سلام مولای من ، مهدی جان
در تمام این سالها ، در تک تک روزها و لحظه ها ، در عمری که در دلخوشی ها و ناخوشی ها گذشت ... آنچه برجا مانده ، عطر یاد شماست ...
انگار هربار که شمیم مهر شما در شهر دلم پیچیده است ، کوچه باغ قلبم پراز حضور نازک اقاقی ها شده است ...
وگرنه آنچه بی شماست ، جز خاطره ای خزان زده و سرد و دلتنگ ، چیز دیگری نیست ...
خوشا پریدن در آسمان یادتان ...
http://eitaa.com/hafezan_vahy
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈•
🔮اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🔮
🎙️نامه های نهج البلاغه۶۵
☀️نکوهش امتیاز خواهی معاویه☀️
وَ قَدْ أَتَانِي كِتَابٌ مِنْكَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ الْقَوْلِ، ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ، وَ أَسَاطِيرَ لَمْ يَحُكْهَا [عَنْكَ] مِنْكَ عِلْمٌ وَ لَا حِلْمٌ؛ أَصْبَحْتَ مِنْهَا كَالْخَائِضِ فِي الدَّهَاسِ وَ الْخَابِطِ فِي الدِّيمَاسِ، وَ تَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِيدَةِ الْمَرَامِ نَازِحَةِ الْأَعْلَامِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ وَ يُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ. وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ [مِنْ] بَعْدِي صَدَراً أَوْ وِرْداً، أَوْ أُجْرِيَ لَكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً. فَمِنَ الْآنَ فَتَدَارَكْ نَفْسَكَ وَ انْظُرْ لَهَا، فَإِنَّكَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْكَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَيْكَ الْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْكَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ؛ وَ السَّلَامُ.
(3) و از جانب تو بمن نامه اى رسيده كه در آن گفتار درهم است و (بيكديگر ربطى ندارد، و) از صلح و آشتى (دم زدى، ولى) قواى آن (سخنانت) سست و ناتوان و داراى افسونهائى بود كه دانائى و بردبارى از جانب تو آنها را نبافته و گرد نياورده است (بلكه از نادانى و بى باكى و بى خردى آنها را فراهم آورده اى) تو با اين سخنان نادرست بكسى مى مانى كه در زمين هموار شنزار فرو رفته و مانند خبط كننده در جاى تاريك (كه پيش پاى خود را نمى بيند) و خود را برده اى بجاى بلندى (از من درخواست ولىّ عهدى و جانشينى كرده اى و انتظار آن دارى) كه رسيدن بآن دور و نشانه هايش بلند است، عقاب (مرغ تيز چنگ بلند پرواز كه در قلّه هاى كوههاى بلند كه در دسترس كسى نيست آشيان مى گيرد) بآن نمى رسد، و با آن عيّوق (ستاره ايست در نهايت بلندى خرد و روشن و سرخ رنگ بسمت راست كهكشان پيرو ثريّا است و بر آن پيشى نمى گيرد) برابر ميشود (خلاصه به حقيقت اين مقام و مرتبه بشر بدون خواست خدا دسترسى نيابد).
(4) و پناه مى برم بخدا كه تو پس از من براى مسلمانان در حلّ و عقد كارهايشان حكمرانى، يا بتو بر يكى از ايشان از جهت عقد (نكاح و بيع و اجاره و مانند آنها) يا عهدى (همچون بيعت و امان و زنهار) مقام و منصبى دهم (زيرا تو شايسته نيستى و من هرگز بخلاف حقّ و دستور خدا و رسول كارى انجام نمى دهم و به افسونهاى تو از راه نمى روم). پس اكنون خود را آماده ساخته بينديش، زيرا اگر تقصير و كوتاهى كردى تا هنگاميكه بندگان خدا بسوى تو برخيزند (لشگر ما بجنگ تو آيند) درها به رويت بسته شود و كارى كه امروز از تو پذيرفته است پذيرفته نگردد (امروز اگر توبه و باز گشت نموده از ما پيروى كردى آسوده مى مانى ولى پس از شروع بجنگ و خونريزى چاره از دست مى رود) و درود بر شايسته آن.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
شرح وتفسیر:
امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه نخست به سراغ ظاهر نامه و سپس به محتواى آن مى پردازد، زيرا معاويه در نامه خود الفاظى در کنار هم گذاشته بود که خود را فصيح و بليغ نشان دهد و به پندارش با کلمات امام رقابت کند امام مى فرمايد: «نامه اى از تو به من رسيد که پر بود از يک سلسله پشت هم اندازى و سخنان بى محتوا و در آن از صلح و سلامت خبرى نبود. در اساطير و سخنان افسانه گونه ات هيچ اثرى از دانش و عقل به چشم نمى خورد»; (وَقَدْ أَتَانِي کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ(1)، وَأَسَاطِيرَ(2) لَمْ يَحُکْهَا(3) مِنْکَ عِلْمٌ وَلاَ حِلْمٌ).
«الأفانين» جمع «أفْنان» و آن جمع «فِنَن» به معناى اسلوب است; يعنى نامه تو از اسلوب هاى مختلف و ناهمگونى تشکيل شده بود.
جمله «ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ» اشاره به اين است که هيچ اثرى از خيرخواهى و سلامت در آن وجود نداشت. بعضى از شارحان نيز «سلم» را در اينجا به معناى اسلام دانسته اند; يعنى نشانه هاى اسلام در نامه تو ديده نمى شد.
تعبير به «أَسَاطِيرَ لَمْ يَحُکْهَا ...» اشاره به اين است که الفاظ و جمله هايى که در نامه ات به هم بافته بودى از علم و عقل نشأت نگرفته بود، بلکه مجموعه اى از شيطنت ها را در الفاظى ناموزون ريخته بودى که نشانه جهل و بى خبرى نويسنده اش بود.
آن گاه امام به محتواى نامه مى پردازد که هدف اصلى معاويه از آن تکيه زدن بر تخت قدرت و خلافت مسلمانان و حد اقل آن حکومت بر شام و مصر دو بخش عظيم و بسيار مهم از کشور اسلامى بود مى فرمايد: «تو همچون کسى هستى که در زمينى سست و صعب العبور فرو رفته و يا همچون کسى که در دخمه هاى تاريک زيرزمينى راه خود را گم کرده است ومى خواهى به نقطه اى برسى که (از مرتبه ات بسيار برتر و) رسيدن (به آن) دشوار و نشانه هايش ناپيداست; مقامى که عقابان بلندپرواز را ياراى صعود به آن نيست وهمطراز ستاره عيوق (از ستارگان دوردست آسمان) است»; (أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائ
ِضِ(4) فِي الدَّهَاسِ(5) وَالْخَابِطِ(6) فِي الدِّيمَاسِ(7) وَتَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَة(8) بَعِيدَةِ الْمَرَامِ، نَازِحَةِ(9) الاَْعْلاَمِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الاَْنُوقُ(10) وَيُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ(11)).
امام با تشبيهات زيبا و مثال هاى گويا اين نکته را به معاويه گوشزد مى کند که مقام خلافت مسلمانان هرگز به او نمى رسد و هيچ گاه شايستگى آن را ندارد; تقوايى در سرحد عصمت مى خواهد که ذره اى از آن در وجود معاويه نبود و علم و دانشى فوق العاده مى طلبد که در معاويه عُشرى از اعشار آن وجود نداشت و زيرا او مجموعه اى بود از مکر و خدعه و بى تقوايى; گاه او را به کسى تشبيه مى کند که مى خواهد از شن زارى عبور کند و پاهايش تا زانو در آن فرو رفته و گاه به کسى که مسير خود را از دخمه هاى زيرزمينى انتخاب کرده و گاه به پرنده ناتوان و شکسته بالى که مى خواهد خود را به جايگاه عقاب بر فراز کوه ها برساند و يا به اوج آسمان ها در کنار ستاره عيّوق قرار گيرد و با اين همه ضعف و ناتوانى اين همه بلندپروازى راستى عجيب است; گاه حکومت مصر و شام را مى خواهد و گاه جانشينى على بن ابى طالب را.
سپس امام(عليه السلام) در برابر تقاضاهاى معاويه در امر حکومت دست رد بر سينه اين نامحرم زده و به صورت قاطعانه مى فرمايد: «پناه به خدا مى برم از اينکه که تو پس از من سرپرست و پيشواى مسلمانان گردى و امور آنها را سامان دهى و يا اينکه من در اين باره براى تو نسبت به (سرپرستى) يک تن از آنان قرارداد و عهدى امضا کنم»; (وَ حَاشَ لِلَّهِ(12) أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدْراً أَوْ وِرْداً(13)، أَوْ أُجْرِيَ لَکَ عَلَى أَحَد مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!!).
به اين ترتيب امام معاويه را از اينکه امتياز حکومت شام و مصر به او داده شود و يا بعد از امام به خلافت مسلمانان منصوب گردد براى هميشه مأيوس مى سازد.
نصر بن مزاحم در صفين مى نويسد هنگامى که نماينده على بن ابى طالب «جرير بن عبد الله» به شام نزد معاويه رفت تا براى آن حضرت بيعت بگيرد، معاويه به منزل جرير آمد گفت: من فکرى کرده ام. جرير گفت: بگو ببينم. گفت: به على بنويس که حکومت شام و مصر را در اختيار من بگذارد و هنگامى که وفات او فرا رسد بيعت هيچ کس را بعد از خودش بر گردن من ننهد. در اين صورت من تسليم او مى شوم و مى نويسم که خلافت حق اوست. جرير گفت: آنچه مى خواهى بنويس من هم مى نويسم. معاويه اين مطلب را خدمت على(عليه السلام) نوشت (و با نامه جرير به خدمت على(عليه السلام) فرستادند) امام در پاسخ به جرير مرقوم داشت که پيش از اين «مغيرة بن شعبه» نيز چنين پيشنهادى را به من کرده بود که حکومت شام را به معاويه دهم. اين در هنگامى بود که من در مدينه بودم من خوددارى کردم و اميدوارم که خداوند هرگز مرا چنان نبيند که گمراهان را ياور خود انتخاب کرده باشم.(14)
آن گاه امام(عليه السلام) در سخن نهايى خود به معاويه هشدار مى دهد مى فرمايد: «از هم اکنون تا دير نشده خود را درياب و براى خويشتن چاره انديش، زيرا اگر کوتاهى کنى تا زمانى که بندگان خدا (و لشکريان حق) به سوى تو به پا خيزند درهاى چاره به رويت بسته خواهد شد و چيزى که امروز از تو قبول مى شود آن روز مقبول نخواهد بود. و السلام»; (فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ، وَانْظُرْ لَهَا، فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ(15) إِلَيْکَ عِبَادُاللهِ أُرْتِجَتْ(16) عَلَيْکَ الاُْمُورُ، وَمُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ، وَالسَّلاَمُ).
امام اين نصيحت مشفقانه را به معاويه مى کند که تا دير نشده از خواب غفلت بيدار گردد و در برابر حق تسليم شود و بيعت امام را بپذيرد که در اين صورت ممکن است گناهان گذشته او مورد عفو قرار گيرد; ولى اگر اين فرصت بگذرد و از آن استفاده نکند و لشکر اسلام بر او چيره شوند ديگر پشيمانى و ندامت سودى نخواهد داشت و توبه از اعمال گذشته از او پذيرفته نخواهد شد و به راستى اگر وسوسه هاى «عمرو بن عاص» در ميان گروهى از افراد جاهل و نادان از لشکر کوفه تأثير نکرده بود تشکيلات معاويه به کلى در هم کوبيده مى شد و آنچه را امام در ذيل اين نامه آورده است تحقق مى يافت.
قابل توجّه اينکه امام نامه را با سلام پايان مى دهد تا نصيحت خيرخواهانه آخر نامه در معاويه مؤثر واقع شود; ولى از آنجا که معاويه باد غرور در سر داشت و عطش مقام و حکمرانى همه وجودش را پر کرده بود به علاوه کينه هاى پيشين مربوط به کشته شدن بستگان نزديکش در جنگ هاى اسلامى به دست تواناى على(عليه السلام) را فراموش نکرده بود، اين نامه در دل او اثر نکرد و همچنان به راه نادرست خود ادامه داد.
*
پی نوشت:
1. براى «سِلم» چند معنا ذکر شده است: سلامت، صلح و اسلام و در اينجا مناسب همان معناى اوّل و دوم است; يعنى نامه تو نه نشانه اى از صلح طلبى داشت و نه سلامت روح و فکر.
2. «اَساطير» جمع «اسطوره» به حکايات و داستان هاى خلافى و درو
:
غين گفته مى شود که در قرآن مجيد از زبان کفار تکرار شده و هميشه آن را با اوّلين توصيف مى کردند تا بگويند دعوت انبيا خرافاتى است که تازگى هم ندارد; ولى اين واژه مفهوم عامى دارد که اشاره به مطالب سست و بيهوده و بى ارزش است و در کلام امام نيز همين معنا اراده شده و بعضى گفته اند: «اَساطير» جمع جمع است; يعنى «اساطير» جمع «اسطار» و «اسطار» جمع «سطر» است و «سطر» در اصل به معناى «صف» آمده است و چون «اساطير» خرافاتى است که پشت هم مى اندازند اين واژه بر آن اطلاق شده است.
3. «يَحُکْها» از ريشه «حياکة» به معناى بافتن است و در جمله بالا اشاره به اين است که معاويه در نامه خود مطالب بى اساس و دور از منطقى را به هم بافته بود.
4. «الخائِض» به معناى فرو رفته از ريشه «خَوْض» بر وزن «حوض» در اصل به معناى وارد شدن تدريجى در آب است، ولى بعداً به هرگونه ورود در چيزى و يا حتى شروع به چيزى اطلاق شده است.
5. «الدِّهاس» به معناى زمين بسيار سستى است که پاى انسان در آن فرو مى رود و عبور از آن بسيار مشکل است.
6. «الخابِط» به معناى گم کرده راه و يا کسى که کورکورانه و بدون اطلاع کارى را انجام مى دهد.
7. «الدِّيماس» به معناى محل تاريک و يا دخمه هاى زير زمينى است.
8. «مَرْقَبَة» به معناى محل بلند و به محل ديده بانى و رصدخانه نيز اطلاق مى شود.
9. «نازِحَة» به معناى دور و دوردست و همچنين دور کننده است از ريشه «نَزْح» بر وزن «فتح» به معناى دور شدن و دور کردن است و به همين جهت اين واژه بر کشيدن آب از چاه نيز اطلاق مى شود و به آن «نَزْح بئر» مى گويند، بنابراين «نازِحَة الأعلام» يعنى چيزى که نشانه هاى آن دور است.
10. «الأنُوق» به معناى عقاب است و گاه به سيمرغ که پرنده اى افسانه اى است نيز اطلاق مى شود و از آنجايى که اهمّيّت فوق العاده اى براى تخم خود قائل است بر بالاى قله هاى کوه ها رفته و در آنجا تخم گذارى مى کند.
11. «العَيُّوق» ستاره معروفى است که بسيار دوردست به نظر مى رسد و در کنار کهکشان يا ستاره ثريا ديده مى شود و ضرب المثل است در دورى.
12. «حاش لله» در اصل «حاشى لله» بوده و «حاشى» به معناى «کنارگيرى کرد» است. اين جمله به معناى مبادا، خدا نکند، به خدا پناه مى برم، به کار مى رود.
13. «صَدْراً أوْ وِرْداً» ورد به معناى وارد شدن بر آبگاه و صدر به معناى خارج شدن از آن است و تعبير به «صدراً أو ورداً» به معناى دخالت کردن و سرپرستى نمودن امور است.
14. صفين، ص 52 با اندکى تلخيص.
15. «يَنْهد» از ريشه «نهود» بر وزن «صعود» به معناى برآمدن، بلند شدن و برخاستن گرفته شده است.
16. «أُرْتِجَت» از ريشه «اِرتاج» و «رَتْج» بر وزن «رنج» به معناى غفل کردن و بستن گرفته شده است.
📚
📍شارح محترم :مرحوم علی نقی فیض الاسلام روحش شاد
••●❥🦋✧🦋❥●••
🤲اَللّهُمَ ثَبِتْ قَلْبی عَلی دِینِک.
••●❥🦋✧🦋❥●••http://eitaa.com/hafezan_vahy