eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
105 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.5هزار ویدیو
253 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝نماز اوسته ننه ... 🎙مداحی قدیمی و بسیار دلنشین نوجوان آذربایجانی، بسیجی شهید در جمع رزمندگان لشکر عاشورا بمناسبت هفته بسیج انصار حزب الله شهرستان شهید پرور اسکو
سلام علیکم دوستان سردارشهید دفاع مقدس، سید احمد پلارک هستم معروف هستم به شهید عطری شهید ۲۲ ساله بودم و مجرد اسم اصلی ام «منوچهر پلارک» هست که به «سید احمد پلارک»معروف هستم در 7 اردیبهشت 1344 در خانواده ای متدین ومذهبی در تهران متولدشدم چند تا خواهر داشتم و تنها پسر خانواده بودم در شش سالگی پدرم رو از دست دادم و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده رو بر عهده گرفتم و شروع به کار کردم، و تونستم به خواهرانم در زندگی و ازدواج شون کمک کنم در تهران،خیابان ایران ، میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کردم مسجد حاج آقا ضیاء آبادی "علی بن موسی الرضا علیه السلام" مأمن همیشگی‌ام بود.نماز اول وقت و.....همیشه نماز جماعت بودم ┏━━🌹🍃🌷🍃━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
4_6039565045787002765.mp3
3.88M
🏴 السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ قسمت 4⃣ فریاد مهتاب ادامه دارد...... 🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁 🥀
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ قلبم از وحشت به خودش می پیچید.. و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم.. که شلیک گلوله😭😣😖😭😭😰 پرده گوشم را پاره کرد.. و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت...🔥 از شدت وحشت.. رمقی به قدم هایم نمانده.. و با همان ضربی که به کتفم خورده بود،.. از پله آخر روی زمین افتادم...😣😭😣 حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد..و انگار عده ای میدویدند.. که کسی روی کمرم زد..و زیر پیکرش کرد... رگبار گلوله خانه را پُر کرده.. و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را ،..😭🕊 تکان های قفسه سینه اش را روی شانه ام حس میکردم.. و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند _یا حسین!🕊✨ که دلم از سوز 😭😭 آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد.. پیراهنم از پشت خیس و داغ شده.. و دیگر ناله ای هم نمیزد که فقط خس خس نفس هایش را پشت گوشم میشنیدم... بین برزخی از مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی وقفه، چیزی نمیفهمیدم... که گلوله باران تمام شد...😣😭😭😭😣 صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود،.. چیزی نمیدیدم.. و تنها بوی خون و باروت مشامم را میسوزاند.. که زمزمه مصطفی🌸 در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد... گردنم از شدت درد.. به سختی تکان میخورد، به زحمت سرم را چرخاندم.. و اش دلم را زیر و رو کرد.😭😭😭 🕊ابوالفضل✨🕊 روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود،.. از تمام بدنش خون میچکید.. و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد... تازه میفهمیدم 😱😭🕊 من بوده... که پیراهن سپیدم... ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
بهش می‌گفتم دانیال ، حالا درسته اردوی جهادی خوبه ،ولی تو تک بچه خانواده ای مادرت تنهاست، نمیخواد همیشه هم همراه ما باشی ؛ می‌گفت : مادرم تنهاست ، ولی سقف سالم بالا سرشه ، سقف این خونه ها بریزه رو سر یک مادر ، با خودم چی بگم؟ من باید بیام، وظیفمه!!.. https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ نسل یواشکی‌ها بهم میگن حاجی نسل شما هم یواشکی داشتید؟ میگم: تا دلت بخواد! میگن: میشه یواشکی بهمون بگی میگم: ما یواشکی برای جبهه ثبت نام کردیم یواشکی دست تو شناسنامه مون بردیم. یواشکی بدون خدا حافظی رفتیم یواشکی آموزش دیدیم و ندیدیم یواشکی اعزام شدیم یواشکی جنگیدیم یواشکی زخمی شدیم یواشکی بستری شدیم یواشکی فرار کردیم و برگشتیم یواشکی نماز شب خون شدیم یواشکی وصیت نوشتیم یواشکی جای دیگری نگهبانی دادیم یواشکی ظرف ها رو شستیم یواشکی کفش ها را واکس زدیم یواشکی توالت ها را تمیز کردیم یواشکی دعا کردیم یواشکی گریه کردیم یواشکی ترسیدیم یواشکی دلتنگ شدیم یواشکی خندیدیم یواشکی خدا حافظی کردیم یواشکی حلالیت طلبیدیم یواشکی دوباره رفتیم یواشکی مسئولیت گرفتیم یواشکی مسئولیت را پس دادیم یواشکی خوابیدیم یواشکی بیدار ماندیم یواشکی تشنگی کشیدیم یواشکی گرسنگی کشیدیم یواشکی مهمات کش رفتیم یواشکی به سنگر تدارکات تک زدیم یواشکی بجای دیگری اسیر شدیم یواشکی به میدون مین زدیم یواشکی شلیک کردیم یواشکی رانندگی کردیم یواشکی قول شفاعت گرفتیم یواشکی قول شفاعت دادیم یواشکی خبر شهادت دادیم یواشکی خبر اسارت دادیم یواشکی خبر مجروحیت دادیم یواشکی ترک پست کردیم یواشکی اشتباه کردیم یواشکی تلفات دادیم یواشکی شهید دادیم یواشکی مجروح دادیم یواشکی خودمون را عملیات رساندیم یواشکی غرب رفتیم یواشکی جنوب رفتیم و یواشکی بعد از جنگ سکوت کردیم به حاشیه رانده شدیم نادیده گرفته شدیم انگ خوردیم دروغ شنیدیم شعار شنیدم جفا دیدیم زخم زبان خوردیم دوباره تو میدون اومدیم بوسنی رفتیم سوریه رفتیم عراق رفتیم لبنان رفتیم و...... اصلا نسل ما نسل طلایی یواشکی ها بود 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🌷 در سال 1337 در شهر لار شیراز چشم به جهان گشود. نام پدر ایشان غلام و نام مادر ایشان ماه یبنی درخشانیان هست و یک خواهر هم دارند. شهید عفیفه دوران ابتدایی را با نمرات عالی در مدرسه مجتهدی به اتمام رساندند و دوران راهنمایی را در مدرسه رازی و دوران دبیرستان را در مدرسه صحبت لاری که نام یکی از شاعران لار هست با موفقیت به اتمام رساندند. در دوران پهلوی به مخالفت با این رژیم برخاستند و در ­ها به صورت کاملاً فعال شرکت کردند و حتی در زمان پیروزی انقلاب اسلامی جزو کمیته انقلاب اسلامی شهر لار به مردم شریف این خطه خدمات ارزنده­ای ارائه دادند. بخاطر علاقه­ای که به سالار شهیدان داشتند و صدای خوب و دلنشینی که خداوند عنایت کرده بود و بیت شدند و ارادت خود را به اهل بیت بیش از بیش نشان دادند. ایشان از رشته­ ی امور فنی کشاورزی دانشگاه محقق اردبیلی قبول شدند و برای تحصیل به خطه دلاورپرور اردبیل آمدند و در عین حال برای دفاع از اسلام و تمامیت عرضی کشور به جبهه­ ها اعزام شدند و به دلیل درایتی که داشتند به سمت (ع) انتخاب شدند. ایشان هنگامی که لازم می­شد به شهر لار می­آمدند و برای خدمت به مردم این خطه نهایت تلاش خود را می­کردند. حتی برای مدتها به عنوان مسئول تأسیسات شهرداری شهر لار و کمیته­ ی امداد امام خمینی لار انتخاب شدند. ایشان بدلیل نیازی که در جبهه­ ها احساس کردند با هماهنگی سپاه شیراز اقدام به ایجاد سپاه در شهرستان لار کردندو از بنیانگذاران سپاه در این منطقه بودند. ایشان بدلیل رشادت­هایی که داشتند همچون آقای خود ­_العباس یک دست خود را در و تقدیم کردند ولی پس از بستری شدن و بهبودی این بار جان خود را به کف گرفته و دوباره عازم جبهه شدند و پس از چند سال شهامت و رشادت در عملیات کربلای 8 در تاریخ 18/1/1366 به علت انفجار اتومبیل به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و در گلزار شهدای شهر لار به یاد سپرده شدند. از دوستان این شهید آقایان فضل­ا... فولادی- ابراهیم اخلاقی و مهدی مقدسی و از فرماندهان ایشان حاج حسین نوروزی را می­توان یاد کرد. 🌷 ✍   : لار شیراز – خیابان سعدی – کوچه ابوذر