eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
298 دنبال‌کننده
446 عکس
201 ویدیو
5 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
«گفت: آخرین پرنده‌ی پریده از درختی کهنه رو تصور کن؛ اونجوری سوت و کورم. جواب داد: زیاد بگو «یٰا مَنْ یَعْلَمُ ضَمیرَ الصّٰامِتینَ» ای کسی که از حالِ دلِ منِ ساکت خبر داری...» https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*** یک‌بار رفقای گردان برنامه‌ی رزمایش، تمرین و آمادگی جسمانی در یکی از مناطق کوهستانی گذاشته بودند. با اصرار زیادِ علی، من هم همراه‌شان راهی شدم. از قبل اطلاع نداشتم که منطقه کوهستانی‌ست؛ من بر اثر یک تصادف روی ویلچر می‌نشستم، به همین خاطر علی خیلی هوای من را داشت تا روحیه‌ام را حفظ کند. با ماشین تا دامنه‌ی کوه رفتیم، بعد از این باید پیاده‌روی می‌کردیم. گفتم: "علی جان! من با این ویلچرم چه‌طور باید برم اون بالا؟!" با خنده جوابم را داد و گفت: "نگران نباش درستش میکنم!". علی گفت: "صبر کن، الان برمیگردم". سراغ ایستگاه هلال احمر رفت و یک برانکارد امانت گرفت. گفت: "جواد جان این تمرین خیلی خوبی می‌شه برای جنگ واقعی، این دفعه رفتیم سوریه شاید مجبور بشیم مجروحی رو این‌طوری توی کوه و کمر حمل کنیم". من روی برانکارد خوابیدم و علیآقا به همراه چهار نفر از دوستان، چند کیلومتر در آن مسیر سخت و کوهستانی برانکارد را بالا بردند؛ بعضی از مسیرها خیلی خطرناک بود اما با هر زحمتی که شد، رسیدیم بالا. علی مثل پروانه دور من میچرخید، مدام میگفت: "چیزی کم و کسر نداری؟". من جهت رفع حاجت از کیسه‌ی مخصوص استفاده می‌کردم؛ از بخت بد، کیسه ‌آن‌جا سوراخ شد و لباس و کفشم نجس شد! حسابی به هم ریختم، با این وضع نمیتوانستم نماز هم بخوانم. وقتی علی متوجه شد، سریع آبی تهیه کرد و کفش و لباسم را شست. غروب که شد بعد از خواندن نماز، بساط شوخی و خنده‌ی رفقا برپا بود؛ صدای خنده‌ی بچه ها کل منطقه را گرفته بود. یکی از بچه‌ها صدای حیوانات را در می‌آورد، صدای گرگ عاشق ، گرگ دانش‌آموز و ... آن روزها، مشغول مطالعه‌ی کتاب سلام بر ابراهیم بودم؛ حسابی مجذوب مرام و منش شهید ابراهیم هادی شده بودم. کارهایی که علی برای من انجام میداد و منشی که داشت، خیلی شبیه شهدا بود. آن روز بعد از کلی بگو و بخند، شب در چادرهایی که برپا کرده بودیم به خواب رفتیم. نزدیک سحر بود که یک‌باره با صدای اذان بیدار شدم؛ بی‌اختیار یاد اذان شهید ابراهیم هادی افتادم که در تپه‌های انار اذان گفته و آن ماجراهای عجیب پیش آمده بود. موذن جمع ما کسی نبود جز علی خاوری. آن‌قدر این اذان برای من لذت‌بخش بود که دوست نداشتم هیچ وقت این اذان تمام شود. نیمه‌شب با صدای اذان علی، از گوشه‌ی چادر به آسمان خیره شده و غرق در عظمت و قدرت الهی بودم؛ داشتم برای داشتن چنین دوستان الهی و گمنامی خدا را شکر میکردم. اذان که تمام شد، علی آقا به سمت چادر من آمد و گفت: "داداش وضوداری!؟" گفتم: "نه علی جان!". سریع رفت با یک قابلمه آب آورد و بعد کمک کرد من وضو بگیرم. بعد سراغ بقیه‌ی بچه‌ها رفت و برای نماز بیدارشان کرد. فردا اول صبح، بچهها برای آمادگی بیشتر تمرینات مختلف نظامی، تیراندازی، کمین و ضدکمین و ... انجام می‌دادند و درنهایت پس از اتمام این مرحله، به شهر برگشتیم. جمله‌ی معروفی هست که می‌گوید: «تنها کسانی شهید می‌شوند که شهیدگونه زندگی کرده باشند»؛ علی واقعاً همین‌طور بود، خیلی مراقبت داشت. همین اواخر خیلی بیشتر از قبل در رفتارش دقت میکرد. حتی آن‌جا موقع غذا کشیدن و غذا خوردن، همیشه بهترین قسمت غذا و میوه را به رفقا میداد. من خیلی به این مسائل دقت می‌کردم، علی واقعاً خاص و دوست داشتنی‌تر شده بود. روزی حرف از شهادت بود، علی گفت: "دوست دارم اول تیر به چشمام بخوره، بعد دو تا تیر دوشکا بخورم و دو تا دست‌هام رو قطع کنه!". گفتم: "علی جان دیوونه شدی؟ این چه حرفیه؟". باز ادامه داد و گفت: "وقتی هم که دست‌هام قطع شد با صورت زمین بخورم". آن روزها گذشت و دوران بیماری علی رسید. بیمارستان که رفته بودم خیلی درد پهلو داشت، از درد به خودش میپیچید. زمان بستریاش مصادف با ایام فاطمیه بود، میگفت: "گمنامی خیلی لذت بخشه، دعا کنید من هم گمنام بمونم، اسم و رسم برای من مهم نیست". خیلی حال عجیبی داشت، بغض کرده بود و از غربت حضرت زهرا (س) میگفت. از ما خواست که در آن شب‌ها در روضه‌های بی‌بی (س) یادش کنیم، همان‌جا گفت: "یه روضه بخونید حالم بهتر میشه". همیشه دوست داشت کارهایش برای رضای خدا باشد و به چشم نیاید. این اواخر مشغول تهیه‌ی «سیبل متحرک» بود، با اینکه به شدت مریض بود اما تا آخر کار ایستاد و سیبل‌ها را تمام کرد. این سیبلها برای تیراندازی بسیار عالی بود، عمل‌کرد آن به صورت کشویی بود، طوری‌که وقتی تیر به سیبل می‌خورد، می‌افتاد و حس این‌که یک موجود زنده هدف قرار داده شده به تیرانداز منتقل میکرد. همه‌جا صحبت از سیبل‌های متحرک بود، گفتم: "علی جان دمت گرم با این حالِت شاه‌کار کردی، اسمت همه جا پیچیده!". میگفت: "تو رو خدا نگید این کار رو من انجام دادم، بذارید اجرش برام بمونه". https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مدت‌ها پی‌گیر استخدام در نیروهای نظامی بودم و بابت مشکل کوچک پزشکی که داشتم خیلی ناراحت بودم؛ باز هم طبق معمول، تنها کسی که می‌توانست من را آرام کند علی‌آقا بود. رفتم سراغش، گفتم: "علی جان کم آوردم، کمکم کن؛ بعد از این همه دوندگی و برو بیا، به خاطر یه مشکل کوچیک من رو رد کردن، حالا چی کار کنم؟". علی گفت: "تا جایی که امکان داشته باشه کمکت می‌کنم". با چند نفر تماس گرفت و پی‌گیری کرد. چند ماهی طول کشید اما کارم حسابی قفل شده بود و خیلی کلافه بودم؛ زندگی برایم معنایی نداشت .علی‌آقا خیلی آرامم می‌کرد اما روحیه‌ام را کاملا باخته بودم . علی‌آقا گفت: "هیچ‌وقت امیدت رو از دست نده، بزرگ‌ترین گناه در پیشگاه خدای متعال ناامیدی هست، قرآن می‌فرماید عَسی اَن تُحِبوا شَیئا و هُو شَّر لَکُم، چه بسا موضوعی را خوشایند می‌دانید در صورتی که صلاح شما در آن نیست؛ حتما خیر و صلاحت در این نیست، اصرار بیش از اندازه نداشته باش، شما تلاشت رو کردی و نتیجه‌اش رو بسپار دست خدا. صلاح همه‌ی امور دست خدا است و دعای پدر مادر توشه راهت". آن موقع من اصلا به حرف‌های علی‌آقا اعتقادی نداشتم، اما مدتی گذشت و من در محیط بهتری مشغول به کار شدم. الان همیشه دعاگوی علی‌آقا هستم، چون واقعا به این نتیجه رسیدم که رفتن من به آن محیط اصلا به صلاح من نبوده است. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
سلام بر ابراهيم علی تازه وارد دانشگاه شده بود. رشته علوم سياسي در استان همدان. همان ايام با خواندن کتاب سلام بر ابراهیم، با شهید ابراهیم هادی آشنا شد. اين شروع ماجرا بود. او از قبل مشغول خودسازي بود و حالا يك استاد و يك الگوي كامل پيدا كرده بود. بعد از آن اغلب کتابهای گروه شهید هادی را تهيه و مطالعه میکرد. عجیب عاشق شهید ابراهیم هادی شده بود، یادم می‌آید كه مرتب كتاب تهيه مي كرد و به رفقايش مي داد. همیشه تواضع و خاکی بودن شهید هادی را مطرح مي كرد، از اخلاص و از عشقش به خانم حضرت زهرا (س) میگفت. داستان اذان شهید هادی را برای ما روایت می‌کرد، اذانی که باعث شده بود ده‌ها نفر به جبهه‌ی اسلام گرایش پیدا کنند. خیلی سعی میکرد خودش هم مسیر شهید ابراهیم هادی را طی کند. علي یک کتاب دعا همیشه همراهش بود، لابه‌لای آن کتاب، عکس رهبری و شهید هادی رو داشت و وقتی وارد سپاه شد، روی لباس فرم پاسداریاش پیکسل شهید هادی رو زده بود. از بین خاطرات شهید هادی این داستان را خیلی دوست داشت: "وقتی که به خاطر هیکل و تیپش، دختر خانمی مدتی مزاحم ابراهیم می‌شود، او از فردای آن روز موهایش را کچل کرده و لباس‌های ساده و گشاد می‌پوشد تا برای نامحرم جلب توجه نداشته باشد". خود علی هم واقعاً در بحث نامحرم بسیار حساس بود؛ همیشه به خواهرش میگفت:" حجابت باید بوی حجاب حضرت زهرا (س) رو بده". *** سال 1393 در منطقه‌ی شرهانی با علی آقا آشنا شدم؛ علاقه بسیار زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت و به ما توصیه زیادی داشت که "خادمین شهدا حتماً کتاب سلام بر ابراهیم را مطالعه کنند". داستان‌های مختلفی از ابراهیم هادی برای ما تعریف میکرد. گاهی تا به اوج داستان میرسید قطع میکرد، میگفت: "بقیهاش رو خودتون زحمت بکشید برید تو کتاب بخونید!" میگفتیم: "بابا اینطوری که نشد، ما متوجه نشدیم بالاخره داستان چطوری تموم شد". میگفت: "خوب من این کار رو میکنم که شما زحمت بکشید یک مقدار اهل مطالعه باشید". با این روش ابتکاری و جالبش، بچه‌ها را ترغیب میکرد که این کار را انجام بدهند؛ خیلی از بچهها از جمله خودم، به تشویق ایشان کتاب را تهیه و مطالعه کردیم. واقعا کتاب بسیار تاثیرگذاری بود، به جرئت میتوانم بگویم که کمتر خادم‌الشهدائی را سراغ دارم که این کتاب جذاب را مطالعه نکرده باشد. علی، غرق در مرام شهید ابراهیم هادی بود؛ از ورزش تا عبادت، از شوخی تا رفاقت، همه‌ی حرکات و رفتارش همه برگرفته از منش شهید ابراهیم هادی بود چون به این اعتقاد رسیده بود که شخصیت این شهید بزرگوار، شخصیت کامل و جامعی است. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹ و یٰا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّداٰئِد › و ای خدایی که تیزیِ مصیبت‌ها و سختی‌ها به دست تو شکسته می‌شود.. || صحیفه سجادیه ، دعای۷ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
یا مهدی🤍 ‌‌‌‌‌‌‌تویی که درد جهان را یگانه درمانی - هوشنگ ابتهاج https://eitaa.com/haj_ali_khavari
محبّت، کارش تغییر دادن و رنگ زدن است. مگر نمی‌بینی که آن‌کس که دوستش داری، اخلاق و رفتار تو را عوض کرده و تو مانند او شده‌ای؟ «موالیان ما، ما را با محبّت خود رنگ الهی می‌زنند» +حاج اسماعیل دولابی فرمودن! https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مزار شهید مجتبی علمدار