eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
111 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8.6هزار ویدیو
253 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
.... 🌷🌱امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند در پی یاری مؤمن است ، تا وقتی که مؤمن در پی یاری برادر خویش است. 📚بحار الأنوار ، ج ۷۴ ، ص ۳۲۲ 🌿ثَواٰبُ الْاَعْمٰالْ وَ عِقٰابُ الْاَعْمٰالْ🔥
‹بِسْــــم‌ِاللَّھ‌ِ‌الرَّحمَٰن‌ِالرَّحِیمِ› ◗‌‌بِںــــم‌ِرَب‌مُنجـۍ‌ِدِلھـٰا‌🌸!'◖‌ ـ ـ ـ ـــــ♡ـــــ ـ ـ ـ
🌷 🌷 ! 🌷در یکی از خطوط عملیاتی، مورد حمله دشمن قرار گرفتیم و ترکش‌های گلوله‌های دشمن هر دو دست رزمنده «آرپی‌جی زن» را قطع کرد و تانک‌ها شتابان به طرف خاکریز ما هجوم می‌آوردند در همین حین آر.پی.جی آماده شلیک را دیدم و آن را برداشتم و به سمت تانک پیشرو دشمن نشان گرفتم.... 🌷تانک دشمن منهدم شد و رزمنده‌ها همه تکبیر گفتند و خودم از خوشحالی غش کردم. این حرکت باعث شد تا روند پیشروی دشمن کند و نیروهای خودی بتوانند مواضع خود را مستحکم کنند. در آن هنگام با صلوات رزمنده‌ها تشویق شدم و شکارچی تانک نام گرفتم. : خانم آمنه وهاب‌زاده، امدادگر و تک‌تیرانداز گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران که به دلیل تسلط به زبان عربی در عملیات‌های زیادی دوشادوش مردان مبارز جنگید و اکنون با ۷۵ درصد عارضه شیمیایی روزگارش را با یاد و هم‌صحبتی با شهدا و رزمندگان می‌گذراند. منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
شما در قبال فرزندان و برادران و خواهران خود كه آشنائي با احكام و مسائل اسلامي ندارند مسئول هستيد بايد آنان را آشنا به فرامين الهي تا آنجايي كه توان داريد بنماييد, اينقدر بي تفاوت از مسائل نگذريد شما در آخرت بايد جوابگو باشيد, دستورات اسلام را عاميانه برايشان تشريح كنيد. 📎فرماندهٔ گردان ابوالفضل لشگر ۱۶ قدس گیلان ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 📜 داستان عنایت ویژه امام زمان عج الله فرجه الشریف به شهید جلال افشار ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
🍓 🦋 کنار بوته گل رز مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودم. مادرم به حیاط آمد و گفت کبرا ننه اونجا نایست هواسرده بیاد توی خونه شهلا و شهرام طاقت ناراحتی تو رو ندارن. نمی‌توانستم آرام باشم دلم برای شهلا شهرام می سوخت آنها هم نگران حال خواهرشان بودند. بی هوا به آشپزخانه رفتم انگار رفتن من به آشپزخانه عادت همیشگی شده بود کابینت ها از تمیزی برق می زدند. بغض گلویم را گرفت زینب روز قبل تمام کابینت‌ها را اسکاچ و تاید کشیده بود. دستم را به کابینت ها کشیدم و بی اختیار زدم زیر گریه گریه ای از ته وجودم. دیروز به زینب گفتم: زینب مامان خیلی تو تمیز کردن خونه کمکم کردی دو ساله برای عید چیزی نخریدی یه چیزی رو که دوست داری بگو تا برات بخرم به خاطر دل من یه چیزی بخر. هر مادری دلش میخواد دخترش قشنگ بپوشه قشنگ بگرده. مامان تو چی دوست داری؟ زینب گفت مامان به من اجازه بده جمعه اول سال به نماز جمعه برم. گفتم مادر ای کاش مثل همه دخترا کفشی، کیفی، لباسی، میخریدی و به خودت می رسیدی من که با نماز جمعه رفتن تو مخالفتی ندارم هر وقت دلت خواست نمازجمعه برو ولی دل مادرت را هم خوش کن صدای گریه ام بلند شد شهلا و شهرام به آشپزخانه آمدند و خودشان را در بغلم انداختن با این که آن شب به خاطر سال تحویل غذای مفصلی درست کرده بودم قابلمه ها دست نخورده روی اجاق گاز ماند هیچکدام شام نخوردیم. باید کاری می‌کردم نمی‌توانستیم دست روی دست بگذاریم. به فکرم رسید که به کلانتری بروم اما همیشه توی سرمان کرده بودند که خانواده آبرومند هیچ وقت پایش به کلانتری باز نمی‌شود. ۴ تایی از خانه بیرون زدیم و در کوچه و خیابان های شاهین شهر به دنبال زینب گشتیم شهرام کلاس چهارم دبستان بود جلوی ما می‌ دوید و هر دختر چادری را که میدید فریاد میزد مامان اوناهاش اون دختره زینبه. ┄❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
🌺🌱 بندگان خدا ! شما و آرزوهای شما در این دنیا میهمانانی موقت هستید. 📒 خطبه ۱۲۹ نهج البلاغه
عاقبـت بی حــرمتی نسبت به والــدین ✅حجت الاسلام عالی: ☘🌸☘🌸 🔻مرحوم آقا جمال گلپایگانی، از مراجع صاحب رساله بود و رفیق آقای بروجردی بودند؛ الان نوه هاش در تهران زندگی می کنند؛ زمانی که یک جوان را برای دفن به تخت فولاد آوردند؛از ایشان خواستند که به آن جوان تلقین کند؛ آقای گلپایگانی چشمانش باز بود مےگفتند: می دیدم برزخ جوان را، به جوان گفتم: بشنو! بفهم! این چیزهایی را که به تو می گویم؛ گفت نمی فهمم چی می گی! بعد دیدم یک شیطانک هایی در اطرافش می رقصند و می خندند، خوشحال هستند که این دم آخر می خواهند او را تو قبر بگذارند و زبانش بسته بست ؛ خیلی ناراحت شدم.به هیچ کس چیزی نگفتم ؛ 🌹☘🌹☘ 🔻بعد به یک کناری آمدم دیدم، خانمی دارد گریه می کند، فهمیدم که مادرش هست و کنار آن خانم یک آقایی است که او هم گریه می کرد؛ 🔹سواال کردم گفتند: 🔻آنهاپدر و مادراین جوان هستند. پدرش را کنار کشیدم و قضیه را برایش تعریف کردم،گفتم: پسرتون توی زندگی خود گیر و مشکلی داشته با شما؟ 🔹پدر جوان گفت: پسر ما! خیلی خوب بود. اهل نماز بود و متدین اهل محراب و منبر و مطالعه بود، ولی چون خیلی از چیزها را یاد گرفته بود مغروربود. لذا زمانی که میخواستم در مورد مسائل دینی اظهارنظر کنم به من می گفت: تو حرف نزن! چون سواد نداری! من با گفتن این حرف ها دو سه مرتبه .از اینکه توی جمع به من که پدرش بودم می گفت: توحرف نزن چون سواد نداری ومن ازش خیلی به دلم ماند. 🔹آقای گلپایگانی گفت: 🔻الان وقت این حرف ها نیست ازش راضی باشید و به زبان خود نیز جاری کنید ازش راضی هستید. زمانی که پدر جوان راضی شد، جوان را داخل قبر نهادند و روی آن را می پوشاندند. 🔻آقای گلپایگانی گفتند صبر کنید و خودشون وارد قبر شدند و تلقین آخر رو کردند؛ 🔹باز برزخ جوان را دید که یک لبخند زد و جوان گفت: 🌷☘🌷☘ 🔻می فهمم و آن ها دیگر دورش نبودند، زمانی که روی قبر را پوشاندند، 🌸☘🌸☘ دیدم امیر المومنین تشریف آودرند و فرمودند: از این به بعدش با من، آقای گلپایگانی گفتند: این صحنه هایی بود که من با چشم خود دیدم؛ جوان متدین اخر عمر ولی گیر داشت.