eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
101 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
7.9هزار ویدیو
245 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
اَشڪ‌ِچَشمَم‌بـٰارِشۍبۍمُنتَھـٰاست اِبتِدایَش‌مَشھَداَست‌ۅاِنتِھـٰایَش‌ڪَربَلـٰاست‌
بـو؎ِبِـھشـت‌ْمیـوزَد‌اَزڪَربَـلآ؎ِتـو اِ؎صَـدهِزآرـٰان‌جـٰاטּگِرآمـۍفَـدآ؎ِتـوシ..!
بِسم‌ࢪَب‌ِّالشُـھـَداوالصِدیقین✨
کاش‌متفاوت‌به‌آخر‌برسیم... وگرنه‌مرگ‌پایان‌همه‌قصه‌هاست:)..!'
خدا،به‌صاحب‌الزمان‌صبردهد زیرااومنتظرماست نه‌اینکه‌ما‌منتظراوباشیم هنگامی‌میشودگفت‌منتظریم که‌خودرااصلاح‌کنیم!' شھیدمقاومت‌احمدمشلّب‌
بِسم‌ࢪَب‌ِّالشُـھـَداوالصِدیقین✨
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهـران ؛ محسن بعد از معاینه دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید: براچی این سوال رو می پرسی پسر جون؟ محسن گفت: چشمی که برا امام‌حسین(علیه السلام) گریه نکنه بدرد من نمی‌خوره .... ‌‌❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای قولی که شهید مدافع حرم به دخترش نداد...! شهید مدافع حرم ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
‏هربار معلم با ترکه‌ی خیس انار پشت دست هایش میزد و صدای گریه اش بلند میشد، بابا از حیاط خانه داد میزد نزن بی انصاف قاسم دست هایش کثیف نیست پوستش سیاه است. همه‌ی پائیز و زمستان دست‌هایش از سرما و کار سیاه بود... ┄❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
نیم ساعت قبل از اذان کارهای خودش را با اذان هماهنگ میکرد که مبادا از خواندن نماز اول وقت جا بماند. اضطراب نماز اول وقت همیشه در چهره اش نمایان بود. ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷الله‌ اکبر گفتن شهید حاج قاسم سلیمانی را در شب ۲۲ بهمن بشنوید 🇮🇷 ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
📌؟ غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم ، من رو هول بده تو آب! فرمانده گفت« اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي. غواص جواب داد: نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه.آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم. والفجر8،اروند رود وحشي،فرمانده تا داد زد يا زهرا ،غواص قصه ي ما اولين نفري بود که توی آب پريد ! و اولين نفري بود که به شهادت رسيد! من و شما چقدر پاي حرف امام ايستاده ايم؟ ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
گاهی شبها ساعت سه و چهار بامداد به مزار شهدای گمنام و شهدای مدافع حرم سر می زد. بعضی اوقات دست خواهرزاده های کوچکش را می گرفت و به زیارت شهدا می برد و به آنها می گفت این شهدا گردن ما خیلی حق دارند. به خاطر ما رفته اند و شهید شده اند. برای بچه ها توضیح می داد که باید به شهدا احترام بگذاریم. زندگی اش وقف احترام به شهدا بود. ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂😂😂😂😂😂 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 وعده ما روز ۲۲ بهمن درمراسم راهپیمائی چهل و‌ پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ┅ ان شاءالله همه با هم می‌آییم. ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 نمــاز شــب اول مـاه شعبان برای آمرزش همه گناهان و معادل ۱۲ هزار سال عبادت 🔵 پیامبر اکـرم ﷺ فرمودند: 🟡 هر کس در شب اول ماه شعبان  دوازده ركعت نماز بخواند در هر ركعت «فاتحة الكتاب»  یک بار و سوره‌ى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را  پانزده مرتبه بخواند، خداوند متعال ثواب  دوازده هزار شهيد را به او عطا نموده و عبادت دوازده هزار  سال را براى او مى‌نويسد و همانند روزى كه از مادر متولد شده، از گناهان بيرون مى‌آيد و نيز خداوند در برابر هر آيه‌اى از قرآن كه [در اين نماز]قرائت نموده، يك كاخ در بهشت به او عطا مى‌كند 📚 اقبال الاعمال ص ۶۶۹ 🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. التماس دعای ظهور🤲🏻
هروقت‌‌کارت‌‌گیر‌‌کرد‌‌برو‌سراغ‌‌آسمونی‌‌ها .. این‌زمینیا‌تو‌کار‌خودشون‌‌موندن :)!🕊 🕊• 🦋•
‌ ‌ ‌ یِک‌حُسین‌گُفتَم‌و‌َغَم‌هٰا‌هَمِہ‌اَزیٰادَم‌رَفت هَمہ‌دِلخوشۍمٰا‌زِجَھٰان‌اَست‌حُسیـن...!シ
•🕊🌸• برای‌ اینکه‌ گره‌ محبت‌ ما محکم‌تر بشه باید در حق‌ همدیگه‌ دعاکنیم .. -شهیدعباس‌دانشگر 🕊• 🦋•
اگر می‌خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ؛ زندگی نامه شهدا را بخوانید ، سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید . . -شهید‌مصطفی‌صدرزاده 🕊• 💚•