هدایت شده از کانال خبری(اکبرس ف) ایثارگران پیرو خط امام ورهبری
افسوس که خون دل خوردنت هایتان یادمان رفت
کسانی را می بینم که خود را همرزم باکری معرفی کرده و بهره ها برده اند
_______________________
به راستی شهید آقا مهدی عزیز تعلقات دنیوی را طلاق داده بود. الان کسان زیادی را می بینم که خودشان را همرزم ایشان معرفی می کنند و از این معرفی شاید بهره ها برده اند. شهید باکری را نباید در کالبد زمان و مکان بیاوریم. باکری نمونه استثنایی از مردان بزرگی بود که دنیا به سختی شاهد دیدن چنین وجودهایی شده است.
کاش میشد در ناکجای مرزهای اندیشهات قدم میزدم و حریریترین لحظههایت را در برگ ریزان شقاوت به نظاره مینشستم. حالا خوب میفهمم چرا عاقلترین خاک دنیا، “جزیره مجنون” نام گرفت! یا شاید بهتر است بگویم دلت مجنونترین جزیره دنیا بود و اگر تو و رفقای آسمانیات نبودید، هرگز جمهوری عشق رقم نمیخورد!
🌼بسم الله الرحمن الرحیم 🌼
طرح هفتگی حساب جاری جبران حق الناس در حدتوان
شنبه ها : خواندن یک مرتبه آیه الکرسی به نیابت از تمام کسانی که به هر دلیلی ، حقی از آنها ،توسط ما ،ضایع شده 🤲🏻
یکشنبه ها : یک دور تسبیح حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها( ۳۴ مرتبه الله اکبر۳۳مرتبه الحمدلله۳۳مرتبه سبحان الله) به نیابت ازتمام کسانی که به هردلیلی ،حقی از آنها توسط ما ضایع شده 🤲🏻
دوشنبه ها : خواندن دعای سلامتی ودعای فرج (اللهم کل ولیک ... و الهی عظم البلا ....)
به نیابت ازتمام کسانی که به هردلیلی حقی از آنها توسط ما ضایع شده 🤲
سه شنبه ها : ذکر استغفرالله ربی واتوب الیه (از ۷ مرتبه تا ۷۰ مرتبه اختیاری)به نیابت از تمام کسانی که به هردلیلی حقی از آنها توسط ما ضایع شده 🤲🏻
چهارشنبه ها : دادن صدقه (هرچند به مقدار اندک ) به نیابت از تمام کسانی که به هردلیلی حقی از آنها توسط ما ضایع شده 🤲🏻
پنج شنبه ها: زیارت عاشورا به نیابت ازتمام کسانی که به هردلیلی حقی از آنهاتوسط ما ضایع شده 🤲🏻
جمعه ها : صلوات ( از ۱۴ مرتبه تا ۱۰۰مرتبه اختیاری)به نیابت از تمام کسانی که به هردلیلی حقی از آنها توسط ما ضایع شده 🤲
به نیت رفع ودفع موانع ظهور آقا و رضایت خدا
سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌷
🔴 عملی در صبح جمعه جهت بخشش گناهان
🔵 در روایت آمده است کسى که پیش از نماز صبح روز جمعه سه مرتبه (از روى خلوص نیّت) بگوید:
🌕 اَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذی لا اِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومِ، وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ
گناهانش آمرزیده مى شود، هرچند که بیشتر از کف دریا باشد.
📚 بحارالانوار ج ۸۶ ، صفحه ۳۵۹ حدیث ۳۶
📚 مفاتیح الجنان انتهای اعمال شب جمعه
هدایت شده از ۳۱۳ یاوران صاحب الزمان علیه السلام
#برای_اموات_قران_بخوان❗️
نوۀ دختری مرحوم آقای کمپانی رحمه الله (آقای اصفهانی) آمدند خدمت آقا و خودشان را معرفی کردند. آقا بلافاصله گفتند: «برای اموات قرآن بخوانید. صدقات بدهید. آدم برای اموات قرآن بخواند و صلوات بدهد، آنها هم بلدند که چطور مکافات بدهند عمل شما را». (براساس خاطره یکی از شاگردان)
📚 ذکرها فرشته اند، ص٨۴
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
قسمت پنجم
ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم.
فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید.
واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت.
حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم، در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
···------------------···•♥️•···--------------
به قلم: فاطمه ولی نژاد
ادامه دارد....
هدایت شده از ۳۱۳ یاوران صاحب الزمان علیه السلام
الحمدلله رب العالمین
┄🌸<❈>🌸┄
اَعُوذُ بِٱݪلّٰهِ مِنَ ٱݪشَیْطٰان ٱݪرَّجیٖم
•🌸<التوبة/٦٣>🌸•
🔺أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدًا فِيهَا ذَٰلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ
🔻ﺁﻳﺎ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻛﻨﺪ ، ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺯﺥ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ ; ﺍﻳﻦ [ ﻫﻤﺎﻥ ] ﺭﺳﻮﺍﻳﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ .(٦٣)
•⋅•⋅•⋅•❀•⋅•⋅•⋅•⋅•🕋•⋅•⋅•⋅•⋅•❀•⋅•⋅•⋅•
🌷🍃 اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ