تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند #شهریار #حدیث_دل 🍁

با چشم تو ، از هر دو جهان گوشه گرفتیم مائیم و تو اِے جان ، ڪه جگر گوشه مایے ! #شهریار #حدیث_دل 🍁

شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار باز آشوبگرِ خاطر شیدا شده‌ای #شهریار #حدیث_دل 🍁

‍ . از نسیم سحر آموختم و شعله شمع رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را صبح سر می‌کشد از پشت درختان خـورشید تا تماشا کند این بزم تماشائی را ُ#شهریار #حدیث_دل 🍁

به ماه من که رساند پیام من ؟ که ز هجران به لب رسیده مرا جان، خودی به من برساند #شهریار #حدیث_دل 🍁

#آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست… #شهریار #حدیث_دل 🍁

ای غنچه ی گلی،که لب از خنده بسته ای بازآ که چون صبا،به دمی بشکفانمت یک شب به رَغم صبح،به زندان من بتاب تا من به رغم شمع،سر و جان فشانمت... #شهریار #حدیث_دل 🍁

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی باز ای سپیده شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه خندان نیامدی #شهریار #حدیث_دل 🍁

با ما سر چہ داشتی اے تیره شب ڪه باز.... چون سرڪَذشت عشق بہ پایان نیامدے...🦋 #شهریـــــــار #حدیث_دل 🍁

به ماه من که رساند پیام من که ز هجران به لب رسیده مرا جان؛ خودی به من برساند #شهریار #حدیث_دل 🍁

نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت #شهریار #حدیث_دل 🍁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

مهر و ماه از پس و پیش است و قطارِ ایام با چنین کوکبه‌ی پیش و پسی می‌آید #شهریار #حدیث_دل 🍁

تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند #شهریار #حدیث_دل 🍁

چه بگویم سحرت خیر ،تو خودت صبحِ جهانی منِ شیدا چه‌بگویم، که تو هم این‌و هم آنی به که گویم که دل از آتشِ هجرِ تو بسوخت شده ای قاتلِ دل ، حیف ندانی که ندانی همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی‌و بمانی چه نویسم که قلم شرم کند از دلِ ریش‌ام بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی من و تو اسوه‌ی عالم شده‌ایم بابِ تفاهم که من‌ام غرق تو و تو به تمنایِ کسانی به گمانم شده‌ای کافر و ترسا شده ای کآیتی از دلِ شیدایِ مسلمان تو نخوانی بشنو "صبح بخیر" از من درویش و برو که اگر هم تو بمانی غمِ ما را نتوانی #شهریار #حدیث_دل 🍁

من چون ز پا بیفتم ، درمان درد من اوست درد آن بود ڪہ از پا درمان من بیفتد.... #شهریار #حدیث_دل 🍁

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم #شهریار #حدیث_دل 🍁

ذرّه ذرّه، هر چه بود از من گرفت دیر دانستم که گیتی رهزن است #پروین_اعتصامی متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر، نامه سیاه کردن‌است #شهریار ﻣﺮﺩﻡِ ﮐﻮﺗﻪ‌ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭِ ﻣﺤﺸﺮﻧﺪ ﻧﻘﺪِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺴﯿﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺎﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ #صائب_تبريزى #حدیث_دل 🍁

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم... #شهریار #حدیث_دل 🍁

جز من و او ،دیگری هم بود ، امّاای دریغ   آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود  #شهریار #حدیث_دل 🍁

زندانی تو بودم و مهتابِ من چرا باز امشب از دریچه‌ی زندان نیامدی؟ با ما سرِ چه داشتی؟ای تیره شب! که باز چون سرگذشتِ عشق به پایان نیامدی! #شهریار #حدیث_دل 🍁

در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر دگر چه داری از این بیش انتظار از من #شهریار #حدیث_دل 🍁 ‌‌‌‌‌

من به بندِ تو اسیرم، تو ز من بی‌خبری؟! #شهریار #حدیث_دل 🍁

اونجا که #شهریار میگه:             کجا رواست که از دستِ دوست هم بِکشد؟          دلی که این همه       از دستِ روزگار کشید؟ #حدیث_دل 🍁

جانا سـرے بہ دوشم و دستی بہ دِل ڪَذار آخـر غمَـت بہ دوشِ دل‌وجان ڪشیده‌ام #شهریار #حدیث_دل 🍁

ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور زلفش کشیده نقشه روز سیاه تو #شهریار #حدیث_دل 🍁