بهشت همین جاست همین نقطه ای که من هستم همین جا که "تو" می خندی ... 🎈
حالِ دل که بد باشد ؛ پروانه ها 🦋 به پیله بر می گردند ، شب تاب ها بی نور می شوند ، خورشیدها طلوع نمی کنند و تاریکی ، ادامه می یابد ، و تاریکی قدرت می گیرد ، و تاریکی بزرگ تر می شود ، اما به اوج که رسید ؛ سپیده سر می زند و خورشید ، از مشرقِ آزادی طلوع می کند . باید باور کنیم که صبح می شود ، شاید دیر ، شاید سخت ، ولی صبح می شود ... 🎈
دلم یک زمستانِ جانانه می خواهد ... یک خیابان و برفی که یکریز می بارد و شهری که از همیشه خواستنی تر می شود . شبیهِ روزگارِ خوبی که همه چیز ، بوی دلخوشی می داد . زمانی که سردیِ هوا با گرمیِ روابط ، رابطه ی مستقیم داشت و زندگی ، در شرَیانِ زمان و زیرِ پوستِ یخ زده ی شهر ، جریان داشت . که زمستان می رسید ، همدلی ها را بیشتر و دل ها را صمیمی تر می کرد و هوا ، مملو از عطر همدلی و مهربانی بود . هنوز مزه ی انار و آجیلِ شب نشینیِ آن روزگار و مزه ی لبخندهایی که بی ریا و از اعماقِ دل بود ، زیرِ دندانِ خاطراتم هست . و هنوز با یادِ گرمایِ کرسیِ مادربزرگ ، فضای احساساتم گرم و دلپذیر می شود . این روزها چقدر دور از همیم و چقدر برف نمی بارد ! تنها چیزی که برایمان مانده ، خاطراتِ خوبی ست که با تداعیِ شان ، لبخند می زنیم ، کمی دلمان به بودنمان گرم می شود ، یک "یادش بخیرِ ناگزیر" ، نثارِ حسرت هایمان می کنیم و به روالِ عادیِ زندگیِ مان بر می گردیم ... 🎈
° من ازمیانِ میلیاردها انسان فقط تو راخواسته ام ... تویی که هزار سال هم بگذرد ؛ نه انکار می شوی نه فراموش ! 🎈